پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۲

پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۲

دنیایِ واژگون
کتاب در حافظه شهر فراموش شده‌ / و به انتها نزدیک / دنیا تعادلش را در نقطه لغزانی دنبال می‌کند / موریانه‌ها / به جانِ کتاب‌ها افتادند / شب است،...
۲۹ آبان, ۱۴۰۳
نویسنده: رحمان ـ ا
نویسنده: رحمان ـ ا
مسئله جانشینی و یا زمانی برای پرسش‌های اساسی درباره کارنامه ولایت فقیه؟
کارنامه اقتصادی، ژئوپولتیکی، اجتماعی، زیست محیطی و فرهنگی فاجعه آمیز حکومت در برابر همگان قرار دارد. حکومت دینی حتا در ماموریت معنوی خود هم شکست بزرگی خورده و مناسک و...
۲۹ آبان, ۱۴۰۳
نویسنده: سعید پیوندی
نویسنده: سعید پیوندی
تلاش جریان برانداز و سلطنت‌طلب در کسب قدرت و وظایف ما
امروز بیش از پیش لازم است که جریانات چپ، ملی و دموکرات صفوف خود را به هم نزدیک کرده و مانع گرایش به سمت راست و جریانات برانداز شوند. هیچ...
۲۹ آبان, ۱۴۰۳
نویسنده: کامران
نویسنده: کامران
وریشه مرادی
وريشه مرادی دوران دانشجویی از فعالان ان‌جی‌او های شهر سنندج و از قهرمانان رزمی‌کار استان کوردستان و یکی از بنیان‌گزاران انجمن مبارزه با اعتیاد شهر سنندج بود.
۲۸ آبان, ۱۴۰۳
نویسنده: سردبير ماه
نویسنده: سردبير ماه
برتراند راسل، کوشش ناتمام برای کشف فرمول جهان
گرچه روش و متد علمی برتراند راسل از طریق آنالیز منطقی است، نقدهای اجتماعی او ولی متکی به 3 موضوع: عقل، عشق، و ایده آلهای لیبرالیسم بود. برای راسل نظریه...
۲۸ آبان, ۱۴۰۳
نویسنده: آرام بختیاری
نویسنده: آرام بختیاری
آغاز به کار کنگرۀ بیستم سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
پس از اعلام رسمیت کنگره از سوی هیئت رئیسهٔ شورای مرکزی دورهٔ نوزدهم سازمان، هیئت رئیسهٔ موقت کنگره مدیریت کنگره را برعهده گرفت. سپس کنگره با اجرای سرود انترناسیونال توسط...
۲۸ آبان, ۱۴۰۳
نویسنده: هیئت رئیسهٔ کنگرهٔ بیستم سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: هیئت رئیسهٔ کنگرهٔ بیستم سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
در پنجمین سالگرد آبان خونین ۱۳۹۸، باز هم زمزمه گران‌تر شدن بنزین در جریان است!
صبح یک‌شنبه ۲۶ آبان ۹۸، آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی با حمایت از افزایش قیمت بنزین، تکلیف مقامات را روشن کرد. او در درس خارج فقه خود، هر چند که...
۲۷ آبان, ۱۴۰۳
نویسنده: بهرام رحمانی
نویسنده: بهرام رحمانی

پرویز بابایی

«پرویز بابایی» مترجم و چراغ راه چهار نسل خواننده‌ی چپ ایرانی بود. حتا می‌توانم بگویم که یکی از معدود مترجمان چپ بود که در روندی آرام و همراه با خود، نسل‌های چپ ایرانی را از فضای محدود و دولتی مارکسیسم روسی به فضای فراخ و آزاد مارکسیسم جهانی برد و ...

پرویز بابایی نویسنده و مترجم چپ‌گرا در نوجوانی به حزب توده ایران پیوست. پس‌تر اما از منتقدان حزب توده ایران شد.
در سال ۱۳۲۸ خورشیدی برای نخستین بار و پس‌تر بارها زندانی شد. پرویز بابایی یکی از فعالان کانون نویسندگان ایران بود.
از پرویز بابایی چندین کتاب، نگارش و ترجمه؛ به‌جای مانده است.

