این نوشتار در دو بخش تنظیم شده است. در اینجا بخش اول را میخوانید.
پایان دوران جنگ سرد و آغاز فرایند جهانیشدن، سبب پیدایش دگرگونی های اساسیِ پرشماری در سراپای ساختار نظام جهانی گردید. عمده ترین دگرگونی׳ چیرگی رسمی نظام سرمایه داری در همه ی کشورهای جهان بود؛ این چیرگی در هر کشور، همخوان با تفاوت های ملی و اجتماعی ـ سیاسی، با اشکال و ویژه گی های
خاص خود׳ جامۀ عمل به خود پوشید. رخ نمایی این دگرگونی ها׳ دستورکار، بنیان ها و رویه های همکنشی کنشگران جهانی در برابر یکدیگر را از این رو به آن رو کرد(زیر و رو کرد). در پی این دگرگونی ها، جهانِ امروز׳ پرشتاب تر از هر زمان دیگر׳ بهسوی یک فضای چندجانبهگرایی در حرکت است.
امروزه قدرت های زیادی، چون جمهوری خلق چین و فدراسیون روسیه، به همراه دیگر قدرت های اقتصادی نوپیدا در گروه بریکس (مانند برزیل، هند و آفریقای جنوبی…) در پیکاری آشکار و نهان برای ساماندهی دوباره به بازارهای سرمایه داری جهانی׳ در برابر ایالات متحده آمریکا، اروپا و ژاپن جبهه آرایی می کنند.
دیگر در میان سیاست مداران، نظریه پردازان و تحلیل گرانِ جهان، هم رایی گسترده ای پدید آمده است، که دوران «پاکس آمریکانا» یا “صلح آمریکایی” به سر آمده و روندِ گذار نظم جهانی، از تک قطبی به چند قطبی׳ دیگر برگشت ناپذیر شده است.
روشن است که دوران «پاکس آمریکانا» یک شبه به پایان خود نمی رسد و این برآیندِ روند و مبارزه ای درازمدت و بسیار پردرد و خونین خواهد بود. اما حرف امروز درباره پایان این دوران، حرف از کاهش نفوذ نسبی ایالات متحده آمریکا و فزونی نفوذ دیگر کشورهاست. به دیگر سخن׳ سنجشی است نسبی.
معماری اولیه ی منطقه غرب آسیا، پس از جنگ اول جهانی و تجزیه امپراتوری عثمانی بدست قدرت های غربی پیروز در جنگ شکل گرفت. این معماری بخاط خصلت استعماری اش، تاریخ منطقه را به تاریخ جنگ ها، تنش ها و چالش های گوناگون و پیچیده تبدیل کرده است. از آن پس، و از جمله امروز روز، سرنوشت این منطقه، با سرنوشت توازون قدرت های جهانی گره خورده است.
واکاوی تحولات اقتصاد سیاسی کشورهای منطقۀ «غرب آسیا» نشان می دهد که این کشور ها بی گمان و آشکارا این افول نسبی قدرت ایالات متحده׳ بعنوان سرکرده سرمایه داری جهانی را׳ پذیرفته و برپایه شناخت نوین׳ گزینه های سیاسی ـ اقتصادی خود را برای آینده دور و نزدیک شان سامان می دهند.
در این بزنگاه تاریخی، شاهد آنیم که منطقه ی استراتژیک غرب آسیا همچنان در آتش بحران و تنش و درگیری می سوزد. بررسی تاریخ معاصر نشان می دهد که باید ریشه های این تنش ها و چالش ها را در دوران دو جنگ جهانی و تحولات پس از آن جســتجو کرد و نگاه را به تصمیمات سرنوشت سازی گرداند که بدون حضور ملت های غرب آسیا از سوی قدرت های غربی اتخاذ شد.
به باور نگارنده، دریافت همه جانبه بحران های امروز خاور میانه یا «غرب آسیا» ممکن نیست، مگر آنکه:
– ویژگی های استراتژیک و بی مانند این منطقه را در برابر چشم داشت؛
– و به شکل گیری آغازین این منطقه بدست کشورهای استعمارگر پس از جنگ جهانی اول نگاهی دوباره انداخت.
