پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۲۰:۱۳

پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۲۰:۱۳

خوزه موخیکا رئیس‌جمهوری که سادگی را سیاست کرد، خاموش شد‎
موخیکا نه‌تنها در گفتار، که در کردار نیز وفادار به آرمان‌های عدالت‌خواهانه‌اش باقی ماند. در دوران ریاست‌جمهوری، کاروان تشریفاتی ریاست‌جمهوری را لغو کرد، میزبان یتیمان سوری شد و حتی به...
۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: سیاوش قائنی
نویسنده: سیاوش قائنی
سقوط آزاد زنان از نردبان اقتصاد
فاطمه موسوی‌ویایه: مشارکت پایین اقتصادی و نرخ بالای بیکاری زنان در سال‌های اخیر این واقعیت را نشان می‌دهد که زنان همچنان برای داشتن شغل و برخورداری از استقلال مالی مشکلات...
۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: فاطمه موسوی‌ویایه
نویسنده: فاطمه موسوی‌ویایه
انرژی هسته‌ای و خطر جنگ
حزب جمهوری‌خواه سوسیال دموکرات و لائیک ایران (عضو رسمی جبهه ملی ایران): بحث آزاد جمعه ها: وضعیت ایران انرژی هسته‌ای و خطر جنگ (بخش نخست) -
۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: حزب جمهوری‌خواه سوسیال دموکرات و لائیک ایران؛ سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور
نویسنده: حزب جمهوری‌خواه سوسیال دموکرات و لائیک ایران؛ سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور
فرار مغزها در راه است - جنگ ترامپ علیه دانشگاه‌ها می‌تواند نوآوری در آمریکا را نابود کند 
نویسنده: رافائل ریف- برگردان: رضا فانی یزدی: اکنون چین در بسیاری از حوزه‌ها با آمریکا هم اندازه شده و تنه به تنه با این کشور در حال پیشروی است. در...
۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: برگردان رضا فانی یزدی
نویسنده: برگردان رضا فانی یزدی
فقر مهار نشود، می‌تواند این سرزمین را به نابودی بکشاند
اکبر رجبی خطاب به مسعود پزشکیان رئیس جمهور: هر چه سریع‌تر برای ایجاد یک سازمان ملی جهت رسیدگی به آسیب‌های اجتماعی اقدام شود. امروز زمان به سرعت می‌گذرد و اگر...
۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: اکبر رجبی
نویسنده: اکبر رجبی
انتظار ایران از مذاکرات
این که آقای ترامپ می گوید «فقط می خواهم ایران سلاح هسته ای نداشته باشد» نباید ما را گمراه کند. هر توافقی با امریکا، چه برجامی چه فرابرجامی، غیرممکن یا...
۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: فرخ نگهدار
نویسنده: فرخ نگهدار
سوسیالیستی که می خواهد حزبش را به یک برند تبدیل کند
شوردتنر از چپ می خواهد که در آینده به گونه ای متفاوت و اساسی تر درباره چنین پرسش هایی صحبت کند. او به حزب خود توصیه می کند که واژگان...
۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
نویسنده: برگردان: رضا کاويانی

اوس احمد و کاظم

سوار قطار شدم. در راه بغض گلویم را فشار می داد، و مرا به سالهای دور  می کشاند. یاد کاظم افتاده بودم. پس از آزادی مشروط باید مرتب خود را به کمیته معرفی می کردم، تا خیالشان راحت باشد که با ضد انقلاب نشست و برخاست نمی کنم. چنانچه با پرس و جو کاری پیدا می کردم، می بایست آدرس محل کار را  به کمیته بدهم و  به کارفرما هم بگویم که من از زندان آزاد شده ام. 