در مرگ پرویز بابایی
خالد رسول‌پور
«پرویز بابایی» مترجم و چراغ راه چهار نسل خواننده‌ی چپ ایرانی بود. حتا می‌توانم بگویم که یکی از معدود مترجمان چپ بود که در روندی آرام و همراه با خود، نسل‌های چپ ایرانی را از فضای محدود و دولتی مارکسیسم روسی به فضای فراخ و آزاد مارکسیسم جهانی برد و بعدتر با اعتمادی که خوانندگان چپ به او داشتند، آن‌ها را با فلسفه‌های غیرمارکسی هم آشنا کرد. کتابهای «از سقراط تا سارتر»، «مکتب‌های فلسفی از دوران باستان تا امروز»، «آشنایی با علوم سیاسی» و «فلسفه‌ی پایه» در واقع قاره‌های کوچک امنی بودند که جوان مارکسیست به اعتبار نام «پرویز بابایی» توانست کشفشان کند، ذهنیت تک‌ساحتی معمول چپ ایرانی را بشکند و به فضاها و سطوح دیگر هم قدم بگذارد“.

به‌یاد پرویز بابایی گزیده‌ای از گفت ‌و‌گوی روزنامه شرق با پرویز بابایی سال ۱۴۰۰ را بازنشر می‌کنیم:
– متولد چه سال و چه شهری هستید؟
– متولد ۱۳۱۱ در تهران، محله گلوبندک هستم.
– شغل پدرتان چه بود؟ محیط خانوادگی مانع شما به سمت فعالیت‌های سیاسی و فکری نشد؟
– پدرم مفتش اداره دارایی بود و مسئولیت رسیدگی به اجناس قاچاق را بر عهده داشت. من چهار، پنج‌ساله بودم که مادرم از پدرم جدا شد. من تنها فرزند مادرم بودم و به همراه او و مادربزرگم زندگی می‌کردیم. مادربزرگم برای من نقش پدری داشت.
– در همان محله گلوبندک؟
– بله. پدر مادربزرگم تاجر بود و خانواده مادربزرگم از طبقات بالای تهران بودند. اکثر اقوام هم چاپچی بودند؛ چاپخانه مظاهری، چاپخانه سپهر، چاپخانه تابش، چاپخانه ایران، چاپخانه تهران و‌… . پدربزرگ و مادربزرگ من چند سال پیش از تولدم می‌روند مشهد و مجاور حرم می‌شوند. مادربرزگم دو داماد داشت، یکی از دامادهایش مذهبی و بازاری بود. داماد دیگرش شخصی به نام وثوقی بود که کارمند ادارات مهم دولتی و شاگرد آقا حسینقلی [موسیقی‌دان] بود. علاقه و کارهای موسیقی و آواز من هم از آنجا می‌آید.
وثوقی در شرکت نفت کار می‌کرد ولی بعدا قاضی شد. توده‌ای بود و من روزنامه «رهبر» (ارگان مرکزی حزب توده) را در خانه او می‌دیدم. بعد از مدرسه من را برای کار در چاپخانه یکی از اقوام به نام چاپخانه مظاهری در کوچه مروی گذاشتند. گاهی هم به چاپخانه حاجی‌مظاهری در اکباتان می‌رفتم. این همان چاپخانه‌ای بود که روزنامه محمد مسعود [روزنامه‌نگار، رمان‌نویس و مدیر روزنامه «مرد امروز»] آنجا چاپ می‌شد و او را در همان چاپخانه کشتند. خلاصه کنم در سال ۱۳۲۳-۱۳۲۲ بود که درس و مدرسه را گذاشتم کنار و شدم کارگر چاپخانه. این کار باعث شد به‌طور مرتب روزنامه بخوانم و از اخبار و اوضاع‌و‌احوال سیاسی روز آگاهی داشته باشم. آن موقع در مجلس چهاردهم بین سیدضیا و مصدق بر سر اعتبارنامه سید‌ضیا اختلاف پیش آمده بود و من که کارگر چاپخانه بودم، اخبار را از روزنامه «کارون» به روزنامه «کشور» (روزنامه طرفدار سیدضیا) می‌بردم.