درنگی بر اهمیت جایگاه استراتژی غرب آسیا
اهمیت جایگاه استراتژیک منطقه ی غرب آسیا در چیست:
۱- غرب آسیا نیاز بیش از ۷۹ درصد از نفت خام و ۵۳ در صد از گاز جهان را تامین می کند.
۲- از دیدگاه جغرافیای سیاسی (ژئوپلتیک)، غرب آسیا׳ پیوندگاه سه قارۀ آسیا – آفریقا و اروپا به یکدیگر است. جادۀ جهانی و باستانی ابریشم چین که شرق آسیا را به اروپا پیوند می داد׳ نیز از این منطقه می گذشت و اَبَر پروژه جدید چین، «یک جاده یک کمربند» از این منطقه می گذرد.
۳- یکی از مقدسترین مناطق دنیا׳ برای هرسه دین ابراهیمی، یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام:
بیت المقدس یا اورشلیم؛ نقطه آغاز رسالت عیسی مسیح، قبله گاه یهودیان، پایتخت و قلمرو اصلی ملک سلیمان، و نخستین قبله گاه مسلمانان، جایگاهی که گفته می شود پیامبراسلام در شب معراج بدانجا قدم نهاد.
اما با وجود آنکه در این منطقه׳ اماکن مقدسِ همه ادیان ابراهیمی وجود دارد، اما فرهنگ مردم اش بیشتر بر باور های اسلامی بنیان یافته و زبان عربی׳ زبان قرآن و پرستش مسلمانان׳ در این پهنه رواج بیشتری دارد.
شکلگیری «خاور میانه» پس از جنگ جهانی اول و معماران آن
نخستین بار آلفرد تیر ماهان (Alfred Thayer Mahan)، نظامی و افسرِ نیروی دریاییِ آمریکا و نویسنده کتاب «تأثیر و نفوذ قدرت دریایی در تاریخ»، واژه خاورمیانه را در مقاله «خلیج فارس و روابط بینالملل» در نشریه «نشنال ریویو»، بکار برد. جغرافیایی که از شمال آفریقا تا شبه قاره هند را در برمی گیرد و «خاور»، «میانه»، «دوری» و «نزدیکی» این منطقه با دوری و نزدیکی به آمریکا و اروپا سنجیده می شد.
صلحی که همه ی صلح ها را بر باد داد
آنچه امروز به درستی بحران خاورمیانه خوانده می شود و نمود و نشانه اش هر دم و همه جا در رسانههای سراسر جهان بازتاب می یابد، امری ناگهانی و بی پیشینه نیست.
دیوید فرامکین، در کتاب «صلحی که همهی صلحها را بر باد داد»، ترجمه حسن افشار، از فروپاشی امپراتوری عثمانی و پیدایی خاورمیانهی جدید مینویسد و از بسیاری از پیچیدگیهای سیاسیای که سرنوشت مردم این منطقه را تحت تاثیر خود قرار داده است، پرده بر میدارد.
فرامکین کتاب را با این جمله ها آغاز میکند:
«خاورمیانهای که امروزه در عنوانهای خبری نامش را می شنویم محصول تصمیمات متفقین در جنگ جهانی اول و پس از آن است.»
«همان کسانی که در ۱۹۱۷ طرفدار صهیونیستها بودند، در ۱۹۲۱و ۱۹۲۲ ضدصهیونیست شدند» یا «همان کسانی که سنگ نهضت عربی فیصل را به سینه می زدند طولی نکشید که از او سلب اعتماد کردند و جانب برادرش عبدالله را گرفتند. بریتانیا بر اساس تجربه اش در هندوستان دست به قمار بزرگی در خاورمیانه زد که نسلها زمان می برد تا این منطقه را هم مثل هندوستان دچار استحاله کند.»
