نهم ماه مه سالروز شکست نهایی نیروهای نظامی آلمان نازی است، به مناسبت این روز تاریخی هییت سیاسی – اجرایی سازمان فداییان خلق ایران – اکثریت- ( هسا ) طی پیامی اعلام میدارد « این روز در تاریخ جدید جهان به عنوان روز پیروزی بر فاشیسم شناخته میشود ». در ادامه پیام پیروزی بر فاشیسم را « یک دستاورد بزرگ برای بشریت مترقی » می داند، و از همه قربانیان آن تفکر ضد انسانی به احترام یاد میکند. پیام در پایان تاکید دارد که نبرد برای جهانی صلح آمیز ادامه دارد. هدف پیام « هسا » سازمان فداییان خلق ایران ( اکثریت ) فقط تاکید بر همین دو سه جمله بود.
بعد از نشر پیام هسا سازمان، متاسفانه یکی از رفقای ما نوشته ای طولانی (۱) را به اشتراک گذاشته است که در آن سازمان را چنین معرفی میکند، البته چنان که خود میخواهد نه آنگونه که واقعیت کنونی سازمان هست. بنابر این سست بنیادی استدلال ارزیابی نوشته ایشان بیشتر آشکار میشود و ذهنیت و ذائقه سیاسی نوین رفیق ما را بر ملا می سازد. ایشان سازمان را از جمله نحله های چپ ایران معرفی میکند «که بعد از فروپاشی شوروی تلاش کرد که از تجربه شوروی بیاموزد و برداشت نوینی ازنگرش چپ ارایه کند.»(۲) ایشان دانسته یا نادانسته، موضوع نچندان مناسبی را در زمان و مکان نامناسبی عنوان میکند، و به هدف پیام هسا سازمان که پاسداشت پیروزی شوروی یکی از کشورهای متفقین بر فاشیسم است، توجه کافی ندارد و بدون توجه به هدف پیام، بر مواردی انگشت میگذارد، که بدان خواهم پرداخت.
در این فرصت ضرورت دارد، بدون غرض، و دوری از خصلت سلبی پایتونیسم(۳) بعضی از موارد نوشته رفیقمان را نقد کنم. رفیق، که از یک سو و بدرستی فاشیسم را نتیجه بحران نظام سرمایه داری و رقابت های درونی آن برای تسخیر بازارهای جدید تفسیر میکند، ولی بخاطر ذائقه سیاسی نوین، بلادرنگ شوروی را یک نظم سرمایه داری دولتی معرفی میکند و در کنار کشورهای سرمایه داری یا امپریالیستی به صف میکند، تا در پدید آوردن فاشیسم در کنار دول سرمایه داری موجد امپریالسم بر صندلی اتهام بنشاند، پس باید شوروی را کاملا گناهکارجلوه دهد تا از سهم صد در صدی دول سرمایه داری در به راه انداختن جنگ جهانی دوم بکاهد.
ابهام دراین نوشته بسیار است. از جمله اینکه نویسنده از اشاره به دیگر دلائل ظهور فاشیسم طفره میرود، از ایشان میپرسم، آیا بحران عمومی سرمایه داری، موجد جنگ جهانی دوم است؟ اگر نیست، چرا هدف اصلی ظهور فاشیسم، که محو و نابودی حاکمیت جوان م. ل. در روسیه است را پنهان میکند وبه آن نمیپردازد. واقعا چرا؟ اگرایشان و عناصر مبتلا به فترت از چپ و سازمان، غیر جانبدارانه به تاریخ نگاه می انداختند و به منابع مستقل مراجعه میکردند متوجه میشدند، آمار جنگ جهانی دوم چنان شفافیتی دارد که براحتی آنها را قانع میکند. برابر آرشیو جنگ جهانی دوم، اسناد و آمار تاریخی از یکطرف حکایت میکنند، بلشویکهای سوسیالیست شوروی پر شمار ترین قربانیان نیروهای نظامی علیه فاشیسم بودند، که نه در غرب و نه در رسانه های دولتی آنها، هنوز ازآنان به عنوان عامل عمده پیروزی بر فاشیسم یادی نمیکنند. از طرف دیگر متاسفانه این روزها شاهد اولترا چپ ها و فداییان روی گردان از سوسیالیسم هستیم، که میکوشند سازمان را به خاطر حفظ نشانه های ضد سرمایه داری امپریالیستی، به عنوان طرفداردیکتاتوری و استبداد جلوه دهند. متاسفانه اخیرا برخی از عناصرچپ مبتلا به فترت و دوری از سوسیالیسم از جمله همین رفیق به جرگه سوسیالیسم زداها ملحق شده اند، تا کماکان پروژه سوسیالیسم زدائی امپریالستی بدون توقف ادامه داشته باشد. بنا بر اسناد تاریخی، زدایش سوسیالیسم از صحنه سیاست و تاریخ از جنگ جهانی دوم آغاز نشد، حتی قبل ازاینکه آلمان به فرانسه و انگلستان و غیره حمله بکند، این کشورها با آلمان هیتلری در نابود کردن اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی همنوا شده بودند.