تمام روزنامه‌ها را ورق می‌زدم. دو روزنامه «اطلاعات» و «کیهان» را مرتب به صورت کامل می‌خواندم. اخبار مجلس را پیگیری می‌کردم. شرح محاکمات رهبران حزب توده را می‌خواندم. هر رمانی را که دستم می‌رسید، تا تمام نمی‌کردم آرام نمی‌گرفتم و بدین ترتیب محیط زندگی‌ام زمینه ورود و علاقه‌مندی من به سیاست بود.
– به این ترتیب محیط زندگی و فعالیت کاری باعث شد به تدریج وارد عرصه‌های سیاسی بشوید. چطور وارد فعالیت‌های کارگری شدید؟
– بعد از شهریور ۱۳۲۰ اوضاع حتی از روزهای پس از انقلاب هم شلوغ‌تر بود. فضای نسبتا آزادی برای فعالیت مطبوعات ایجاد شده بود. احزاب و تشکل‌ها از‌جمله حزب توده و اتحادیه‌ها بسیار فعال بودند. اتحادیه کارگران چاپخانه هم جزء فعال‌ترین اتحادیه‌ها بود (باقر نوابی و محمد دهقان دبیران اتحادیه کارگران چاپخانه بودند که اول ماه مه ‌سال ۱۳۰۸ بازداشت شده بودند و تا شهریور ۱۳۲۰ در زندان بودند).
بحث حقوق کارگران در چاپخانه‌ها داغ بود و بحث پاداش، عیدی، سهمیه روزانه شیر به حروف‌چین‌ها و این قبیل خواسته‌های صنفی کارگری مطرح بود. روزی در چاپخانه مشغول کار بودیم که دو، سه نفر با بازوبندهای شورای متحده مرکزی حزب توده وارد چاپخانه شدند و گفتند امروز اول ماه مه ‌است، چرا کار را تعطیل نمی‌کنید؟ مدیر چاپخانه که پسر‌خاله‌ام بود و ترسیده بود، گفت خبر نداشتیم. او یک بار مرا کتک زده بود چون دیر سر کار رفته بودم. اعضای شورای متحده گفتند چطور نمی‌دانستید؟ سریع چاپخانه را تعطیل کنید و حقوق این یک روز تعطیل را هم باید به کارگران پرداخت کنید.
ما وقتی بیرون آمدیم، در خیابان ناصریه (ناصرخسرو) پشت پرچم اتحادیه‌های کارگری راه افتادیم و رفتیم جلو تا رسیدیم به اول خیابان فردوسی سر کوچه کیهان که مقر حزب توده بود. ناگهان جمعیتی حدودا صد هزار‌ نفری دیدم. به هیجان آمده بودم. این نخستین درک طبقاتی من بود که روی روحیه و ذهن من تأثیر مثبتی بر جای گذاشت. آن روز اول ماه مه‌ سال ۱۳۲۴ بود. سال بعد که جنگ تمام شد جمعیت بیشتری در مراسم روز جهانی کارگر شرکت کردند و قرار بود نماینده فدراسیون جهانی سندیکاها (‌لویی سایان) به ایران بیاید که چند روز بعد آمد. من بعد از چاپخانه مظاهری به چاپخانه اطلاعات در خیابان خیام آمدم. آنها هم پرکار بودند و قوم‌و‌خویش… . فردی به نام عباس مژده‌بخش آنجا کار می‌کرد که بعدا فهمیدم توده‌ای است. از کوهنوردان قدیمی بود و با منوچهر مهران که مدیر باشگاه نیروراستی بود، مرتب کوه می‌رفتند.
– فقط در تهران فعالیت می‌کردید؟
– دست بر قضا، در همین مواقع، حدود سال ۱۳۲۷، چاپخانه نفت آبادان برای انتشار روزنامه اخبار روز متعلق به شرکت نفت، کارگر حروف‌چین نیاز داشت و پیمانکار تعدادی کارگر استخدام کرد. من هم تصمیم گرفتم بروم آبادان و استخدام شدم. به خانواده که گفتم اول باور نکردند. شش، هفت ماهی آنجا بودم. کارگران چاپخانه آنجا قبلا در سال ۱۳۲۵ یک بار اعتصاب کرده بودند. سال ۱۳۲۷ که من رفتم دوباره صحبت از اعتصاب بود.

