خلاف ادعای لیبرالها و آنارشیستها، کمونیستها هم فلسفه دارند.
سوسیالیستها فلسفه را نوعی آگاهی اجتماعی و بینش نظری از جهان و انسان میدانند که خلاف دین و عقیده و اسطوره و خرافات، در زمانهای گذشته است. فلسفۀ کمونیستی مارکسیستها به شکل ماتریالیسم تاریخی-دیالکتیکی، نوعی دانش پیرامون تحول و تحرک عمومی در طبیعت، جامعه، تفکر، و شناخت است. واژۀ فلسفه را نخستین بار دو یونانی به نامهای هراکلیت و هرودت در بیش از ۲۵۰۰ سال پیش بهکار بردند ولی افلاتون و ارسطو آنرا وارد بحث و جدلهای فکری آموزشی نمودند. رواقیون و اپیکوریها سپس غیر از جنبۀ نظری و تئوریک، فلسفه را از نظر عملی مورد توجه قرار دادند، چون فلسفه از نظر آنان نوعی راهنما و دانش هدایت زندگی است. اپیکور آنرا به مفهومی آتهایستی و ضد دینی تبدیل نمود، چون از طریق دانش فلسفی، انسان میتواند بر ترس از مرگ و ترس از خدایان نالوطی فائق آید.
فلسفه و الهیات در سدههای میانه زیر سلطۀ کلیسا هم معنی شدند. در دورۀ پاتریسیای مسیحی، فلسفه ایدئولوژی آنان شد. و در دورۀ اسکولاستیک؛ مخصوصاً در زمان توماس آکوین و پیروانش، یک آشتی میان الهیات و فلسفه بوجود آمد. بورژوازی نوپا و ترقیخواه در عصرنو که مخالف فئودالیسم و کلیسا بود، خواهان بازگشت به فلسفۀ یونان باستان و نقشی مستقل برای فلسفه در آموزش و فرهنگ شد.
کل فلسفۀ کلاسیک بورژوازی غرب؛ از باکون و دکارت تا هگل و فویرباخ، متکی به فلسفۀ افلاتون و ارسطو بود. وظیفۀ فلسفه پرداختن به قوانین عام، شناخت ذات و ماهیت و کشف قانونمندی در پدیدهها، اشیاء و موضوعات شد. رواقیون و اپیکوریها خواهان فلسفۀ عملی برای زندگی و شناخت فلسفی در علوم تجربی، وبرای عمل اجتماعی و دانش فلسفی شدند. فلسفۀ مادی عصر جدید بورژوازی، خواهان معیارهایی شد که اساس ارزشهای روشنگری باشند. فلسفۀ کلاسیک بورژوازی در آغاز به دلیل نیازهای عملی، یک جهانبینی مترقی بود که علیه دین و خرافات افشاگری میکرد ولی سپس این سنت مترقی را به خاطر منافعش کنار گذاشت و در لباس مکاتب نئوکانتایسم، پوزیویتیسم، هستیشناسی، اگزیستنسیالیسم، نئو تواماسایسم، به دفاع از دین در مقابل جهانبینی پرداخت.
از آغاز تحول اندیشه منطقی، دو نوع فلسف ماتریالیستی و ایده آلیستی(دینی) به وجود آمد. بحث و جدل میان این دو، تاریخ فلسفه را تعیین میکند . پرسش و تکیهگاه همۀ جریانات فلسفی، سیستمها و بینشها مربوط به دو شاخۀ ماتریالیستی و ایدهآلیستی است . بدین دلیل اشکال وتنوع فلسفهها غیر قابل تصور و متنوع هستند. این جریانات و مکاتب فلسفی اتفاقی به وجود نیامدند بلکه دارای پروسۀ دیالکتیکی بودند. خلاف ادعای هگل و جریان روشنگری، این تحول و تکامل فلسفی، خطی و مستقیم نبود بلکه جریانی دیالکتیکی با فراز و فرود، اختلاف و وحدت، تداوم و قطع بود. در این پروسه دیالکتیک عامل و عنصر پیش برنده بود.