دیروز صبح همینکه از خانه بیرون آمدم، از انتهای خیابان نور آبی به چشمم می خورد. به چهار راه که رسیدم سه ماشین پلیس با حداقل شش نفر پلیس آنجا بودند. در حالی که، کنجکاو انه نگاه می کردم که آنجا چه می کنند، متوجه شدم که فردی در حال تشنج روی زمین افتاده است. حساب کردم که تا پلیس برسد حتما چند دقیقه طول کشیده و بعد از چند دقیقه، می بایستی که شخص مبتلا به صرع  تحت مراقبت پزشک باشد. این را در کلاسهای کمکهای اولیه که هردو سال موظف به شرکت در آنها بوده ام یاد گرفته ام و موظف هستم که اگر کسی روی زمین افتاده یا در حالتی است که به کمک احتیاج دارد، کمک کنم. امثال من کم نیستند. دیدم که افراد پلیس خیابان را بسته اند و با فاصله ایستاده و مواظب هستند که ماشینها یا رهگذران به آن شخص آسیبی نرسانند. به فاصلهٔ سه یا چهار متری آنها که رسیدم  با صدایی که آنها بشنوند گفتم که، این شخص  به پزشک احتیاج دارد. یکی از آنها جواب داد: در راه است. معلوم بود که کارشان را بلدند. با خیال راحت از چهار راه رد شدم. به آن طرف خیابان نرسیده بودم که آمبولانس آژیرکشان رسید.

سوار قطار شدم. در راه بغض گلویم را فشار می داد، و مرا به سالهای دور  می کشاند. یاد کاظم افتاده بودم.

پس از آزادی مشروط باید مرتب خود را به کمیته معرفی می کردم، تا خیالشان راحت باشد که با ضد انقلاب نشست و برخاست نمی کنم.

چنانچه با پرس و جو کاری پیدا می کردم، می بایست آدرس محل کار را  به کمیته بدهم و  به کارفرما هم بگویم که من از زندان آزاد شده ام.  با این حساب کسی جرئت کار دادن به شخصی که از زندان آزاد شده را نداشت. یکی دو‌ جا هم که قبول کردند، دو روز نگذشته عذر مرا می خواستند. حدس می زنم که با یک تلفن از طرف کمیته، می ترسیدند، واز ایجاد دردسر برای خودشان دوری می کردند.

روزی در خیابان فرجام که آن روزها پر از کارگاه و مغازه بود، با تردید و دو دلی وارد مغازه یا به عبارتی کارگاهی کوچک که درب آن روبه پیاده رو بود شدم و به مردی که آنجا مشغول کار بود گفتم    که، من دنبال کار می گردم، شما کارگر نمی خواهید؟  او که صاحب آن  کارگاه کوچک بود، و به من نگاهی کرد و فوری قبول کرد، که پشت ماشین تراش کار کنم. نام او اوس احمد بود. اوس احمد قطعه کاری و سِری  کاری می‌کرد و از هر جای ممکن، حتی پالایشگاه تهران هم سفارش می گرفت. او خود تراشکاری ماهر بود و قدمت دستگاههای کارگاهش به جنگ جهانی دوم می رسید. بعد ها اوس احمد تعریف کرد، که صاحب ملک برادرش می‌باشد، که به او اجاره داده است.

دستمزد من، در چند ماهی که آنجا کار می کردم، بسیار ناچیز بود، ولی اوس احمد در دادن مزدی که مقرر کرده بود، دقیق و درستکار بود و هنگامی که در بالاخانهٔ کارگاه مزد را پرداخت می کرد، در مورد انجام دادن بهتر کار و خرج کردن دستمزد هم با سادگی و صمیمیت، نصیحت می کرد. به نظر می رسید که خرج و دخل کارگاه به سختی مساوی می‌شد. نا گفته نماند که اوس احمد کم سواد بود، اما حساب و کتابش حرف نداشت و اندازه ها را هم با چشم تخمین می زد. هر چه بود بسیار درستکار و بی غل و غش بود.

در مغازه پسری چهارده پانزده ساله به نام کاظم، هم کار می کرد که با دریل  سوراخکاری می کرد. اوس احمد به او هم اندازهٔ من، دستمزد می داد. کاظم مدرسه نمی رفت و می بایست  برای امرار معاش  خانواده اش کار کند. او پدر نداشت و یک کوچه پایین تر با مادر و خواهر و برادر کوچکتر از خودش زندگی می کرد.  هرروز صبح این بچه، خواب آلود وارد مغازه می‌شد و با کلی بغض می گفت: آقا فرخ آخه چرا من تو ژاپن به دنیا نیومدم؟ جواب دادن به این پرسش ساده، آسان نبود. نگاهش می کردم و  به او می گفتم: برو شبانه درس بخون. و خودم از بیهوده بودن جوابم خجالت می کشیدم.

