تحلیل سه رویداد اخیر: احمد بالدی، فواد شمس و شاهو صفری
در هفتههای اخیر سه واقعه تلخ ـ خودسوزی احمد بالدی در اهواز، مرگ اعلامشدهٔ فواد شمس، و خودسوزی شاهو صفری در سنندج ـ به نشانههایی تکاندهنده از بحرانِ درحالتعمیق در جامعه ایران بدل شدهاند. این تحلیل میکوشد نشان دهد چگونه نابرابری اقتصادی، ضعف نهادهای پاسخگو و فروپاشی شبکههای حمایتی اجتماعی، افراد را تا مرز کنشهای خودویرانگر پیش میبرد.
سه روایت دردناک: دادههای اولیه و زمینههای مشترک
۱. احمد بالدی: اهواز
جوانی که پس از تخریب دکهٔ خانوادگی و برخورد قهری مأموران شهرداری، در اعتراض مقابل پارک زیتون خودسوزی کرد و حدود ده روز بعد درگذشت. این رویداد با واکنش گسترده افکار عمومی روبهرو شد و به پرسشی درباره عدالت شهری و شکافهای عمیق اقتصادی در خوزستان بدل گشت.
۲. فواد شمس: روزنامهنگار
خبر مرگ وی، که با عنوان خودکشی یا مرگ مشکوک منتشر شد، موجی از اندوه و پرسش درباره وضعیت روانی روزنامهنگاران، فشارهای ساختاری، فرسودگی شغلی و مهاجرت ایجاد کرد. نوشتههای آخر او نگاهها را به سوی بحران خاموش سلامت روان در میان کنشگران مدنی و رسانهای بازگرداند.
۳. شاهو صفری: سنندج
آتشنشان قراردادی و پدر دو کودک که در اعتراض به چهار ماه حقوق معوقه مقابل محل کار خود دست به خودسوزی زد. روایتهای همکاران او از شرایط سخت معیشتی و بیثباتی شغلی، این حادثه را به نماد بحران امنیت شغلی در میان کارگران و کارکنان پیمانی تبدیل کرد.
▪️وجه اشتراک سه واقعه:
فقر، بیثباتی اقتصادی، فرسودگی روانی و ناتوانی نهادهای رسمی در پاسخگویی. این سه مرگ بازتابِ یک الگوی واحدند: وقتی امید به شنیدهشدن فرو میریزد، تن به ابزاری برای فریاد بدل میشود.
چرا افراد به اقدام خودویرانگر روی میآورند؟
تحلیل این سه رویداد نشان میدهد که باید میان سه سطح تمایز قائل شد: بستر ساختاری، محرک فوری و عنصر نمادین.
الف- بسترساختاری و فساد سیستماتیک درحاکمیت ایران
در بررسی سه رخداد تکاندهنده اخیر اگرچه عناصر فردی، روانی و اجتماعی سهم دارند، اما یک متغیر تعیینکننده وجود دارد: نقش نظام سیاسی ایران در تولید، تشدید و نهادینهسازی شرایطی که افراد را تا مرز نابودی خود پیش میبرد. این رخدادها نه «حادثه»اند و نه «استثناء»؛ بلکه محصول بروندادهای ساختاری سیستمی هستند که در سه دهه گذشته بهطور فزایندهای از قابلیت اصلاح درونی تهی شده است.
▪️ حاکمیت بهعنوان تولیدکننده اصلی ناامنی روانی و اجتماعی
دولتها در جهان مدرن سه نقش بنیادین دارند:
- تضمین حداقلی از عدالت
- تولید امنیت اجتماعی
- حفظ کرامت شهروندان
نظام ج.ا.ا در هر سه حوزه دچار فروپاشی کارکردی شده است.
- بیعدالتی سیستماتیک نه یک خطا بلکه بخشی از سازوکار بقاست: نظام توزیع رانت، تبعیض شغلی، سازوکارهای امنیتمحور استخدام، و سرکوب آزادیها، میلیونها جوان را از امید ساختاری تهی کرده است.