در ۱۶ ماه مه ۱۹۱۶، زمانی که شکست امپراتوری عثمانی، «مرد بیمار اروپا» در جنگ جهانی اول حتمی به نظر می رسید، دو دیپلمات انگلیسی، «مارک سایکس» و همتای فرانسوی اش׳ «فرانسوا ژرژ پیکو»، به نمایندگی از کشورهایشان ماموریت یافتند تا آن امپراتوری را بر اساس منافع کشور متبوع خود تقسـیم نمایند.
برپایۀ این قرارداد׳ لبنان و سوریۀ کنونی زیر سرپرستی فرانسه׳ و اردن، عراق و فلسطین زیر سرپرستی بریتانیا قرار گرفتند.
از سوی دیگر، بر بنیان تفاهم نامه سازنوف- پالئولوگ قرار بود مناطق ارمنینشینِ شرق ترکیۀ امروزی و استانبول و تنگه بوسفر نیز به امپراتوری روسیه واگذار گردد. بر پایه ی توافقنامه سنت ژان دو موریین نیز قرار بود آناتولی جنوبی׳ زیر کنترل ایتالیا باشد. منطقه محدودی در فلسطین نیز قرار بود به صورت مشترک و زیر کنترل بینالمللی باقی بماند.
پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، دولت انقلابی «اتحاد جماهیر شوروی» از توافقنامه سایکس–پیکو خارج شد و نسخه ای از آنرا به همراه تمام پیوست ها و کلیه مستنداتش׳ در ۲۳ نوامبر ۱۹۱۷׳ درروزنامه ایزوستیا و پراودا منتشر کرد. آن زمان بود که آنگاه عرب ها دریافتند که گرفتار چه فریب شگرفی شده اند و آنرا خیانت به منافع خود خواندند. چرا که آن قرارداد׳ بر خلاف وعده هایی بود که بریتانیاییها به «شریف حسین»، بزرگِ خاندان هاشمی، شریف مکه و امیر حجاز و سه فرزندش داده بودند. به آنها قول داده شده بود که در ازای قیام و مقابله با عثمانی در شبه جزیره عربستان، صاحب کشوری بزرگ در منطقه عربی خاورمیانه خواهند شد. تمام وعده های بریتانیا به اعراب در نامه نگاری های میان «مک ماهون» و شریف حسین ثبت شده است. در آن نامه نگاری ها که وعده های بریتانیا به ثبت رسیده است نیز׳ دو طرف دربارۀ انقلاب ضدعثمانی گفتگو می کنند. این نامه نگاری ها امروزه به مکاتبات «مک ماهون- حسین» معروف است.
اما آن وعده و وعید ها در کنفرانس صلح ورسای در سال ۱۹۱۹ هم تأمین نشد و بریتانیا و فرانسه بهتر آن دانستند که مناطق یادشده را به طور قطعی میان خود تقسیم کنند. فیصل، پسر حسین بن علی، که در سوریه علیه این ناکامی قیام کرد، سرکوب شد و ناگزیر به فرار. قیامها و شورشهایی که سال ۱۹۲۰ در عراق زیر تسلط بریتانیا شکل گرفت هم׳ با یاری نیروهایی از هند سرکوب شد. در جریان آن شورش ها نزدیک به ۸۵۰۰ نفر از مردم شورشی منطقه و ۲۲۰۰ نفر بریتانیایی جان خود را از دست دادند.
سرانجام مرزهای سیاسی کشورهای غرب آسیا و شمال آفریقا ( به جز دو کشور کهن ایران و مصر) تنها و تنها برپایه ی اراده و خواست قدرت های اروپایی به وجود آمد و تفاوت بین سوری ها، لبنانی ها، عراقی ها و… تنها و تنها به خواست و خط کشی آن ها به ویژه بریتانیا بستگی داشت.
توافق ها و وعده های تنش آفرین
البته پیمان نامه «سایکس-پیکو» و پیامد های آن׳ تنها سازش نامه ای نبود که خاورمیانه را به شکل امروزی درآورد. تا سال ۱۹۱۷ بریتانیا با توافق ها و وعده های ریاکارانه به گروه های مختلف، براستی آینده سیاسی متفاوت و تنش آفرین را برای غرب آسیا رقم زد.