دلیل این ذهنیت کاظم که ژاپن بهشت برین است، شنیدن داستان از کسانی بود که  با کلی تلاش، شانس و فرصت گرفتن ویزای کاری چند ماهه در ژاپن را پیدا می کردند و با پولی که معلوم نبود و کمتر کسی تعریف می کرد، که با چه بد بختی پس انداز کرده اند، به ایران بر می گشتند و آن پول را دستمایهٔ شروع کاری می کردند. البته این فرصت نصیب همه نمی شد.

از طرفی هم، در آن زمان مردم هر شب با علاقهٔ فراوان به تماشای سریال اوشین دختری از ژاپن که با بدبختی ها و گرفتاریهای زندگی دست و پنجه نرم می کرد، می نشستند. اوشین، چهرهٔ ژاپن را با وجود فقر و فلاکتی که داشت، برای کودکی چون کاظم،بهتر از وضع موجود خودش نشان می داد و این دردآور بود که این کودک تا چه اندازه از زندگیش رنج می برد. تا جایی که به خاطر دارم اوشین بالاخره با تاناکورا ازدواج کرد و اگر اشتباه نکنم تاجر شد.

 القصه ژاپن کعبهٔ آمال پیر و جوان و از جمله کاظم ما بود. روزی  هم دریل در دستش پیچ خورد و دستش زخمی شد. اوس احمد او را  پیش دکتر برد، اما روز بعد با دست زخمی به سر کار آمد که اوس احمد او را دوباره به خانه فرستاد.

داستان را به دراز نکشم. اوس احمد خیلی زود به من اطمینان پیدا کرد و به مرخصی و زیارت مشهد رفت.

دو سه روز پس از رفتن اوس احمد زمانی که او در مشهد به سر می برد، روزی ماموران شهرداری به مغازه حمله کردند. من و کاظم را بیرون انداختند و در مغازه را هم پلمب کردند و رفتند. ماموران می گفتند که جواز کسب مغازه جواز اعتبار ندارد. کاظم گریان به خانه بر گشت و من دیگر هیچ وقت او را ندیدم.

  ناگفته نماند که اوس احمد آدرس خانهٔ ما را هم که در همان نزدیکی بود، داشت.  روزی زنگ در خانه را زدند در را که باز کردم،  با حیرت اوس احمد را مقابل خود دیدم. از زیارت برگشته بود. پس از سلام و احوالپرسی و ابراز ناراحتی از بسته شدن کارگاه، دستمالی که در آن شیرینی و سوغاتی از مشهد و باقیماندهٔ حقوقم که دیگر حتی به آن فکر هم نکرده بودم به من داد. به داخل خانه دعوتش کردم اما گفت که باید برود. من مبهوتِ عظمت‌ِ شخصیت و انسانیت او با چند کلمه تشکر کردم، و او با چهره ای پر از غصه رفت.

آن دستمال نخی آبی رنگ  مشهدی که برای من نشانهٔ شرافت بود را سالها نگهداری کردم و شاید هنوز هم جایی پنهان باشد.

از آن پس، هیچگونه خبری از کاظم ندارم. پرسش این کودک را که از سر  استیصال بود، هنوز به یاد دارم. کودکی که به جای قلم، دریل  به دست می گرفت و نان آور خانواده اش بود،  که آن را هم از او دریغ کردند.

دیروز تا حالا فکر کاظم دست از سرم بر نمی دارد. نمی دانم چه می کند. اما با دیدن صحنهٔ بیماری که روی پیاده رو دچار صرع و تشنج شده بود و برای حفظ جانش خیابان را بند آورده بودند، یاد او افتادم. کاظم در کودکیش پی برده بود، که  اینکه در کجای این دنیا پا به عرصهٔ وجود بگذاری تعیین کننده  مسیر زندگی است.

با خو د می اندیشم اگر کاظم با تلاشش توانسته باشد خود را از فقر و فلاکت برهاند و هنوز هم در تهران زندگی می کند، مشکل بتوان تصور کرد که بچه هایش از حرمت و حقوق انسانی بر خوردار باشند. کسی چه می داند آنان که نان و قلم را از پدر گرفتند، آنقدر هار شده اند که امروز از جان بچه ها هم نمی گذرند.