فساد سیستماتیک، محرومسازی ساختاری و گسترش «خشونت سازمانیافته» دیگر در ایران «حادثه» نیست؛ یک نظم و یک شیوه حکمرانی است . این فساد در سه لایه عمل میکند:
▪️ فساد اقتصادی؛با تبدیل ساختار اداری به دستگاهی غیرشفاف و رانتی، شکاف طبقاتی را به سطح انفجاری رسانده است. جوانی که سالها در نظام استخدامی صرفاً بر اساس «وفاداری امنیتی» گزینش میشود، عملاً شانسی ندارد. این بیعدالتی مستقیماً منبع تولید ناامیدی اجتماعی است.
▪️ فساد سیاسی؛ که با حذف تمام مکانیسمهای نظارت، حذف احزاب و نهادهای میانجی، راه اعتراض قانونی را بسته و مطالبهگری را امنیتیساخته است. در چنین سیستمی، فرد راهی برای احقاق حق ندارد. خودسوزی و خودکشی در چنین بستری آخرین زبان اعتراضِ بیصدای یک جامعه مسدود شده است.
▪️ فساد معرفتی بدین معنا که حاکمیت از زبان «اخلاق»، «دین» و «امنیت» برای مشروعیتبخشی به این وضعیت استفاده میکند. نوعی تحریف معنایی که با اخلاقزدایی، مسئولیتگریزی و فرافکنی همراه است. در نتیجه، جامعه با خشونت نمادین دائمی مواجه است:چرا اعتراض کردی؟ چرا سکوت نکردی؟ چرا امید نداشتی؟ چرا مقاومت نکردی؟این خشونت پنهان، به مرور تبدیل به خودخشونتی میشود: فرد علیه خود برمیگردد.
۲. فقدان امنیت اجتماعی از دسترسی به شغل تا حق اعتراض، از حق پوشش تا حق تشکلیابی، همگی با تهدید و کنترل مواجهاند
۳. کرامت انسانی بهطور نظاممند نقض میشود؛ تحقیر، بازداشتهای سلیقهای، تبعیض قومیتی، حذف اجتماعی فعالان، و ایجاد ترس دائمی، فضای حیات را فرساینده کرده است. در چنین ساختاری، یأس دیگر یک حالت فردی نیست؛ یک محصول حکمرانی است.
ب- محرکهای فوری
▪️ در مورد بالدی و صفری: شوک معیشتی (تخریب دکه، مطالبات مزدی).
▪️در مورد شمس: فشارهای روانی و خستگی مزمن ناشی از شرایط کاری و زندگی.
این محرکها به تنهایی عامل کافی نیستند، اما میتوانند نقطهای باشند که فرد در برابر آن احساس بیپناهی و بیصدایی میکند
ج- عنصر نمادین
خودسوزیهای اعتراضی از دیرباز بهعنوان کنشی نمادین خوانده شدهاند؛ اقدامی که میگوید « صدای من شنیده نشد؛ اکنون با بدنم سخن میگویم.» در ایرانِ امروز، چنین اقداماتی قابی سیاسی نیز مییابند و چهبسا به «آینه اجتماعی» بدل میشوند که شکستِ سیاستگذاری و فقدانِ عدالت را بازتاب میدهد.در شرایط بسته سیاسی، خودسوزی و خودکشی اعتراضی تبدیل به مدل اجتماعیِ اعتراضِ بیکانال میشود.
در ایران، قدرت سیاسی در مواجهه با بحرانهای اجتماعی و روانی، همواره دو واکنش همزمان دارد: انکار و سرکوب. در چنین ساختاری، نهادهای رسمی ـ از دولت تا نهادهای مذهبی ـ بهجای آنکه پناهگاه باشند، به منبع اضطراب و ناامنی تبدیل میشوند. وقتی دولت، رسانه و نهاد دینی همگی اعتماد عمومی را از دست میدهند، شهروند احساس بیپناهی مطلق میکند.
در چنین شرایطی، مرگ خودخواسته دیگر تنها یک کنش فردی نیست؛ نوعی اعتراض از درون سکوت، که میگوید: «جامعه دیگر به من گوش نمیدهد». احمد بالدی با شعار «این عدالت نیست» خود را سوزاند؛ فواد شمس، از فرسودگی روحی و بنبست امید نوشت؛ شاهو صفری در فضای فقر و بیعدالتی به آتش کشیده شد. هر سه در واقع قربانی ساختار بسته، نابرابر و کرختی اجتماعی بودند.