با فرانسوی ها بر پایه پیمان نامه سایکس- پیکو سرزمین های امپراطوری عثمانی را میان خود تقسیم کردند.
به عرب ها و شریف حسین که بر تشکیل یک پادشاهی بزرگ عربی پافشاری می کردند ׳ وعده پادشاهی بزرگ عربی داده شد. به جامعه صهیونیست ها هم که انتطار داشتند که سرزمین فلسطین به آنها داده شود، بر پایه اعلامیه بالفور وعده “خانه ملّی برای مردم یهود” دادند.
اعلامیه بالفور
عهدنامۀ بالفور را نمی توان از پیمان نامۀ سایکس- پیکو جدا دانست.
پیمان نامه سایکس– پیکو با برخی خاندان های وابستۀ عربی رژیم های سیاسیِ ناتوانی را به وجود آورد، تا منافع کشورهای غربی در منطقه را بی کم و کاست برآورده کنند.
در دوم نوامبر ۱۹۱۷، وزیر خارجهی انگلستان، لُرد آرتور جیمز بالفور، در هنگام جنگ جهانی اول، نامهای به لُرد روتشیلد (از رهبران جامعهی یهودیان بریتانیا) نوشت که امروز به “بیانیهی بالفور” مشهور است. این نامه که به فدراسیون صهیونیسم در بریتانیا و ایرلند ارسال شد، برای نخستین بار اجازه ایجاد یک “خانه ملّی برای مردم یهود” در فلسطین را صادر کرد. “بیانیهی بالفور” زمینهی تشکیل یک دولت اسرائیلی، به سرپرستی انگلستان، در سرزمینهای فلسطینی را پیشبینی میکرد. صدور “بیانیهی بالفور” برای برپایی دولت یهود نیز به همراه توافق سایکس- پیکو در بیست و سوم نوامبر ۱۹۱۷ بدست دولت انقلابی اتحاد جماهیر شوروی افشا شد.
بالفور در ژوئن ۱۹۱۹ گفت:
“فلسطین موردی استثنایی است. ما با خواستهای مردمان و جماعت حاضر در آن جا کاری نداریم، بلکه آگاهانه در پی ایجاد جماعت تازهای در آن سرزمین هستیم و میخواهیم در آینده اکثریتِ عددیِ دیگری در آن جا پدید آوریم.”
متن نامه بالفور به لرد روچیلد موسوم به «اعلامیه بالفور»
تاریخ نگاران در این باره کمابیش همنظر هستند که فلسطین برای امپراتوری بریتانیا بسیار مهم بود. سایکس اصل تقسیم دولت عثمانی را قبول داشت׳ اما با آن بخش از قرارداد که فلسطین را بین المللی می کرد، مخالف بود. زیرا این کار به معنای نفی تسلط بریتانیا و چنگ اندازی فرانسه بر آن بود و سبب می شد بریتانیا موقعیت استراتژیک خود در خاورمیانه را یکسر از دست بدهد.
بنیان گذاری دولتی در “سرزمین موعود یهودیان”׳ آرزوی بزرگی برای یهودیان بشمار میرفت و شکلگیری جنبش صهیونیسم که بهطورکلی یک جنبش سکولار اروپایی شمرده میشد، در همین چارچوب بود.
پیمان نامه بالفور و سازش فیصل – وایزمن
ملک فیصل، والی وقت مکه، در سال ۱۹۱۹ و در زمان حضور خود در پاریس با میانجیگری انگلیس׳ با حاییم وایزمن صهیونیست دیدار کرد. از پیآیند های این نشست نمایان شده است که، ملک فیصل در این دیدار به گردن می گیرد که همکاریهای خود با جنبش صهیونیسم را بیشتر کرده و راه های کوچ یهودیان به فلسطین اشغالی را هموار کند. او در این دیدار׳ همچنین پیمان نامه بالفور را به رسمیت شناخت. چرچیل، وزیر مستعمرات انگلیس، در سال ۱۹۲۲ اعلام داشت که فلسطین از بیرون از دایره ی تعهدات دولت انگلیس در برابر عرب ها برای استقلال شان قرار دارد و این موضوع مورد توافق انگلیس با شخصیتهای عربی قرار گرفته است.