هنوز هم بغضم تمام نشده و با خود می گویم: کاظم بچه هایت چه رویایی در سر دارند؟!

تاریخ انتشار : ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ ۸:۲۷ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

گرامی باد یاد ده‌ها میلیون پیکارگر علیه فاشیسم!

هشتاد سال پس از پیروزی بر فاشیسم در شرایطی که راست‌گرایی افراطی و نژادپرستی، بیگانه‌ستیزی در بسیاری کشورها دوباره سربرآورده‌ و جنگ‌های تازه یکی پس از دیگری شعله‌ور می‌شوند،گرامی‌داشت یاد و نام این قهرمانان که بسیاری از آنان گمنام مانده‌اند، فقط ادای احترام نیست، بلکه خود نوعی مقاومت است: مبارزه علیه فراموشی و هشداری است برای بازداشتن فاشیست‌های امروزی از تکرار جنایت‌های دیروز، این‌بار در چهره‌هایی دیگر.

ادامه »
سرمقاله

ریاست جمهوری ترامپ یک نتیجهٔ تسلط سرمایه داری دیجیتال

همانگونه که نائومی کلاین در دکترین شُک سالها قبل نوشته بود سیاست ترامپ-ماسک و پیشوای ایشان خاویر مایلی بر شُک درمانی اجتماعی استوار است. این سیاست نیازمند انست که همه چیز بسرعت و در حالیکه هنوز مردم در شُک اولیه دست به‌گریبان‌اند کار را تمام کند. در طی یکسال از حکومت، خاویرمایلی ۲۰٪ از تمام کارمندان دولت را از کار برکنار کرد. بسیاری از ادارات دولتی از جمله آژانس مالیاتی و وزارت دارایی را تعطیل و بسیاری از خدمات دولتی از قبیل برق و آب و تلفن و خدمات شهری را به بخش خصوصی واگذار نمود.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته
یادداشت

قتل خالقی؛ بازتابی از فقر، ناامنی و شکاف طبقاتی

کلان شهرهای ایران ده ها سال از شهرهای مشابه مانند سائو پولو امن تر بود اما با فقیر شدن مردم کلان شهرهای ایران هم ناامن شده است. آن هم در شهرهایی که پر از ماموران امنیتی که وظیفه آنها فقط آزار زنان و دختران است.

مطالعه »
بیانیه ها

گرامی باد یاد ده‌ها میلیون پیکارگر علیه فاشیسم!

هشتاد سال پس از پیروزی بر فاشیسم در شرایطی که راست‌گرایی افراطی و نژادپرستی، بیگانه‌ستیزی در بسیاری کشورها دوباره سربرآورده‌ و جنگ‌های تازه یکی پس از دیگری شعله‌ور می‌شوند،گرامی‌داشت یاد و نام این قهرمانان که بسیاری از آنان گمنام مانده‌اند، فقط ادای احترام نیست، بلکه خود نوعی مقاومت است: مبارزه علیه فراموشی و هشداری است برای بازداشتن فاشیست‌های امروزی از تکرار جنایت‌های دیروز، این‌بار در چهره‌هایی دیگر.

مطالعه »
پيام ها

جان شما، جان ایران و سوگ شما، سوگ ایران است!

سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) وقوع این فاجعۀ شوم را به مردم میهن‌مان، به شهروندان بندرعباس و خانواده‌های داغ‌دار و آسیب‌دیده تسلیت می‌گوید. ما در این لحظات سخت همراه و هم‌دوش مردم  بندرعباس سوگوارِ جان‌های از دست رفته و نگران و چشم‌به راه بهبود زخمی‌های این حادثه‌ایم.

مطالعه »
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

خوزه موخیکا رئیس‌جمهوری که سادگی را سیاست کرد، خاموش شد‎

سقوط آزاد زنان از نردبان اقتصاد

انرژی هسته‌ای و خطر جنگ

فرار مغزها در راه است – جنگ ترامپ علیه دانشگاه‌ها می‌تواند نوآوری در آمریکا را نابود کند 

فقر مهار نشود، می‌تواند این سرزمین را به نابودی بکشاند

انتظار ایران از مذاکرات