کاش این اژدها هزار سر میداشت
نهم شهریور سالمرگ صمد بهرنگی است: نویسنده، مترجم، پژوهشگر و آموزگاری که سال ۱۳۴۷ در رودخانهی ارس غرق شد.
صمد بهرنگی تیرماه سال ۱۳۱۸ در تبریز پا به جهان گذاشت؛ در همان شهر به مدرسه رفت و دانشسرای مقدماتی تبریز را به پایان برد. سپس همزمان با تحصیل زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه تبریز، به تدریس در روستاهای آذربایجان پرداخت که تا پایان عمر او ادامه یافت.
صمد آزادیخواه بود و عاشق مردم زحمتکش و شیفتهی عدالت اجتماعی، و همُّ و غم خود را صرف مبارزه برای دستیابی به آزادی و عدالت کرد. در دانشسرا دوستی صمیمانهای با بهروز دهقانی (که همچون او عاشق معلمی در روستاها بود) و خواهرش اشرف دهقانی به هم زد و دست به کار فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی شدند که از آن میان یکی هم راهاندازی ضمیمهی هفتگی «مهد آزادی آدینه» بود با همکاری علیرضا نابدل و جمعی دیگر از همفکران ازجمله غلامحسین ساعدی، که صمد را به روشنفکران معترضی چون جلال آلاحمد معرفی کرد.
صمد نویسندگی را از همان دوران دانشسرا با نوشتن قطعات طنز در روزنامهی دیواری دانشسرا آغاز کرده بود که سپس به نشریات چون «توفیق» راه یافتند و مقالات طنزآمیزی چون «آقای چوخ بختیار» که در روزنامهی «مهد آزادی» چاپ شدند. داستانها دیرتر، در دههی چهل، از راه رسیدند: «تلخون»، «اولدوز و عروسکسخنگو»، «کچل کفترباز»، «پسرک لبوفروش»، «یکهلو هزارهلو»، «کوراغلو و کچلحمزه»، «۲۴ ساعت در خواب و بیداری» و … از همه آشناتر، «ماهیسیاه کوچولو» که با تصویرسازی فرشید مثقالی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسید و آوازهی جهانی یافت و به زبانهای متعدد ترجمه شد.
صمد که با فقر و محرومیت کودکان آشنا بود چارهی کار را مبارزه با جهل و بیخبری و رساندن آتش فروزان آگاهی حتی به بهای جان میدانست. پیوسته از به رسمیت شناختن حقوق کودک سخن میگفت و با شناختی که از دشواریهای آموزش کودکان ترکزبان داشت در فکر شیوههایی برای کمک به یادگیری آنان بود. مخالفت او با حذف واژههای عربی به بهانهی شکوه ایران باستان از همین شناخت برآمد، همچنین پژوهشهای او که ثمرشان از جمله «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» و «الفبا»ی ویژهی کودکان آذربایجان بود.
این فعالیتهای فرهنگی و سابقهی مشارکت او در راهاندازی اعتصابهای دانشجویان و معلمان البته مطلوب حکومت پهلوی نبود. بارها برای او پاپوش دوختند، کار را به دادگاه کشاندند و حکم تعلیق و اخراج و تنزل رتبه دادند، اما سودی در بر نداشت. او حتی پیشنهاد حقالزحمههای چشمگیر را رد کرد چون نمیخواست استقلال خود را به همکاری با سازمانهای وابسته به حکومت بفروشد.
صمد دربارهی کودکی خود میگفت: «من نمو کردم … مثل درخت سنجد، کجومعوج و قانع به آبِ کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم میگوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنند، از همین بیشتر نصیب تو نمیشود». اما حقیقت این است که او، هنوز به سیسالگی نرسیده، چندان در دل کودکان و میان جامعهی روشنفکری معترض جا خوش کرده بود که مرگ نابهنگاماش تکاندهنده و باورنکردنی مینمود. از این رو هنگامیکه جلال آلاحمد در «صمد و افسانهی عوام» قتل او را به عوامل ساواک نسبت داد بی هیچ تردیدی پذیرفته شد.
نام و آثار این مبارز راستین و معلم روشناندیش ماندگار باد!