پیامد های پیمان نامه سایکس- پیکو برای «غرب آسیا»
۱۶ ماه مه امسال׳ این پیمان استعماری ۱۰۸ ساله شد. حال شایان درنگ است که در این بیش از صد سال، کمتر گوشه ای از جهان را می توان سراغ گرفت که شمار جنگ ها و جنگ های داخلی، کودتا ها و ترور هایش به اندازۀ غرب آسیا بوده باشد. از اردن و عراق و سوریه گرفته تا لبنان و اسرائیل.
گویا طراحان این پیمان، آن را آگاهانه چنان طرح ریزی کرده اند که این منطقه را به منطقه ای بی ثبات׳ اما تحت کنترل خود تبدیل کنند.
منطقه غرب آسیا׳ پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی، رفته رفته دچار ناسازگاری های ساختاری شد. اختلاف های سرزمینی و مرزی، دشمنی های قومی، ستیزه های ایدئولوژیک، چشم وهمچشمی ها، رویارویی ها و کشمش های سیاسی و رقابت های اقتصادی از مهم ترین سرفصل های ناسازگاری های ساختاری در این منطقه بودند که در بستر تاریخ انباشته شده اند و در هر بزنگاهی این آتش های زیر خاکستر فعال می شوند. در این پیوند، دخالت های قدرت های بزرگ به خصوص آمریکا، پس از جنگ جهانی دوم، نقش زیانباری داشته است و این مساله ی پیچیده ی منطقه ای را پیچیده تر کرده است.
بنیان گذاری کشور اسرائیل در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷، که با بهکارگیری فشارهای بیمانند سیاسی و اقتصادی آمریکا به کشورهای عضو سازمان ملل درمجمع عمومی آن سازمان׳ با تصویب قطعنامۀ ۱۸۱ (که بر پایهی آن، خاک فلسطین به دو کشور عبری و فلسطینی تقسیم میشد) انجام گرفت، در واقع حکم گره کور دیگری بود به کلاف سردرگم کشمش های منطقه ای.
همان زمان آقای منصورالسلطنه عدل، رئیس هیات نمایندگی ایران، در سخنرانی بلند بالای خود در مجمع عمومی سازمان ملل׳ با دوراندیشی بی مانندی׳ هشدار داد:
«با قبول راه حلی که اکثریت کمیسیون پیشنهاد کرده است، شما دو دولت جدید به وجود خواهید آورد که حتماً هیچ یک قابل زندگی نبوده و شاید هر دو موجود مرده خواهند بود.
با اقدام به این امر شما اجاق ملی (وطن ملی) برای یهودیها درست نخواهید کرد، بلکه اجاقی به وجود خواهید آورد که زیر خاکستر آن همیشه آتشی که نهتنها خاورمیانه، بلکه صلح عالم را نیز تهدید میکند، روشن خواهد بود.»
پیامدهای آن اُجاقی که برپا کردند
اکنون با گذشت ۷۵ سال از بنیان گذاری اسرائیل و ادامه ی جنگ ها و تنش های منطقه ای، آن دوراندیشی هیات نمایندگی ایران بیش از بیش به چشم می آید. سیاهۀ کوتاهی از تنش های خونبار میان اعراب و اسرائیل در این سالها بازنمای همان واقعیتی است که آقای عدل نسبت به آن هشدار داد:
جنگ ۱۹۴۸ اعراب و اسرائیل:
طرفین جنگ؛ اسرائیل با پنج کشور مصر، لبنان، سوریه، اردن و عراق: در این جنگ ۱۵ هزار تن جان باختند و شمار آوارههای فلسطینی سر به ۵۰۰ هزار تا ۹۰۰ هزار تن زد׳ و ۶ هزار کیلومتر از زمینهای فلسطین به اشغال اسرائیل درآمد.
