در چهار هفته گذشته در عملیات نظامی اسرائیل، هزاران غیر نظامی فلسطینی کشته شده، که بخشی از آنها زنان، کودکان و سالخوردگان هستند. صد ها هزار خانه مسکونی تخریب شده. بیمارستان ها، مساجد، کلیسا ها، و مدارس بمباران شدند. کمپین اسرائیل بیش از یک میلیون و نیم انسان را بی خانمان کرده، و تعداد ۵۷ روزنامه نگار و کارمند خبرگزاری ها (رویترز، الجزیره، و المیادین)، و بیش از ۱۰۸ امدادگر سازمان ملل را کشته است. اکثر ناظرین سازمان ملل و نهاد های حقوق بشری این تحولات را جنایت جنگی و یا جنایت علیه بشریت قلمداد کرده اند. عمق این جنایات، جهان را با پارادایم جدیدی روبرو کرده است.
قطع کردن آب، برق، دارو و غذا به جمعیت یک منطقه نه تنها غیر قانونی بوده، بلکه بوی نژادپرستانه می دهد. راندن اجباری مردم از مکانی به مکان دیگر، جنایت جنگی محسوب شده، چه برسد که این راندن جمعیتی، بوسیله آتش و بمباران صورت گیرد. تنبیه جمعی یا collective punishment و کشتار وسیع غیر نظامیان یک ملیت به خصوص، به این معنی است که علیه کلیت یک مردم یا نژاد اقدام کرده اند و نه فقط یک نیروی مسلح متخاصم. بنابراین، نحوه عملکرد اسرائیل با کل مردم بی پناه غزه نوعی اقدام نژادپرستانه و فاشیستی تلقی می شود.
در پرتو تحولات اخیر، اقلیتی در اپوزیسیون در برخی محافل سیاسی ایران، ، نه تنها اعتراضی به این جنایات نداشته، بلکه روایت هایی در حمایت از جنایات جنگی اسرائیل مطرح کرده اند. آنها حتی از حمله اسرائیل به بیمارستان های غزه نیز حمایت می کردند. این اقلیت با توجیه های فرهنگی و سیاسی معتقد است که اسرائیل می بایست مقاومت فلسطین را نابود کرده، به تجاوز و سلطه نظامی خود بر مردم فلسطین ادامه داده، و حتی آن ها را از سرزمین شان اخراج کند. بیان چنین روایت هایی از طرف این اقلیت، نشانگر جوانه زدن یک سپهر نئوفاشیستی است. در ایدئولوژی و عملکرد صهیونیسم زیونیسم –( Zionism ) شاخصه های نژادپرستانه و شوونیستی موجود است که نئوفاشیسم محلی می تواند با آن ارتباط برقرار کند.
ولی چه عواملی باعث هموار کردن زمینه ظهور یک پارادایم فاشیستی جدید شده است؟
عواملی که شرایط منحصر به فردی را برای یک جریان فالانژ مساعد کرده است عبارتند از: استیصال سیاسی داخلی، عملکرد دوگانه دول غربی، هژمونی راست مدرن در حوزه عمومی، و چپ ستیزی فراگیر.
به طور کل این استنباط در جامعه شکل گرفته که حاکمیت در ایران بخش های عمده مردم و جامعه مدنی را در سرنوشت خود مشارکت نمی دهد. تعامل دو- طرفه بین حاکمیت و مردم، دچار مشکلاتی است. اگر فرصت برای مشارکت مردمی ایجاد نشود، طبیعتا احساس تعلق از بین رفته و باعث سرخوردگی وسیع ، بیگانگی، حتی ضدیت با حاکمیت در بعضی اقشار جامعه می شود. قانون انتخابات جدید که دو ماه پیش تصویب با تسلط جناحی از حاکمیت در مجلس تصویب و به تایید شورای نگهبان رسید به مشارکت مدنی کمکی نکرده، بلکه دست جناح افراطی حاکمیت را باز برای خالص سازی باز کرد.
از طرف دیگر، سیاست خارجی کشور در منطقه، به اندازه کافی برای مردم توجیه نمی شود. سرخوردگی، نارضایتی عمومی، قهر و استیصال سیاسی، طبیعتا زمینه ای رشد عوامل پاتولوژیک و نامناسب را ایجاد می کند.
در زمان پیدایش کشور اسرائیل، زمانیکه نیرو های تروریست صهیونیست (هاگانا، ایرگون، استرن گنگ،) به قتل عام فلسطینی ها پرداخته و باعث آوارگی آنها از سرزمین خوشان شدند، دول غربی، پدیده استعماری اسرائیل را در دوگانه کاذب «مدرن/عقب مانده» به دنیا معرفی می کردند. در یکی دو دهه اخیر نیز، دول غربی اسرائیل را در دوگانه کاذب «دموکراتیک/بنیادگرا» پشتیبانی می کنند.
نسبت به فاجعه غزه در یک ماهه گذشته، نه تنها دول غربی مانع هولوکاست غزه نشدند، بلکه آنها حمایت مادی و دیپلماتیک مستقیم از جنایات جنگی اسرائیل به عمل آوردند. در یک ماه گذشته، دولت آمریکا ۲ قطعنامه سازمان ملل برای آتش بس را وتو کرد، اروپا نیز از آن سیاست حمایت کرد.