آرام‌آرام وقتی دیدند من هم به این موضوع علاقه‌مندم، دعوتم کردند به شورا. شورای تهران علنی بود، ولی شورای آبادان مخفی. جلسات مخفی چاپخانه آنجا تشکیل می‌شد. چاپخانه شرکت نفت خیلی بزرگ بود. ما هفت، هشت نفر بودیم که از تهران برای حروف‌چینی روزنامه در آبادان استخدام شده بودیم. در آن سن‌وسال (۱۶ سالم بود) دلم برای خانواده خیلی تنگ می‌شد. تلفن مستقیم هم نبود و ارتباطات سخت. کارم که در آبادان تمام شد، من را به سازمان جوانان حزب توده معرفی کردند و در ۱۳۲۷ عضو آزمایشی سازمان جوانان حزب توده شدم. چند ماه بعد قضیه ۱۵ بهمن و تیراندازی به شاه پیش آمد.
– آن زمان بیشتر خاستگاه حزب توده روشنفکران و طبقه متوسط جدید بودند که زمان رضاشاه شکل گرفته بودند. ارزیابی‌تان از اصلاحات رضاشاه چه بود؟
– اصلاحات رضاشاه اغلب درست بود، اما این اصلاحات با کمک کسانی مثل ابتهاج، داور، تیمورتاش و‌… انجام شد. همچنین ما باید به نظرات افرادی مثل مصدق و حسین مکی و ملک‌الشعرای بهار درباره رضاخان توجه کنیم و در‌این‌باره نظرات آنها درست است. همه نظریات این افراد حاکی از این است که وقتی در شوروی انقلاب شد، در ایران کار به دست انگلیسی‌ها افتاد و آنها توانستند با استفاده از قوای قزاق کودتا کنند و آدمی مثل رضاخان را بیاورند تا نفت را تضمین‌شده برایشان بفرستند. این وقایع در آثار مکتوب وجود دارد. انگلیسی‌ها کاری به این چیزها نداشتند که در ایران باید امنیت ایجاد شود یا خان‌های یاغی را باید سر جایشان نشاند یا چون دهقانان ناراحت بودند باید یکجانشینی صورت داد. این اقدامات کارهای خوبی بود و مصدق هم در مجلس پنجم این خدمات را انکار نکرد، ولی گفت اگر رضاخان پادشاه شود، خطرناک است چون او فردی ضد‌مشروطه است. بعد هم که رضاخان شعار جمهوری داد، روحانیونی مثل نائینی و‌… او را خواستند و گفتند همان بهتر که شاه شوی چون آنها «رپابلیک/جمهوری» را قبول نداشتند. به این ترتیب رضاخان قبول کرد بیاید شاه شود. اوایل هم که آمد، در عزاداری‌ها و مراسم مذهبی شرکت می‌کرد.
یکی دیگر از خصوصیات بزرگ رضاشاه، مال‌دوستی شدید او بود به نحوی که همه جواهرآلات خان‌هایی را که سرکوب کرده بود، بالا کشید. جایی خوانده‌ام که جواهرآلات خانم فخرالدوله گم می‌شود، به مختاری (رئیس شهربانی) تلفن می‌زند و می‌گوید جواهرات من گم شده است. مختاری می‌گوید خانم من فقط سفارش می‌کنم شما این قضیه را دنبال نکنید. چون او می‌دانست چه خبر است.
رضاشاه بسیاری از زمین‌های اربابان را در گرگان، مازندران و… به نام خود زد. می‌رسیم به سال ۱۳۱۲. در آن سال می‌خواستند قرارداد دارسی را تمدید کنند و در ابتدا رضاشاه قرارداد را می‌اندازد داخل بخاری. همه خوشحال می‌شوند و جشن‌هایی برپا می‌شود، اما دادگاه‌های بین‌المللی قبول نمی‌کنند چون به هر حال قراردادی رسمی بین دو طرف بوده است. بعد بلافاصله در عرض چند روز نظر رضاشاه عوض می‌شود و می‌گوید سریع‌تر تمامش کنیم و قرارداد را امضا کنید. انگلیسی‌ها می‌خواستند قرارداد ۶۰ سال دیگر هم تمدید شود. تیمورتاش مدام می‌گفته آقا صبر کنید. مصطفی فاتح در خاطرات خود می‌گوید رضاشاه به صورت عجیبی اصرار می‌کرد که قرارداد زودتر امضا شود، اما تیمورتاش مخالفت می‌کرده. رضاشاه از اینجا کینه تیمورتاش را به دل می‌گیرد.