۲۹اکتبر ۱۹۵۶ بحران سوئز:
جنگ میان اسرائیل و مصر؛ در این جنگ نوار غزه، صحرای سینا و کانال سوئز اشغال شد.
۵ ژوئن ۱۹۶۷، جنگ ششروزه:
جنگ میان اسرائیل و چهار کشور عربی، مصر، سوریه، اردن و عراق. در این جنگ ۱۰ هزار مصری، ۶۰۹۴ اردنی، ۱۰۰۰ سوریهای جان باختند و یک میلیون و ۴۰۰ هزار نفر زخمی و ۴۳۰ هزار نفر آواره شدند. در پی آن،بخش شرقی بیتالمقدس، نوار غزه، صحرای سینا، ساحل غربی رود اردن، شهر قُنَیْطَره و بلندیهای جَوْلان در سوریه به اشغال اسرائیل درآمد.
چهارمین جنگ، جنگ اکتبر یا جنگ رمضان و یا جنگ یوم کیپور:
که از ۶ اکتبر تا ۲۶ اکتبر ۱۹۷۳ میان اسرائیل، سوریه و مصر رخ داد که در آن ۵۰۰۰ مصری و ۳۰۰۰ سوریهای جان خود را از دست دادند و نتیجه این جنگ، آزادسازی شهر قُنَیْطَره، بخشهایی از بلندیهای جولان و صحرای سینا از اشغال اسرائیل بود.
عملیات لیتانی:
۱۵ ماه مارس ۱۹۷۸، نخستین حمله اسرائیل به لبنان که در پی آن، بخشهایی از جنوب لبنان به اشغال اسرائیل درآمد. در این عملیات ۱۱۶۸ لبنانی و فلسطینی کشته و ۲۲۰ هزار لبنانی و ۶۵ هزار فلسطینی آواره شدند.
جنگ ایران و عراق:
تجاوز نظامی عراق به ایران در شهریور ۱۳۵۹ که آتش جنگ هشت ساله میان دو کشور را روشن کرد. این جنگ در واپسین ماه های دوران ریاست جمهوری کارتر سر گرفت و در دوران ریگان ادامه یافت. این جنگ، جنگی تمام عیار بود، با ۳ میلیون کشته و زخمی (ایرانی و عراقی) که با امضای قطعنامه ۵۹۸ و اعلام دولت عراق بعنوان دولت متجاوز پایان یافت.
جنگ ۱۹۸۲ لبنان:
در ۶ ژوئن ۱۹۸۲ اسرائیل آتشبس یک ساله جنگ داخلی لبنان را شکست و در خاک لبنان دست به حمله زد. هدف اسرائیل از این حمله׳ بیرون راندن نیروهای سازمان آزادیبخش فلسطین از خاک لبنان و انگیزه دادن به لبنان برای برسرکارآوردن دولتی بود که با اسرائیل رابطهٔ دوستانه داشته باشد. پس از محاصرهٔ طولانی و بمباران و جان باختن ۱۹ هزار تن در ماههای ژوئیه و اوت، ۱۱٬۰۰۰ رزمندهٔ فلسطینی اجازه یافتند بیروت را به قصد سفر به جاهای دیگر ترک کنند.
اسرائیل در ۱۵ سپتامبر ۱۹۸۲ بخش غربی بیروت را اشغال کرد و به حضور سازمان آزادیبخش فلسطین در لبنان پایان داد.