دول غربی حمایت از این فاجعه را در سپهر مقابله با تروریسم و مقابله با «یهودی ستیزی» به مردم خود می فروختند. ارزش های لیبرال و حقوق بشر لیبرال قرار بود که جهانشمول باشد. به عبارتی، دول غربی در پروسه عملکردشان در این بزنگاه، باعث بروز یک بحران معنایی شده اند. سپهر لیبرال قرار بود که مانع و سدی در مقابل فاشیسم و شوونیسم باشد، ولی این عملکرد دوگانه و غیر دموکراتیک، بستر مساعدی فراهم کرده که جریان نئوفاشیستی خود را توجیه کند.
در بخشی از اپوزیسیون، در مقابله با دستگاه نظری «راست سنتی»، جریانی به دامان «راست مدرن» پرتاب شده است. در یک دهه گذشته، بسیاری از نشریات در کشور، قرائت راستگرایی از تحولات تاریخی ارائه کرده، در تلاش است که نمادهای ضد – استعماری مثل میرزا کوچک خان جنگلی و دکتر مصدق را به نوعی تخریب نمایند. دستگاه فکری «راست نو» در اپوزیسیون، انقلاب ۵۷ را به نوعی انکار کرده، و آن را حاصل «توطئه چپ» معرفی می کند که آماج پروپاگاندای آنها شامل چپ ملی و چپ مذهبی نیز می شود. راست مدرن، ریشه همه مشکلات تاریخی را به جریان چپ محول می کند. درصورتی که، فرآیند چپ در کشور هرگز در کرسی قدرت نبوده است. در عمل، راست مدرن فضا و زمینه مساعد برای ظهور نئوفاشیسم شده است.
میراث هویتی این نئوفاشیسم در کجاست؟
بخاطر ترکیب متنوع و پلورالیستی جامعه ایران و بخاطر تمدن دیرپا و تاریخ غنی کشور، جامعه ایران پذیرای فاشیسم نبوده، ولی در قرن بیستم، از خارج با آن تماس پیدا کرده است.
همواره قرائت های متفاوتی از سپهر ایرانشهری شکل گرفته است که الزاما شوینیست نبوده اند، و فقط به تاریخ باستانی ایران افتخار می ورزیده است. ولی حکومت رضا شاه، قرائتی فاشیستی از ایرانشهری/باستانگرایی داشت، و در عمل نیز، مدیریت کشور با اتکا به نیروهای قهریه (ارتش، شهربانی، پلیس سیاسی)، مکمل آن جهان بینی فاشیستی بود. علیرغم آنکه رضا شاه بوسیله برنامه استعماری بریتانیا به قدرت رسیده، برکنار شد و امتیاز نفت انگلیس را تمدید کرد، همانطور که در تاریخ به خوبی منعکس شده، رضا شاه از نظر شخصی به آلمان نازی کشش نشان می داد.
جامعه مدنی ایران، تمایل به فاشیسم پهلوی نداشت، فقط بطور موقت بوسیله قدرت نظامی به جامعه تحمیل شده بود. از شهریور ۱۳۲۰، تا کودتای نظامی ۱۳۳۲، با آزادی های نسبی نشریات و احزاب در جامعه مدنی، آن سپهر نفی شده، و کنار گذاشته شد.
در اواخر دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰، در ایران حزبی تشکیل یافت با کپی از حزب نازی آلمان، به نام «سومکا». آنها یونیفرم سیاه و بازوبند را به تقلید استفاده می کردند، آرم شان نیز تقلیدی از سواستیکا نازیسم، نماد فر کیانی ایران باستان نقش بسته بود. در نهایت جریان سومکا از کودتای ۲۸ مرداد حمایت کرد.
حزب پان ایرانیست در اواخر دهه ۱۳۲۰ شکل گرفت، در رویکرد ایرانشهری اش، تمایلات شوونیستی دیده می شد، ولی در چارچوب فاشیسم قرار نمی گرفت. لوگویی که حزب پان ایرانیست برای بنر خود انتخاب کرده بودند، سمبلی بود نشانگر آنکه انسان ها با هم برابر نیستند. در مقایسه، حزب ملت ایران، در بستر کاملا متفاوتی از نهضت ملی نفت و دکتر مصدق حمایت کرد و به ائتلاف جبهه ملی پیوست.
در مقطعی از تاریخ ، دو قرائت کاملا متفاوت از «ملی گرایی» در مقابل هم قرار گرفتند. ملی گرایی پهلوی که عملکرد فاشیستی و قرائت شوونیستی از باستان گرایی داشت، در مقابل ملی گرای نهضت ملی نفت (دکتر مصدق)، که مقوله «ملی» را بر اساس استقلال و مبارزه دموکراتیک ضد استعماری تعریف می کرد. شوونیسم ایرانی در مبارزات نهضت ملی نفت جایگاهی نداشت.
در نهایت، تقابل این دو رویکرد کاملا متفاوت «ملی گرایی»، در کودتای نظامی ۲۸ مرداد، متبلور شد. از کودتای ۲۸ مرداد تا انقلاب ۵۷ و به بعد، فضای روشنفکری جامعه ایران ادبیات و تمایلات کاملا ضد فاشیستی داشت. ولی اکنون بخاطر عواملی که در بالا ذکر شده، اقلیتی در اپوزیسیون فضای نا امیدی را تشدید کرده، نماد های نو فاشیسم را ترویج می نمایند. نئوفاشیسم، کشور ایران را در منطقه نمی بیند، و برای خود نسبت به کشور های منطقه برتری شوونیستی قائل است. فاشیسم نوظهور، با ساختار صهیونیسم، و جنبه های نژاد پرستانه آن می تواند ارتباط برقرار کند. با تقویت مشارکت مدنی، می بایست که ریشه های رشد ارتجاع راست نو را خشکاند.