سرانجام فلسفۀ بورژوازی متوجه شد که انتقاد دشمنانش نیز بخشی از تاریخ فلسفه است که نباید با دلایل نسبیگرایی فلسفی آنان را توجیه نمود. باید اعتراف نمود که فلسفۀ مارکسیستی عالیترین تحول و پیشرفت فلسفی است چون بیان خلاقیت نظری و تئوریک پیشرفتهترین طبقات تاریخ یعنی زحمتکشان است که از طریق کوشش مارکس و انگلس به شکل قاطعانه و انقلابی پایهگذاری و گردآوری شد، تحول یافت و به ماتریالیسم تاریخی- دیالکتیکی رسید. مارکسیسم- لنینیسم نیز فلسفه را نوعی جهانبینی و آگاهی اجتماعی میداند که روبنای روابط اجتماعی- اقتصادی و نظامهای اجتماعی بوده و هست. هر فلسفهای نماینده یا مدافع نیازها و علائق و منافع طبقه و قشر خاصی است؛ یعنی صفات و خصوصیات طبقاتی دارد و آگاهانه یا غیرآگاهانه جانبدارنه است.
فلسفۀ مارکسیستی اندیشهای است خوشبینانه، هومانیستی و عملگرا. نظریه و عمل در آن تشکیل وحدت میدهند که خود ابزاری است برای تغییر جهان و راهنمای عمل. آن فلسفه انقلاب است برای رهایی، عدالت، آزادی، صلح، سوسیالیسم، کمونیسم، و انترناسیونالیسم. فلسفۀ کمونیستی مدعی علمالعلوم بودن نیست، ولی با سایر علوم مرتبط است. علمی است خاص در کنار سایر علوم برای شناخت جهان مادی و تنوعات مشخص آن. رابطۀ فلسفه با سایر علوم دو جانبه است، از علوم دیگر از نظر جهانشناسی، شناخت تئوریک، و متدیک، حمایت میکند و تمام دستآوردهای شناختی آنان را برای تشکیل و نوگرایی جهانبینی قبول دارد و یا از دستآوردهای آنان استفاده میکند. وظیفۀ فلسفۀ ترقیخواه است که پیرامون قوانین عمومی تحقیق کند، موضوع، حرکت، و تحول آنان را در طبیعت، جامعه، و تفکر به رسمیت بشناسد. فلسفۀ کمونیستی یا ماتریالیسم تاریخی- دیالکتیکی، یک جهانبینی است که متکی به کل دانش و تجربۀ عملی انسان در طول تاریخ پیرامون بشر و جهان است. مارکس و انگلس این تئوری انقلابی رهاییبخش را برای آزادی زحمتکشان از یوغ استثمار کاپیتالیستی و ارتجاع دینی و تشکیل یک جامعۀ کمونیستی، به شکل سیستم فکری فرموله نمودند.
فلسفۀ مارکسیستی مجموعۀ ارثیۀ تمام فلسفههای مترقی بشر در طول تاریخ ۲۸۰۰ سال گذشته برای ساختار انقلابی جامعۀ هومانیستی در راه سوسیالیسم و کمونیسم است. این فلسفه و جهانبینی ابزار تئوریک، ایدئولوژیک و متدیک، زحمتکشان برای رهایی در طول دهها یا قرنهای آینده است.
منابع:
–band 3,mayers universal lexikon,lite-schick, s. 409-410
— band 2, philosophisches wörterbuch, georg llaus, s.931-933
— und andere
1 Comment
امیدوارم رهبری سازمان هم به این مهم بیاندیشد که تنها راه رهایی از بی عدالتی و کلا همۀ ناهنجاری هآی نظام سرمایه داری ، بازگشت و وفاداری به مکتب کمونیسم است . پیروی از چپ میانه و انواع و اقسام چپ های نوین جز به بیراهه هدایت شدن و در نهایت درغلطیدن به دموکراسی لیبرالیستی نخواهد انجامید ، پیروز باشید .