کشتار صبرا و شتیلا:
روز پنج شنبه ۱۶ سپتامبر ۱۹۸۲؛ نیروهای فالانژ لبنان تحت حمایت ارتش اسرائیل از عصر آن روز׳ با محاصرهٔ کامل اردوگاه صبرا و شتیلا׳ به آن یورش برده تا صبح روز شنبه ۱۸ سپتامبر به کشتار در این اردوگاه ادامه دادند؛ کشتهشدگان این واقعه فلسطینی و لبنانی بودند. نخستین واحد شامل ۱۵۰ فالانژیست׳ پس از عبور از موانع اسرائیلیها׳ از در اردوگاه شتیلا وارد شدند که گروهی از آنها به جز سلاح گرم، چاقو نیز به همراه داشتند. به این ترتیب، قتلعام فلسطینیها آغاز شد و حتی در شب هنگام نیز ادامه یافت. آنها به زور وارد خانههای مردم شدند و فلسطینیها را در خواب به رگبار مسلسل بستند. در این همه کشی بیش از ۳۰۰۰ فلسطینی ساکن این دو اردوگاه جان شان را از دست دادند.
انتفاضه اول، انتفاضه دوم،
جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶ اسرائیل و لبنان،
نبرد اسرائیل و حزبالله لبنان که از ۱۲ جولای تا ۱۴ اوت ادامه داشت و در جریان آن بیش از ۱۲۰۰ نفر جان باختند و یک میلیون نفر آواره شدند.
جنگ غزه (۲۰۰۸–۲۰۰۹)،
عملیات ستون دفاعی، نبرد ۲۰۱۴ اسرائیل و غزه.
جنگ داخلی سوریه،
بحران ۲۰۲۱ اسرائیل و فلسطین،
جنگ اسرائیل و حماس
پایۀ این بنای کج را پیمان سایکس- پیکو گذاشت، اما ناتوانی و ناکارآمدی برگزیدگان سیاسی در کشورهایِ عربیِ حوزه سایکس- پیکو، میدان دار شدن نظامیها و اسلام گرایان در کشورهای یادشده، کشف نفت و نیز کشمکش دائمی بر سر برپایی و موجودیت اسرائیل و حل نشدن اشغال مناطق فلسطینی، و در یک کلام همه و همه دست به دست هم دادند و فضا و پهنه ای پر از تشنج و جنگ و آشوب را شکل بخشیدند.
برآمدن نظم آمریکایی «پاکس آمریکانا»
جنگ دوم جهانی׳ چونان پایان سرکردگی (هژمونی) بریتانیا (پَاکس بریتانیکا) و آغاز سرکردگی آمریکا (پَاکس آمریکانا) شناخته می شود. البته آمریکا بعد از دهه ها ستیزی نفسگیر با ابر قدرت دیگرِ برآمده از جنگ جهانی دوم یعنی اتحاد جماهیر شوروی به این موقعیت دست یافت.
در دوران جنگ سرد، این دو ابرقدرت برپایه همکنشی هایی که در سطح کلان با یکدیگر داشتند׳ روابط بین خود را در مناطق مختلف جهان سر و سامان می دادند. آنها از هرگونه اقدامی که میتوانست نظم و ترتیب فرمانروا در منطقه را به هم بریزد׳ دوری می کردند و اجازه نمی دادند کار به رویارویی های خطرناک بکشد. دو قطب می کوشیدند که رقابتهای خود را به شکلی کمابیش خردمندانه و قاعدهمند پیش ببرند. این وضعیت، نظمی را به نام «نظم دوقطبی» به وجود آورد.
با خروج انگلستان از خلیج فارس در سال ۱۹۷۱، ژئوپولیتک خلیج فارس به پهنه ی رقابت بلوک شرق و غرب تبدیل شد. نیکسون، رئیس جمهور وقت آمریکا، که مهمترین مسئله سیاست خارجی خود را مدیریت جنگ ویتنام و تنش زدایی با چین تعریف کرده بود، باز کردن جبهه ی دیگری در خلیج فارس را برای آمریکا پر هزینه ارزیابی کرد. نیکسون ترجیح داد نظم منطقه خلیج فارس را با پشتیبانی کشور های نایب خود یعنی ایران و عربستان سعودی باز تولید کند و بر این بنیان׳ نظام منطقه خلیج فارس را به عنوان نظام پیرو بلوک غرب سامان بخشید و با پشتیبانی سیاسی و نظامی از حکومت پهلوی در ایران و کنترل قدرت ایران از سوی عربستان سعودی׳ دکترین دو ستونی را به عنوان راهبرد اصلی خود در خلیج فارس تعریف کرد.