همه اینها به کنار، تقی‌زاده هم که آن وقت رئیس مجلس سنا بود، می‌گوید من عاقد این قرارداد بودم و وجدانا ناراحتم، ولی همه می‌دانید که من آلت فعل بودم و فاعل دیگران بودند و می‌دانید که در آن شرایط نمی‌توانستم کار دیگری بکنم. ولی الان می‌گویم که واقعا ناراحتم و کار بدی کردیم و از ما خواستند که ۶۰ سال دیگر هم قرارداد را تمدید کنیم و کردیم. بعد از آن رضاشاه یک‌یک کسانی که بر ایستادگی بر سر این موضوع اصرار می‌کردند ازجمله تیمورتاش را کشت. آیا آقای تورج اتابکی این موضوعات را نخوانده که می‌آید این‌گونه از رضاشاه دفاع می‌کند؟ یک کلمه راجع به این اتفاقات حرف نمی‌زند. آقای صادق زیباکلام که استاد سیاسی و تاریخ است، اینها را نخوانده؟! فرض کنید خاطرات فاتح را نخوانده‌اند، آن چند خط اعتراف معروف تقی‌زاده را هم نشنیده‌اند که مصدق همان حرف را می‌گیرد و می‌برد دادگاه بین‌المللی و بدین وسیله حتی آن قاضی انگلیسی به نفع ایران رأی می‌دهد؟ آقای عباس میلانی که مدعی تاریخ است، این موضوعات را نخوانده؟
– قبل از اینکه در سال ۱۳۲۷ عضو آزمایشی سازمان جوانان حزب توده شوید، چه کتاب‌ها یا جزوه‌های سیاسی‌ای می‌خواندید؟
– کتاب‌های زیادی می‌خواندیم. من به آثار نویسندگان روس مثل ماکسیم گورکی، داستایوفسکی و تولستوی علاقه زیادی داشتم. البته آن موقع توده‌ای‌ها می‌گفتند داستایوفسکی منحرف است! جالب است که داستایوفسکی به نوعی در آثار خود فروپاشی نظام شوروی و حکومت‌های توتالیتر را پیش‌بینی کرده است. کتاب «جوان خام» را ویرایش کرده‌ام. «جنگ و صلح» تولستوی را به سختی خواندم. خلاصه اکثر وقتم به مطالعه کتاب و مطالب مختلف تاریخی، سیاسی و‌… می‌گذشت.
بعد از تیراندازی به شاه، حزب توده غیرقانونی اعلام شد. بیانیه سازمان جوانان را دادند من بردم در چاپخانه‌ای کوچک چاپ کردم. نمی‌دانم چه کسی من را لو داد. یک روز آمدند سراغم. خانه را حسابی گشتند. مادرم نبود ولی مادربزرگم بود. بسیاری از کتاب‌هایم را با خودشان بردند. در آن سن کم مقاله هم نوشته بودم؛ بر اساس اطلاعات و طبق شنیده‌هایم توضیح داده بودم که رزم‌آرا باعث ترور شاه شده است. جالب است بعدها که اسناد این ترور درآمد، مشخص شد گویا واقعا همین‌طور بوده است. البته قطعی نیست، اما تحقیقات برخی از اشخاص از‌جمله انور خامه‌ای و دیگران بر این موضوع صحه گذاشته است.
– از زندان ۱۳۳۴ بگویید. فضای بعد از کودتا در زندان چگونه بود؟
– در آن دوره زندان، افراد زیادی را دیدم. اکثر رهبران بودند. برخی ابراز ندامت کرده بودند. فضای یأس‌آوری بر زندان حکمفرما بود. فضای گذشته دیگر حاکم نبود. حتی افرادی مثل مهندس منصف یا رحمت‌الله جزنی دیگر روحیه سابق را نداشتند. سال ۱۳۳۴ که زندان افتادیم اکثرا تنفرنامه می‌دادند. فضای مقاومت قبلی دیگر تمام شده بود. باقر مؤمنی و پرویز شهریاری را دوباره آنجا دیدم. دکتر بهرامی، دکتر یزدی و‌… هم بودند. من تنفرنامه ندادم. چند نفر از ما بودیم که با چاپخانه‌های مخفی سروکار داشتیم. حرف ما این بود که ما حروف‌چینیم و قانون ما را مسئول نکرده و باید صاحب چاپخانه را طبق قانون تعقیب کنید. با‌این‌حال به ما یک سال حبس دادند ولی ۱۸ ماه کشیدیم.
– بعد از دوران سرکوب بعد از کودتا فعالیت‌های سندیکایی را دوباره از چه زمانی آغاز کردید؟