رفیق پیام هسا سازمان را از آنجاییکه «از تجاوز شوروی به فنلاند و ضمیمه کردن بخشی از فنلاند، درست قبل از شروع جنگ جهانی دوم حرفی به میان نمی آورد» مورد نقد قرار داده است، اما اگر از شتابزده گی پرهیز میکرد، و کمی بیشتر تاریخ را مطالعه میکرد، در می یافت که روسیه تزاری در سالهای ۱۸۰۸-۱۸۰۹ منطقه فنلاند را از سوئد جدا کرده و به تسخیر خود در آورد و فنلاند در تحت حاکمیت روسیه به منطقه ویژه ای تبدیل گردید که به دستور امپراتور تزار توسعه داده شد.
پس از انقلاب ۱۹۱۷ هر چند روسیه بلشویک استقلال فنلاند را به رسمیت شناخت، اما فنلاندی ها که بی اعتماد به تزارهای روسیه بودند، بی اعتمادی خود را به نظام جوان سوسیالیستی نیز تسری دادند، ولی برخلاف تصور حاکمیت فنلاند، نظام سوسیالیستی جوان جهت رفع ذهنیت فنلاندیها اولین گام همزیستی مسالمت را در برسمیت شناختن استقلال فنلاند برداشته بود، در ادامه نیز برای اثبات حسن نیت بیشتر دولت بلشویکی – سوسیالیستی – با حاکمیت فنلاند همکاری کردند و خط دفاعی را برای دفاع از حمله احتمالی به روسیه را تکمیل ساختند. این خط دفاعی در دو فاز بین سالهای ۱۹۲۴-۱۹۲۰ و -۱۹۳۲-۱۹۳۹ ساخته شده بود. بعدها که هیتلر به شوروی حمله کرد و از این خط دفاعی نهایت استفاده را علیه شوروی به کا ر برد. با تمام ناجوانمردیِ فنلاند، بار دیگر در سال ۱۹۴۸ پیمان دوستی ، همکاری و کمک متقابل بین شوروی و فنلاند منعقد گردید که بر اساس آن دو کشور متعهد شدند در مقابل تهدیدات خارجی از یکدیگر دفاع کنند . کاش رفیق ما زوایای تاریخ را کامل مطالعه کنند تا مرتکب خطای سیاسی نشود.
رفیق در پاراگراف دیگر نوشته و ادعا میکند پیام هسا سازمان بر کمک های کشور های غربی به ارتش سرخ چشم میپوشد و از آن نامی به میان نمی آورد، ادعای ایشان چنان غلو آمیز است که انگار عامل پیروزی جنگ جهانی دوم، کمک های غرب بوده که بدون آنها امکان پیروزی ارتش سرخ وجود نداشت.
