به نقل از ژاکوبین ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵
برگردان به فارسی: گودرز اقتداری
رضا پهلوی پسر آخرین شاه ایران است – و او اغلب پژواک گفتاری اسرائیل را در محکوم کردن «دلجویی» از ایران تکرار میکند. این امر تحسین نئوکانهای آمریکایی را برای او به ارمغان آورده است، اما چنین سخنان خصمانهای خطری مرگبار برای ایرانیان عادی است.
همزمان با اینکه حملات نظامی اسرائیل شهرهای سراسر ایران را لرزاند، رضا پهلوی – پسر شاه سابق کشور – کمپین خود را آغاز کرد. هفته گذشته، او به کانالهای رسانهای در اروپا و ایالات متحده دعوت شد تا اعلام کند که ایرانیان عادی از بمباران کشورشان «استقبال» میکنند. در پس زمینه حملات هوایی، بمبگذاری در خودروها و تلاشهای سراسیمه بیش از ده میلیون نفر از ساکنان تهران برای پیروی از دستورات پوچ تخلیه دونالد ترامپ و اسرائیل، ولیعهد سابق قول داد که یک ایران «آزاد و شکوفا» در همین نزدیکی است. پهلوی که به این کلیشههای طلایی راضی نبود، در روزنامه جروزالم پست – روزنامهای که هیئت تحریریه آن همزمان فراخوانی برای تقسیم ایران به چندین ایالت کوچک قومی منتشر کرد – به تبلیغ آنچه که آن را «طرح انتقالی» صد روزه خود برای ایران توصیف کرده است – پرداخت. اینکه پهلوی چنین مکانی را در چنین لحظهای انتخاب میکند، گویای هدف او و برنامههای بزرگتری است که در خدمت آنهاست.
پهلوی، از هر نظر، یک شکستخورده کلاسیک است. او هرگز شغلی نداشته، هرگز رهبری یک سازمان جدی را بر عهده نداشته و هرگز نتوانسته حمایت سیاسی معناداری را در میان ایرانیان داخل کشور جلب کند. سالهاست که حضور او در یک حباب رسانهای کوچک، معمولاً در میان چاپلوسان متملق و مجریان دلسوز راستگرا که با پروژه نومحافظهکارانه تغییر رژیم به رهبری ایالات متحده همسو هستند، با دقت مدیریت میشود. پهلوی در مصاحبهای در پادکست پاتریک بت-دیوید، که در حوزه یوتیوب راستگرا و «رسانههای جایگزین» محبوب است، اذعان کرد که فقط میتواند بازگشت به ایران را به صورت پاره وقت تصور کند، زیرا زندگی اجتماعی و تعهدات شخصی او ریشه در ایالات متحده دارد، جایی که بیشتر عمر خود را در آنجا گذرانده است. این یکی از معدود لحظاتی بود که پهلوی نقاب از چهره برداشت و ناخواسته نشان داد که چقدر از کشوری که ادعا میکند نماینده آن است، دور است.
در آوریل ۲۰۲۳، پهلوی از اسرائیل بازدید کرد. این یک نمایش عجیب بود. پهلوی که میزبانش گیلا گاملیل، وزیر اطلاعات از حزب لیکود بود – که بعداً در همان سال با فراخوان عمومی برای اخراج اجباری فلسطینیها از غزه سر و صدا به پا کرد – در حالی که تحسین خود را از «ارزشهای مشترک» بین اسرائیلیها و ایرانیها اعلام میکرد، به اسرائیل سفر کرد. لحن او چاپلوسی بود، نه دیپلماسی. این سفر ارتباط چندانی با سیاست واقعی نداشت و بیشتر به جلب رضایت خود از دولتی مربوط میشد که برخی از مخالفان تبعیدی سلطنتطلب آن را آخرین امید ناامیدانه خود میدانند.