سال ۱۳۴۰ من در راه‌آهن استخدام شدم. تصمیم گرفتم بیشتر بر کار سندیکایی متمرکز بشوم. با اعضای سندیکای فلزکار و مکانیک همکاری می‌کردیم. فردی به نام امیر واضح‌پور هم فعالیت داشت که کارمند شرکت دخانیات بود. بعد از انقلاب که فروهر وزیر کار شد، او مدتی معاون وزیر کار شد. بعد از چند ماه دوباره در سال ۱۳۴۰ من را بازداشت کردند. از راه‌آهن اخراجم کردند. بعد رفتم به چاپخانه کیهان. اولین بار آنجا بود که بیژن جزنی و عزیز سرمدی را دیدم. در بهمن ۱۳۴۰ که حمله‌ای به دانشگاه شد، فعالان چپ را گرفتند. جزنی و عباس سورکی بازداشت شدند. آنها جلوی دستگاه بسیار مقاوم بودند و با بازجوها برخورد تندی می‌کردند.
– ماجرای گروه «جریان» چه بود و چند سال به فعالیت ادامه داد؟
– باید چند سال به عقب برگردم. این گروه در سال ۱۳۳۵ تشکیل شد. من خودم آن‌موقع در زندان بودم. وقتی بیرون آمدم بقیه به من گزارش دادند و گفتند چنین گروهی تشکیل داده‌ایم. سال ۱۳۳۶ رفته بودند در قله توچال به مناسبت جشن اولین سالگرد تشکیل «جریان» آتش روشن کرده بودند. من از پایین آتش را در قله توچال دیدم. در ماجرای اختلافاتی که در ۱۳۴۷ به وجود آمد، پنج روز رفتیم در قله سی‌چال و بحث کردیم. شخصی به نام مصطفی رحمانی با خودش تفنگ آورده بود. چند روز با آنها بحث می‌کردیم که این حرف‌ها یعنی چه؟ مگر ما کی هستیم؟ چند نفریم کلا؟ هنوز نیرویی ایدئولوژیک هم نیستیم چه برسد به اینکه بخواهیم استراتژی کلی جامعه را تعیین کنیم. محاصره شهرها از طریق دهات دیگر چه صیغه‌ای است؟ خلاصه بعد رفتند این طرف و آن طرف علیه ما حرف زدند و ما را لو دادند. سال ۱۳۵۰ من را با بیژن چهرازی گرفتند که بمب ساعتی داشت. در دادگاه فهمیدند که من با آنها رابطه چندانی ندارم.
فردی به نام مصباح که دبیر شیمی بود از مدرسه سیانور آورده بود و داده بود به بیژن چهرازی که تازه از خارج آمده بود و ساواک دنبالش بود. علی عسگراولادی، پسر صادق عسگراولادی و برادرزاده آقای عسگراولادی مؤتلفه‌ای هم طرفدار چریک‌ها شده بود. صادق مرد خوبی بود. پسرش که طرفدار چریک‌ها شده بود از پدرش ناراحت بود که چرا سخنرانی کرده و آمده بیرون. در زندان هم‌سفره ما بود. سال ۱۳۵۰ که من را بازداشت کردند، آمده بود مادر مرا دیده و گفته بود پسرت زمانی با من زندان بود و حالا با پسر من (علی) در زندان است!
در حین محاکمه من در سال ۱۳۵۰ دادستان به رئیس دادگاه گفت این پرویز بابایی همان شخصی است که می‌گفتند عضو گروه «جریان» است و اینها جوانان را تحریک می‌کنند. استناد آنها هم به شعری بود که یکی از رفقای ما سروده بود و واقعا هم آن شعر مضمون چریکی داشت. از من پرسیدند آقای بابایی «جریان» چیست؟ گفتم چیز خاصی نیست و ما هم کار خاصی نمی‌خواستیم بکنیم. دستم هم به قلبم بود و می‌خواستم بگویم در بازجویی اذیتم کرده‌اند. واقعا هم در آن دوره بازداشت زیاد شلاق خوردم و شکنجه شدم. یادم می‌آید که موقع شلاق‌خوردن مفتاحی، رئیس اوین که رد می‌شد، گفت به آن یکی پایش هم شلاق بزنید. شلاق که به پای آدم بخورد روز بعدش محال است بتوانی مقاومت کنی. شلاق که جای خود دارد، چه برسد به اینکه ناخن انگشت دست و پایت را بکشند. بعضی‌ها را روی بدنشان چراغ پریموس گذاشته بودند.
در این دوره ما با گروه پویان و احمدزاده که مقالاتی در نقد جلال آل‌احمد نوشته بودند، ارتباط گرفته بودیم. البته کتاب احمدزاده «هم استراتژی هم تاکتیک» را قبول نداشتیم، ولی نظرات پویان در مجموع درست بود. او می‌گفت نمی‌شود ساواک بیاید گروه‌ها را بگیرد و دست روی دست بگذاریم و همه چیز به راحتی لو برود. گروه‌ها باید از خود محافظت کنند. دیدیم درباره حمل سیانور درست می‌گوید. کسی که در آن شرایط می‌خواهد فعالیت مسلحانه و جدی علیه رژیم بکند، باید وسایل لازم را در اختیار داشته باشد چون بعد از بازداشت می‌برند شکنجه‌اش می‌کنند و وادارش می‌کنند مصاحبه کند و اگر مصاحبه نکند او را می‌کشند. دو، سه نفر از رفقای ما را مثل مرتضی موسوی به همین نحو کشتند.