سینه چاکی و یقه دریدن بخاطر کمک کشور های غربی یا متفقین، جهت مدیریت جنگ و مهار سرمایه داری افسار گسیخته آلمان بود و نه صرفا کمک به شوروی. به آمار مراجعه میکنم ، در برآورد هزینه های جنگ جهانی دوم اعلام شده است ، شوروی ۱۹۲ میلیون دلار هزینه جنگی را متحمل شد تا ضمن مقابله با رشد فاشیسم ، مانع حذف و باعث بقا سیستم نوپای سوسیالیستی شود. متقابلا بریتانیا ، ایتالیا و ژاپن ، به ترتیب ۱۲۰، ۹۴، و ۵۶ میلیون دلار برای جنگ جنون آمیز به منظور حذف سیستم سوسیالیستی جوان هزینه کردند. رفیق متاسفانه یکطرفه و بدون ارائه سند قضاوت میکند ، چون نمیداند آمریکا فقط بخشی از بودجه خود را به کشورهای متفقین وام داد. توجه کنید بخشی از بودجه در قالب وام، آنهم وام بلاعوض. آمار ثابت میکند، کمک های مالی امریکا چنان نبود، تا در سرنوشت جنگ اثر گذار باشد. باز هم اگر رفیق به آمار تلفات انسانی نظامی جنگ دوم جهانی مراجعه میکرد، بلافاصله متوجه میشد، علیرغم آمارهای متفاوتی که در باره کشته شده های جنگ جهانی دوم منتشر شده است، تخمین های کلی، حدود ۴۵ میلیون نفر بوده اند. برابر آمار اعلام شده، آلمان به عنوان آغاز گر جنگ، حدود ۷ میلیون نفر کشته داد. متقابلا شوروی برای دفاع خود با ۲۷ میلیون کشته، بالاترین تلفات انسانی را داشت، یعنی روزی ۱۸ هزار نفرقربانی در طول جنگ! تنها در نبرد لنینگراد طی ۹۰۰ روز، یک میلیون کشته در دست شوروی باقی ماند، آیا بی انصافی نیست چشم بر هزینه های مالی ، جانی وتلفات انسانی شوروی ببندید؟ که میتواند روی گرداندن از تاریخ غیر قابل انکار و حامل سیگنال سوسیالیسم زدایی به غرب باشد . ایراد گیری و نه انتقاد این رفیق به پیام هسا سازمان آن است که چرا به ماهیت حکومت شوروی در زمان تسلط استالین نمی پردازد. اما از یاد برده است که هر سخنی جایی و هر نکته مکانی دارد، پیام مورد اشاره ایشان در وصف فداکاریهای صلح طلبانه و مقابله با فاشیسم برخاسته از بحران های سرمایه داری و امپریالیسم جهانی نشر یافته و نقد عملکرد مثبت و منفی استالین درآن موضوعیت نداشت.
مایلم چند پرسش در برابر ایراد این رفیق قرار دهم، آیا قرار گرفتن سازمان به لحاظ میراث تاریخی در کنارشوروی جرم سیاسی – تاریخی است؟ و پیام هسا سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) کجا در صدد تطهیر اسالین برآمده و چرا ایشان ثابت نمیکند که سیستم اقتصادی شوروی، سوسیالیسم دولتی بوده یا سوسیالیسم عملا موجود نبوده؟ و نظام غیر سوسیالیستی بوده است.
این روزها بخشی ازنیروهای چپ ایران از صفحه ادبیات سیاسی خود مسئله امپریالیسم را کنار گذاشته و با عناصر هواخواه امپریالیسم حاضر به سازش شده و نیز کسانی هستند که مایل نیستند که آنها را ضد امپریالیسم بدانیم. بدین خاطر است که رویکرد مبارزه با امپریالیسم را بطور دایم کنار گذاشته اند، و خواسته یا ناخواسته به ریسمان امپریالیستی چسبیده اند، دنبال تاییدیه از آنها هستند، تا با عقب مانده ترین جریان افراطی راست، علیه مبارزه ضد امپریالیستی سازمان؛ سلاح مبارزاتی طبقه کارگررا کند کنند. کنار گذاشتن تاریخ و نفی تجارب گرانقدر و خونبار نهایتا به کرنش در برابر امپریالیسم می رسد . بدین خاطر چپ ها و بو یژه سازمان ما بایستی نقش امپریالیست ها را در دنیای کنونی بهتر و امروزی تر توضیح دهند. و دوستان مبتلا به تب سوسیالیسم زدایی بپذیرید، هیچگاه مبارزه ضد امپریالیستی ، تئوری چپ عقب مانده و سنتی نبوده و نیست. کسانی که اینگونه تصور میکنند، مرتکب یک اشتباه تاریخی میشوند که متاسفانه بخشی از چپ تسلیم طلبی خود را با امپریالیستها توجیه میکنند تا مناسبات خود را با این گونه نیروها عادی جلوه دهند. در این رابطه از نوشته دنیز ایشچی مولفه پروژه های سوسیالیسم زدایی امپریالیستی را نقل میکنم که تاکید میکند پروژه سوسیالیسم زدایی امپریالیستی از زمان انقلاب اکتبر ادامه داشته است و چنانچه در بالا گفتم حتی یکی از اهداف راه اندازی جنگ جهانی دوم توسط سرمایه داری نابود کردن دولت انقلابی برآمد اکتبر ۱۹۱۷ بود.
برخلاف تصور نظریه پردازانی مانند فوکویاما که فروپاشی شوروی سابق و سقوط اردوگاه سوسیالیسم را تحت اصطلاح « پایان تاریخ »(۴) اعلام کردند، یک ربع قرن پس از فرو پاشی باز هم سرمایه داری اوضاع خوشی ندارد، هم اکنون نظام جهانی سرمایه داری نیز در بحران های اقتصادی و سیاسی بیشتری فرو میرود. درست است که با فرو پاشی شوروی پرچمدار اردوگاه سوسیالیستی و تهاجمی تر شدن سرمایه داری، جنبش های عدالت خواهانه در زمینه بازسازی هویتی و تئوریکی موقتا متوقف شده، اما با عمیق تر شدن بحران های سرمایه داری، اکنون درچشم انداز آینده جهان، ضرورت تاریخی به میدان آمدن جنبش های چپ نوین و بازسازی شده را میتوان به روشنی نظاره کرد.