این اولین تلاش پهلوی برای جلب حمایت سیاسی از اسرائیلیها نبود. روابط او با اسرائیل و متحدانش در واشنگتن به اوایل دهه ۱۹۸۰ برمیگردد، زمانی که او به وزیر دفاع وقت اسرائیل، آریل شارون، طرحی برای برکناری روحانیون ایران ارائه داد. با ظهور نومحافظهکاران دولت بوش، پهلوی به دنبال تجدید این ارتباطات بود و برای تبلیغ پیام خود در واشنگتن به گروههای طرفدار اسرائیل تکیه کرد. این گروهها نیز به نوبه خود در تبلیغ چهره ایرانی برای تغییر رژیم ارزش قائل بودند. با وجود ملاقات با چهرههایی مانند شارون، بنیامین نتانیاهو و موشه کاتساو، پهلوی نتوانست نظرها را جلب کند، شور و شوق او بر مهارت سیاسیاش غلبه داشت. تلاش او برای سخنرانی در کنفرانس کمیته امور عمومی آمریکا و اسرائیل (آیپک) در سال ۲۰۰۳ در نهایت توسط مقامات خود لابی طرفدار اسرائیل رد شد، که به پهلوی دست و پا چلفتی این پیام را رساندند که او پایگاه ایرانی-آمریکایی خود را از دست خواهد داد.
اپوزیسیون سلطنتطلب خارج از کشور سالهاست که در خیال بازگشت به قدرت از طریق مداخله خارجی است. به عنوان یک قاعده، آنها تغییر را از طریق بسیج عمومی توسط ایرانیان یا مبارزه سیاسی داخلی تصور نمیکنند. در عوض، آنها منتظر یک معجزه امپراتوری هستند. بسیاری از آنها هنوز از پذیرش این که انقلاب ۱۹۷۹ در واقع یک انقلاب بود، امتناع میکنند. آنها به این ایده بیاساس و بیبنیان چسبیدهاند که شاه توسط توطئه بریتانیا و/یا آمریکا سرنگون شد یا اینکه دولت بیثبات و ضعیف کارتر به او خیانت کرد. آنها انکار میکنند که میلیونها نفر در خیابانها راهپیمایی کردند، سربازان به طور گسترده گریختند، کارگران در سراسر کشور اعتصاب کردند یا اینکه یک دیکتاتوری نامحبوب و فاسد در واقع توسط یک جنبش تودهای مردمی سرنگون شد. در عوض، آنها ادعا میکنند که شاه به سادگی “بیش از حد قدرتمند” شده بود و غرب باید او را برکنار میکرد. این توطئهها با خود محمدرضا شاه مخلوع آغاز شد، که زمانی به کنایه معروف گفته بود: «اگر ریش خمینی را بالا بزنید، زیر چانهاش نوشته «ساخت انگلیس» را خواهید دید.» این ادعاها نه تنها غیرتاریخی هستند، بلکه عاملیت و مبارزات میلیونها ایرانی و همچنین نیروهای اجتماعی متنوعی را که در انقلابی با اهمیت تاریخی جهانی شرکت داشتند، انکار میکنند.
با توجه به انزجار سلطنتطلبان از سیاست تودهای، جای تعجب نیست که اکنون با همان گروههای جامعه مدنی و فعالان دموکراتیک در ایران – از جمله سازماندهندگان کارگری، کانون نویسندگان ایران، روشنفکران مذهبی، وفاداران سابق به رژیم و زندانیان سیاسی برجسته – که در مبارزه برای حقوق مدنی و دموکراتیک بیشترین هزینه را پرداختهاند، در تضاد هستند. در روزهای اخیر، بسیاری از این چهرهها – از جمله برجستهترین منتقدان جمهوری اسلامی – علیه تجاوز اسرائیل و آمریکا صحبت کردهاند، در برخی موارد از درون همان زندانهایی که پهلوی اکنون ادعا میکند بمبها آنها را آزاد خواهند کرد.
اینکه چنین توطئههای تاریخی بیاساس هنوز هم، به عنوان عقل سلیم سلطنتطلبان در جریان است، گویای این موضوع است که ترس عمیق از سیاستهای تودهای و امکان تغییرات دموکراتیک در آنان زنده است و همچنین به احترام پایدار به قدرت امپریالیستی و خشونتی که در سراسر جهان اعمال میکند نزد ایشان اشاره دارد. از نظر آنها، فقط قدرتهای غربی اختیار ایجاد یا سرنگونی رژیمها را دارند. میتوان تا حدی با این دیدگاه همدل بود: به هر حال، بریتانیا در نیمه اول قرن بیستم به بقدرت رسیدن و سپس سرنگونی اولین پادشاه پهلوی کمک کرد و در سال ۱۹۵۳ ایالات متحده و بریتانیا یک نخست وزیر محبوب را سرنگون کردند و پهلویها را دوباره به قدرت بازگرداندند. و بنابراین، سلطنتطلبان امروزی استدلال میکنند، چرا آمریکاییها نمیتوانند به سادگی رضا پهلوی و دار و دستهاش را بر تخت سلطنت بنشانند؟ چند بمب پرتاب خواهد شد، آمریکاییها انگشتان قدرتمند خود را به هم خواهند زد و ایران میتواند به همان شکلی که بود، بازگردد. به همین دلیل است که بسیاری از آنها اکنون آشکارا از جنگ علیه کشور خود حمایت میکنند، علیرغم تلفات انسانی فاجعهباری که چنین جنگی مطمئناً به همراه خواهد داشت. پهلوی و امثال او حتی اگر از تلاش کاملاً بیاعتبار شده برای به قدرت رساندن افراد مطیع و بله قربانگوی مانند احمد چلبی در عراق بگذری، به طرز شگفتآوری آگاهی کمی از فجایع جاری ساختهی دست آمریکا در غرب و شرق ایران در عراق و افغانستان نشان میدهند.