نقش جامعه مدنی: امکانات و توانائیها
جامعه مدنی در ایران با محدودیت مواجه است، اما جامعه و نهادهای مدنی به دلیل برخورداری از ظرفیت های مهم ــ حتی در وضعیت سرکوب ــ میتوانند اقداماتی انجام دهند:
▪️ تبدیل رویداد به مسئله عمومی، تقویت حافظه جمعی و جلوگیری از عادیسازی فاجعه؛
رسانهها، نویسندگان و کنشگران فرهنگی میتوانند از این مرگها بازنمایی جامعهمحور بسازند:مرگ بهجای «حادثهٔ فردی» تبدیل به «نشانهٔ ساختاری» شود.این کار فشار اجتماعی را برای اصلاح افزایش میدهد. مرگ احمد بالدی، فواد شمس و شاهو صفری نباید در چرخه فراموشی فرو رود. ثبت این وقایع، تحلیل ساختاری آنها، و تبدیلشان به مطالبه اجتماعی، بخشی از مبارزه برای تغییر است.
▪️ مطالبهگری سازمانیافته؛ اتحادیهها و انجمنهای صنفی میتوانند پرداخت حقوق، امنیت شغلی و نظامهای نظارتی را مطالبه کنند.
▪️تابآوری اجتماعی؛ راهی برای بازسازی اعتماد و پیشگیری از تکرار؛ یعنی توان جامعه برای تحمل، تطبیق و بازسازی در برابر بحران.
▪️ ایجاد شبکههای حمایتی محلی؛ گروههای همسایگی، خیریهها، انجمنهای صنفی، و شبکههای همیاری برای ارائه کمک فوری مالی و حمایتی ، کاهش بحرانهای معیشتی و ایجاد مسیرهای گفتوگو و دادخواهی .اما باید واقعبین بود! جامعه مدنی نمیتواند جای دولت را بگیرد؛ فقط میتواند شدت سقوط را کم کند.این اقدامات «جایگزین دولت» نمیشوند، اما از گسترش احساس بیپناهی میکاهند.
چه باید کرد؟ نقش نظام ، جامعه و نهادهای مدنی (در صورت امکان)
این سه مرگ، علامت «هشدار» نیستند؛ علامت فروپاشی کارکردهای حکومتاند.
تا زمانی که:
▪️ فساد سیستماتیک اصلاح نشود،
▪️ساختار قدرت تغییر نکند،
▪️نهادهای مدنی آزاد نشوند،
▪️مسئولیتپذیری حکومتی شکل نگیرد،
بحرانها ادامه خواهد داشت و احتمال تکرار این رخدادهای فاجعهبار وجود دارد.تنها با پذیرش مسئولیت و پاسخگویی از سوی حاکمیت و آمادگی برای هزینه دادن و تغییر قواعد بازی قدرت و مشارکت دادن نهادهای مدنی و جامعه در تصمیمسازی است که می توان از ادامه بحرانی که می رود به فروپاشی تمامی ساختارهای جامعه بیانجامد، جلوگیری کرد .
در شرایط کنونی که هیچ نشانهای از اراده سیاسی برای این تغییرات دیده نمیشود؛ بلکه بالعکس، ساختار قدرت منقبضتر شده است و نهادهای مدنی در ایران سرکوب شدهاند، ظرفیت اجتماعی برای اصلاح ساختاری تضعیف شده است. بنابراین بحرانها ـ از خودسوزی و خودکشی تا فروپاشی سرمایه اجتماعی ـ نهتنها کاهش نمییابد، بلکه ادامه و تشدید خواهد شد.
این مرگها دردناکاند؛ اما اگر به نشانه تبدیل شوند، میتوانند موتور تغییر باشند. اگر فراموش شوند، جامعه وارد چرخهای میشود که هر تراژدی، فقط پیشدرآمد تراژدی بعدی است. و اما جامعه ــ هرچند زیر فشار ــ هنوز میتواند با ایجاد تابآوری اجتماعی، شبکههای حمایتی، مطالبهگری پایدار و ثبت حافظه جمعی، از تبدیل شدن فاجعه به یک سرنوشت همگانی جلوگیری کند.
#خودکشی #خودسوزی
#ایران_فردا #فاطمه_گوارایی
#احمد_بالدی #فواد_شمس #شاهو_صفری
http://t.me/iranfardamag