با گروه پویان که شروع به ارتباط‌‌گرفتن کردیم، ساواک یکی از رفقای ما به نام پرویز زاهدی را بازداشت کرد. بعدها فهمیدیم که آنها با سیاهکل ارتباط گرفته بودند. البته آن‌موقع هنوز نمی‌دانستیم، اما بعدا در زندان بیژن هیرمن‌پور را دیدم و فهمیدم گزارش‌های ما هم پیش او می‌رفته و در جمعشان از ما حرف می‌زدند. وقتی من را در سال ۱۳۵۰ گرفتند واقعا نمی‌دانستم چه کنم چون با چندین گروه در ارتباط بودم. قصد داشتیم اینها را با هم متحد کنیم. ناگفته نباشد که در آن سال‌ها هنوز محمدرضا سوداگر به ما کمک مالی می‌کرد. یکی، دو سال بعد از زندان به من هم کمک مالی می‌کرد.
– آشنایی شما با جنبش فدایی چه زمانی بود؟
در زندان با بیژن هیرمن‌پور رابطه پیدا کردم که دانش تئوریک وسیعی داشت. سال ۱۳۵۰، چریک‌ها را که گرفتند او هم بازداشت شد. سیاهکلی‌ها همه رفقای ما بودند. در خانه ما برای پناه‌دادن به آنها همیشه باز بود. شیرین فضیلت‌کلام مدتی خانه ما مخفی بود. باجناق من، بهادر ملکی هم یک شب آمد که خون از بدنش می‌چکید. ویتامین کا به او تزریق کردیم تا خونش بند بیاید. شیرین دختر ناتنی عباس فضیلت‌کلام بود و با باجناق من مرتبط بود. پای زن من هم وسط آمد. شبی که شیرین به خانه ما پناه آورده بود، زنم چادر خودش را به شیرین داده بود. من آن‌موقع در زندان قزل‌حصار بودم. همه اینها رفقای ما بودند.
– نظرتان درباره وضعیت کنونی چپ در ایران و جهان چیست؟
در وضعیت کنونی، چپ از نظر اقبال عمومی مردم و جامعه وضعیت بهتری نسبت به سال‌های قبل پیدا کرده است.
– به جنبه مهم دیگری از فعالیت‌هایتان در عرصه فکری و فرهنگی بپردازیم. کار تألیف و ترجمه را از چه زمانی شروع کردید؟
از دهه ۱۳۴۰.
– زبان انگلیسی را در زندان یاد گرفتید؟
– بله. با محمدرضا سوداگر که بعدها چند پژوهش‌ اقتصادی مهم و چند ترجمه منتشر کرد، در زندان روزی ۱۲ ساعت کتاب می‌خواندیم و ترجمه می‌کردیم. سال ۱۳۴۰ که بیرون آمدم، میرحسین سرشار یک شماره روزنامه نیویورک‌تایمز را برای من آورد و گفت در این شماره اعضای حزب کمونیست چین در ۲۵ ماده از شوروی سر موضوع استالین انتقاد کرده‌اند. گفت این مطلب را بخوان و ببین می‌توانی ترجمه کنی. من شروع به ترجمه کردم و چون با اصطلاحات چپ مارکسیستی آشنا بودم، کار ترجمه را به راحتی انجام دادم. خود سرشار هم جواب سوسلوف را از روسی ترجمه کرد. این ترجمه را به روزنامه «اطلاعات» برد و این مطلب در ۳۰ شماره در سال ۱۳۴۳-۱۳۴۴ در «اطلاعات» چاپ شد. مطلب جالبی بود.
این اولین ترجمه من بود. البته در داخل گروه «جریان» هم برخی مقالات را مثلا از حزب کمونیست انگلستان ترجمه می‌کردم، اما کتاب «تاریخ عرب» اولین کتاب ترجمه‌شده از من ۵۰ سال پیش منتشر شده است. این کتاب درباره ظهور و سقوط امپراتوری عثمانی است و اخیرا تجدید چاپ شده است. از آن زمان به بعد به ترجمه آثار زیادی در زمینه فلسفه و جامعه‌شناسی پرداخته‌ام. با‌این‌حال خودم را مترجم واقعی نمی‌دانم. من هنوز خودم را یک دانشجوی تاریخ و فلسفه می‌دانم.