به همین دلیل است که رضا پهلوی مرتباً از ایالات متحده خواسته است که “از مماشات” با جمهوری اسلامی دست بردارد، تحریمهای فلجکننده اعمال کند و رویای تبآلود نئوکانها مبنی بر جنگ برای تغییر رژیم را ادامه دهد. علیرغم ادعاهای توخالی پهلوی، هدف او نه تعهد واقعی به خودگردانی دموکراتیک بلکه بازگرداندن استبداد سلطنتی است که زمانی توسط پدرش اداره میشد و امروزه نمونه آن توسط همسایگان ایران (و متحدان ایالات متحده) در خلیج فارس جاری است. پدر او پیوسته قانون اساسی ایران را که برای محدود کردن قدرت سلطنت و تضمین سلطنت مشروطه شاه و نه حکومت طراحی شده بود، نادیده میگرفت. در عوض، شاه یک دولت تکحزبی و دستگاه امنیتی بیرحم را با آموزش و حمایت آمریکا و اسرائیل تأسیس کرد.
سلطنتطلبان امروزی بین حمایت و کوچک جلوه دادن این جنبههای ناخوشایند تاریخ پهلوی مردد هستند. در سال ۲۰۲۳، پرویز ثابتی – رئیس بدنام سابق بخش سوم سرویس اطلاعاتی شاه که مسئول شکنجه و اعدام مخالفان بود – در یک اعتراض عمومی نادر در ایالات متحده که توسط جنبش «زن، زندگی، آزادی» برگزار شده بود، حضور علنی یافت. سلطنتطلبان از این فرصت استفاده کردند تا تظاهرات را به خود اختصاص دهند و از شکنجهگر سابق ایران به عنوان «اسطوره زنده» تجلیل کردند. در یک تجمع در مونیخ، آنها پوسترهایی از تصویر ثابتی را در کنار پیامهایی حمل میکردند که نوید میدادند او «کابوس تروریستهای آینده» در یک ایران سلطنتیِ دوباره تأسیس شده خواهد بود. مدت کوتاهی پس از آن، شبکه تلویزیونی مهاجر منوتو تیوی – که از متحدان نزدیک سلطنتطلبان بود و مدتها باور میشد که توسط منابع خارجی تأمین مالی میشود – یک مستند چند قسمتی درباره ثابتی پخش کرد که در آن میراث شکنجه و قتلهای فراقضایی که او نماینده آنهاست، لاپوشانی شد.
مجاهدین خلق که زمانی طرفدار ترکیبی التقاطی از رادیکالیسم اسلامی شیعه، مارکسیسم-لنینیسم و مبارزه مسلحانه بودند، از آن زمان به یک فرقه شخصیتی و گروه مزدور تبدیل شدهاند که پس از حمله به عراق به رهبری ایالات متحده به راحتی به آلبانی نقل مکان کردند. اعتقاد بر این است که این گروه با سرویسهای اطلاعاتی متخاصم همکاری نزدیکی دارد و در جنگ سایبری، کمپینهای اطلاعات نادرست و عملیات مخفی در داخل ایران مشارکت میکند. در طول جنگ طاقتفرسای هشت ساله ایران و عراق که در سال ۱۹۸۰ توسط صدام حسین آغاز شد، مجاهدین تبعیدی تصمیم گرفتند در کنار عراق علیه هموطنان خود بجنگند. این تصمیم که توسط مسعود رجوی، رهبر وقت مجاهدین خلق، گرفته شد، برای این گروه ویرانگر و برای مخالفان ایرانی که هنوز در داخل کشور بودند، فاجعهبار بود. محبوبیت مجاهدین به شدت کاهش یافت و هرگز بهبود نیافت. این سازمان روابط برجستهای با مجموعهای از نومحافظهکاران آمریکاییِ یاغی از جمله مایک پمپئو، جان بولتون و رودی جولیانی دارد که مرتباً در کنفرانس سالانه آن سخنرانی میکنند، اما اقدامات آنها چیزی جز انزجار از سوی ایرانیان در طیفهای سیاسی و اجتماعی را القا نمیکند.