تمام بن مایه نوشته من گواهی میدهد، که سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) در پی درس گرفتن از تجارب چندین ساله است، اما نه نفی مطلق و یا تایید مطلق، نشانه از تداوم نواندیشی وقفه ناپذیر سازمان است .
در پایان تصریح میکنم، موفقیت همیشگی نیست، و شکست کشنده نیست. تنها یک چیز اهمیت دارد وآن شهامت ادامه دادن مبارزه و نقد منطقی است، و در پایان شما را به قول سورن کی یرکگور، فیلسوف دانمارکی ارجاع میدهم که میگوید: «ما آدمها برای زیستن به جلو مینگریم، اما برای فهمیدن و درک زندگی باید به عقب نگاه کنیم» و سازمان ما هم برخوردار از چنان شهامتی است که از تجارب گذشته درس میگیرد و بر خلاف بسیاری از نمایندگان مدعی هواداری از سوسیالیسم هرگز به تب نوبه رویگردانی از سوسیالیسم مبتلا نخواهد شد.
مهرزاد وطن آبادی
۱- انباشت نوستالوژی در اعلامیه هیئت سیاسی –اجرایی سازمان فداییان خلق ایران – اکثریت
https://t.me/SocialismDemocratic/2378
۲- به پی نوشت ۱ مراجعه شود
۳- توهم وتحلیل های واهی و گول زننده
۴- اصطلاحی که فو کو یاما از هگل به عاریت گرفته
2 Comments
نکته بسیار مهمی که در تاریخ ایران و نقش قدرتهای جهانی در جریان جنگ دوم جهانی کمتر به آن پرداخته شده است موضوع چشمداشت انگلیس و امریکا به خاک ایران پس از رضاخان بود
انان قصد تجزیه صفحات جنوبی ایران را داشتند.
در کنفرانس تهران چرچیل و روزولت با محمدرضا پهلوی حتی دیدار نکردند و او و سرزمینش را به رسمیت نشناختند😡(این نکته بسیار به غرور ملی من برمیخورد محمدرضاپهلوی هر کس که بود نماینده سرزمین ایران بود )😤😡
این تنها استالین بود که با او و خانواده او دیداری بسیار محترمانه انجام داد و به اندازه دانش و تجربه سیاسی محمدرضا پهلوی به او هشدار های لازم را برای دفاع از سرزمینش در برابر امپریالیستها را داد و به محض جری شدن امپریالیستها با پیش کشیدن ماجرای آذربایجان حضور وحشت دستیابی روسیه به خلیج فارس را جان امپریالیستها انداخت و پس از توقف کامل انان به همراه دولت ایران به ماجرای آذربایجان خاتمه داد و تمامیت ارضی ایران و نهایتا روسیه و شرق را تضمین نمود .
لژهای ماسونی در درون خود لنین را پیامبر میدانند و مینامند و استالین را چون به خود مقام خداوندی و خدایی بخشیده بود از ته دل مذموم و منفور میدانند .
استالین حقیقتا خداوند زمانه خود بود و انسانیت نهفته در او ریشه های حقیقی پدرسالاری خداگونه شرقی را در خود داشت و از احساسات و عواطف و استانداردهای آدمیان خود را بدور نگاه میداشت .
آدم آورد درین دیر خراب آبادم .
مردی که از همه گونه فساد و دزدی پاک بود و جز به سرنوشت فرزندان و نسل خوبش به هیچ چیز دیگر نمیاندیشید .
البته امپریالیستها و روم غربی هرگز از نیت تجزیه ایران چشم پوشی ننمودند و کنفرانس گوادلوپ دقیقا در راستای این هدف تشکیل گردید .
عدم درک و شناخت روم غربی و ضعف ایدیولوژیک و ساختاری آن باعث گردید نه تنها ایران پس از گوادلوپ قدرتمندتر و آگاهتر گردد بلکه باعث شکستهای پی در پی کلیسای جهانی کاتولیک نیز گردید به شکلی که فروپاشی خود واتیکان و همه اندامهای مافیایی آن در سطح جهان خود اکنون بزرگترین دغدغه این تشکیلات اهریمنی است .