تاریخ انتشار : ۲۱ فروردین, ۱۴۰۳ ۰:۳۲ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

تجاوز اسراییل به خاک میهنمان را محکوم می‌کنیم!

ما ضمن محکوم کردن تجاوز اسراییل به خاک میهنمان، بر این باوریم که حملات متقابل منقطع می‌تواند به جنگی فراگیر میان دو کشور تبدیل شود. مردم ما که در شرایط بسیار سخت و بحرانی زندگی کرده و تحت فشار تحریم‌های ظالمانه و غیرقانونی آمریکا و سیاست‌های اقتصادی فسادآلود و مخرب تاکنونی جمهوری اسلامی هر روز سفرهٔ خود را خالی‌تر از روز پیش می‌بینند، اصلی‌ترین قربانیان چنین جنگی خواهند بود.

ادامه »
سرمقاله

عفریت شوم جنگ را متوقف کنیم! دست در دست هم ندای صلح سردهیم!

مردم ایران تنها به دنبال صلح و تعامل و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با تمام کشورهای جهان‌اند. انتظار مردم ما در وهلۀ اول از جمهوری اسلامی است که پای ایران را به جنگی نابرابر و شوم نکشاند مردم ما و مردم جنگ‌زده و بحران زدۀ منطقه، به ویژه غزه و لبنان، از سازمان ملل متحد نیز انتظار دارند که همۀ توان و امکاناتش را برای متوقف کردن اسراییل در تداوم و تعمق جنگ و در اولین مرحله برقراری فوری آتش‌بس به کار گیرد.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

بازخوانی خبرها

روشن است، به‌گاهی که دولت‌های امریکا و اروپایی نه‌تنها چشم به نسل‌کشی در غزه بسته‌اند بل با همه‌ی توان از نتانیاهو و ارتش آدم‌کش و ویران‌گر اسرائیل پشتیبانی می‌کنند، هواداران اسرائیلی فوتبال هم گستاخ و پررو می‌شوند، چنان که در آمستردام، پیش‌تر از بازی فوتبال، دیده شد.

مطالعه »
یادداشت

این‌جا، کس به‌کینه آلوده نیست

من جنگ را دیده‌ام. من دیده‌ام مردمانی را که هفتاد کیلومتر به‌دور از شهر به جست‌وجوی آب، به‌ما رسیده بودند. و دیدم یزید را که آب بر آن‌ها بست. من جنگ را دیده‌ام. من دیده‌ام زنی را در بیابان‌های خشک، بی ریالی در مشت؛ راه می‌جست. به‌جایی که نمی‌دانست کجاست.

مطالعه »
بیانیه ها

تجاوز اسراییل به خاک میهنمان را محکوم می‌کنیم!

ما ضمن محکوم کردن تجاوز اسراییل به خاک میهنمان، بر این باوریم که حملات متقابل منقطع می‌تواند به جنگی فراگیر میان دو کشور تبدیل شود. مردم ما که در شرایط بسیار سخت و بحرانی زندگی کرده و تحت فشار تحریم‌های ظالمانه و غیرقانونی آمریکا و سیاست‌های اقتصادی فسادآلود و مخرب تاکنونی جمهوری اسلامی هر روز سفرهٔ خود را خالی‌تر از روز پیش می‌بینند، اصلی‌ترین قربانیان چنین جنگی خواهند بود.

مطالعه »
پيام ها
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

دنیایِ واژگون

مسئله جانشینی و یا زمانی برای پرسش‌های اساسی درباره کارنامه ولایت فقیه؟

تلاش جریان برانداز و سلطنت‌طلب در کسب قدرت و وظایف ما

وریشه مرادی

برتراند راسل، کوشش ناتمام برای کشف فرمول جهان

آغاز به کار کنگرۀ بیستم سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)