در حالی که رابطه نزدیکی که پهلوی با اسرائیل در زمان نتانیاهو برقرار کرده است، مطمئناً یک ازدواج مصلحتی است، اما با همافزایی ایدئولوژیک معناداری نیز تقویت میشود. ایدئولوژی زیربنای سیاستهای سلطنتطلبانه امروز، ترکیبی سمی از شوونیسم نژادی و خودبیزاری استعماری، نوستالژی عظمت امپراتوری و ملیگرایی اقتدارگرایانه است. سلطنتطلبان اغلب ایران را به عنوان یک کشور اساساً پارسی و آریایی به تصویر میکشند و بافت غنی این کشور از تنوع قومی و زبانی را نادیده میگیرند یا بدنام میکنند. این ادعای آریایی بودن، نکتهی بدیهی را نیز نادیده میگیرد: اینکه ادعاهای تمامعیار «آریایی بودن» خالص از زمان جنگ جهانی دوم، به دلایل کاملاً واضح، در جمعهای مودبانه مطرح نشده است. «آریاییگرایی» ایرانی ریشه در یک ناسیونالیسم قومی خام دارد که در مورد یک هویت ملی خالص خیالپردازی میکند – میراثی از کلیشههای ناسیونالیستی که در زمان رضاشاه، اولین پادشاه پهلوی، رواج یافت.

دیدار رضا پهلوی از اسراییل برای جلب حمایت نتانیاهو(۲۰۲۳)
از این نظر، جهانبینی آنها کاملاً با جهانبینی استعمار شهرکنشینان صهیونیستی و راست افراطی اسرائیل همپوشانی دارد، که آنها نیز بر زیستسیاست کنترل جمعیتی و همگنی قومی-نژادی تمرکز دارند. این توضیح میدهد که چرا پرچم شیر و خورشید پیش از انقلاب به یک عنصر ثابت در اعتراضات متقابل به تجمعات همبستگی با فلسطین تبدیل شده است – حتی زمانی که خود معترضان هیچ اشارهای به ایران نمیکنند – و چرا هواداران راست افراطی ایرانی-آمریکایی از جمله کسانی هستند که در سال ۲۰۲۴ به طور خشونتآمیز به معترضان دانشجویی ضد نسلکشی در دانشگاههای ایالات متحده حمله کردند. همافزایی بین این جنبشها صرفاً ناشی از احساسات مشترک ضد جمهوری اسلامی نیست، چه رسد به نگرانی در مورد برنامه هستهای احتمالی ایران. این یک همسویی سیاسی با یک دیدگاه اساساً قومی-ناسیونالیستی از نظم منطقهای است، دیدگاهی که به راحتی به عنوان یک پیمانکار فرعی مشتاق قدرت ایالات متحده و طرح آن در سراسر منطقه عمل میکند.
این همگرایی، زمینه مساعدی را برای ماشین تبلیغاتی هاسبارای اسرائیل ایجاد کرده است. افراد بانفوذ و شخصیتهای رسانهای سلطنتطلب اغلب نکات اسرائیلی را طوطیوار تکرار میکنند و ایران را به عنوان تهدید اصلی برای صلح منطقهای و حتی جهانی معرفی میکنند، در حالی که کارزار نسلکشی اسرائیل علیه فلسطینیان و بمباران متناوب لبنان، سوریه و یمن همچنان ادامه دارد. در عوض، چهرههای سیاسی اسرائیل نیز به توهمات سلطنتطلبان در مورد اهمیت آینده تن میدهند.
با این حال، جدیدترین تجاوز اسرائیل، شکنندگی این اتحاد را آشکار کرده است. در میان ایرانیان، از جمله بسیاری از کسانی که عمیقاً از جمهوری اسلامی سرخورده شدهاند، حملات هوایی عمدتاً نه به عنوان ضربهای علیه رژیم، بلکه به عنوان حملهای به کشور، غیرنظامیان و تمامیت ارضی آن تلقی شده است. کارشناسان ایران به تأثیر «گردهمایی به دور پرچم» که بمباران در میان ایرانیان داشته است، اشاره کردهاند. این پدیده را میتوان بهتر به عنوان تأثیر «گردهمایی به دور میهن» درک کرد. حتی منتقدان سرسخت جمهوری اسلامی نیز تفاوت بین مخالفت با رژیم و تأیید تجاوز خارجی توسط کسانی که میخواهند کشور را تکهتکه کنند یا توانایی آن را برای عملکرد مؤثر به عنوان یک دولت با تمام پیامدهای آن از بین ببرند، درک میکنند. این ایده که بمبهای اسرائیلی میتوانند دموکراسی را در ایران به ارمغان بیاورند، نه تنها خیالی است، بلکه برای کسانی که در این کشور دههها برای آیندهای بهتر در برابر موج تحریمها، جنگ و سرکوب سیاسی مبارزه کردهاند، عمیقاً توهینآمیز است.
حقیقت این است که پروژه سلطنتطلبان بزدلانه و توخالی است و مدتی است که همینطور بوده است. این پروژه در جذب جوانان به تعداد زیاد موفق نبوده است؛ و در ایجاد ائتلافها در سراسر کشور شکست خورده است. خطوط قومی، مذهبی، طبقاتی و سیاسی ایران را نادیده گرفته؛ و هیچ نشانهای از یک برنامه سیاسی معتبر ارائه نداده است. رهبر آن بر اساس نسب انتخاب میشود، نه از طریق دستاوردهای شخصی خود، چه رسد به مشورت دموکراتیک. اکثر طرفداران مشهور آن سالها و حتی دههها در خارج از ایران بودهاند و به همین دلیل هیچ پیوند معناداری با جامعه مدنی معاصر ایران ندارند. فرهنگ داخلی آن پارانویا، زنستیزی و اقتدارگرایی است، با هوادارانی که به تجاوز و تهدید به مرگ علیه هر کسی، از جمله روزنامهنگاران و محققانی که با آنها مخالف هستند، متوسل میشوند. فاقد پایگاه اجتماعی منسجم است و به یک حوزه رسانهای و ارتش رباتهای آنلاین وابسته است که ظاهراً توسط قدرتهای خارجی با دستور کارهای خودشان تأمین مالی میشوند. ادعای مشروعیت آن کاملاً بر نوستالژی واپسگرایانه برای گذشتهای که هرگز وجود نداشته است – حداقل نه برای اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان – و خیالپردازیهای شرقشناسانه تصنعی از یک ایران ایدهآل “قبل از اسلام” استوار است. رضا پهلوی بیش از هر چیز، تجسمی از این شکستهای بیشمار است.
اگر قرار است ایران آیندهای دموکراتیک و مستقل داشته باشد، این آینده از نوستالژی سلطنتطلبان یا مداخله نظامی اسرائیل و آمریکا حاصل نخواهد شد. این آینده از تلاش سخت مبارزه سیاسی جمعی، که توسط کسانی که در ایران زندگی میکنند و مایل به مبارزه برای آیندهای بهتر بدون فروش عزت کشور خود هستند، شکل خواهد گرفت. هیچ راه میانبری برای آزادی از طریق هواپیماهای جنگی یا عناوین سلطنتی غبارآلود وجود ندارد. با سقوط بمبهای اسرائیلی در سراسر ایران و حمله نظامی غیرقانونی دولت ترامپ علیه برنامه هستهای ایران، یک ایران واقعاً آزاد و شکوفا بیش از هر زمان دیگری دور به نظر میرسد. تنها با توقف تجاوز نظامی بیمورد است که ایرانیان ممکن است این امکان را داشته باشند که روزی برای ساختن آینده خود تلاش کنند.
***
گلنار نیکپور دانشیار تاریخ در کالج دارتموث است. کتاب او با عنوان «زندانی مدرن: زندانها و زندگی عمومی در ایران» اکنون منتشر شده است.
اسکندر صادقی بروجردی مدرس ارشد (دانشیار) تاریخ مدرن خاورمیانه در دانشگاه یورک است. او نویسنده کتاب «انقلاب و نارضایتیهای آن: اندیشه سیاسی و اصلاحات در ایران» است.