اما با انقلاب ۵۷ در ایران توازن نیروها در منطقه دگرگون شد.
ترس از سرایت انقلاب ایران به کشور های پیرامون، امکان راهیابی کمونیسم در منطقه، جنگ ایران و عراق، و از همه مهمتر׳ نیازهای نظام سرمایه داری به سرچشمه های انرژی و نیز فروش جنگ افزار از عوامل مهمی بودند که سبب شدند که دولتمردان آمریکا سیاست حضور نظامی در منطقه غرب آسیا را در دستور کار خود قرار دادند.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی׳ رهبران ایالات متحده آمریکا براین باور بودند که یک فرصت تاریخی برای ژرفش و گسترش دامنه ی سرکردگی این کشور به وجود آمده است. همان زمان بود که کلیدواژۀ سرکردگی «نظم نوین جهانی» به رهبری آمریکا بمیان آمد؛ بدین معنا که یک نظم نوین بینالمللی بر پایه ارزشها، هدف ها و رهبری آمریکا شکل بگیرد و سازمان ملل نیز به عنوان نهاد مشروعیت بخش به آن عمل کند.
بدینسان، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به چرخشگاهی برای حضور پررنگ تر آمریکا در منطقه غرب آسیا و آغازگاه «تغییر الگوی نظم بینالمللی» تبدیل گردید. در عملی کردن “تغییر الگو نظم بین المللی” روسای جمهور ایالات متحده طرح های گوناگون به اجرا درآوردند:
بوش پدر و اعلان نظم نوین جهانی
طرح و ایده «نظم نوین جهانی» در این منطقه با جورج بوش پدر کلید خورد. اشغال نظامی کویت از سوی رژیم صدامحسین، حضور نظامی مستقیم آمریکا در منطقه را فراهم کرد؛ بهطوری که آنها توانستند پایگاههای نظامی خود را در منطقه افزایش دهند و موقعیت خود را استوار تر سازند.
دکترین مهار دوجانبه در دوران بیل کلینتون
در دوران کلینتون، ایران و عراق سرچشمه های تهدید علیه منافع آمریکا در منطقه بشمار می رفتند، بنابراین׳ باید این دو کشور منزوی می شدند. راهبرد ایالات متحده آمریکا در آن دوره׳ نسبت به ایران و عراق׳ برپایۀ مهار هم زمان و توأمان جمهوری اسلامی ایران و عراق صدامحسین استوار بود. در زمان جنگ عراق علیه ایران، راهبرد آمریکا در منطقه׳ ناتوان سازی هر دو سو و نگه داشتن موازنه میان دو کشور بود. آمریکا نمی خواست یکی از دو کشور به یک نیروی برتر تبدیل شود.
جنگی برای تثبیت هژمونی و طرح خاورمیانه بزرگ
پس از حادثه یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ و در پی حمله به برجهای دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک در زمان جورج بوش پسر طرح خاور میانه بزرگ آمریکا شکل گرفت.
باور نومحافظهکاران بر آن بود که آمریکا میتواند و باید نظام بینالملل را یک تنه مدیریت کند. بنابراین، حادثه یازدهم سپتامبر، شرایطی را بهوجود آورد تا آمریکا در دوران نومحافظهکاران׳ حمله مستقیم به افغانستان و عراق را طراحی و اجرا کرد و این باور که خاورمیانه میتواند قلب سرکردگی آمریکا باشد، در کاخ سفید بیش از پیش نیرو گرفت.
رابرت جرویس، استاد علوم سیاسی دانشگاه معتبر کُلمبیا در نیویورک، هدف اساسی دکترین بوش را چنین بیان می کند:
«جهانی سازی ارزش های آمریکایی و دفاع پیشگیرانه از تهدیدهای غیرسنتی، تأسیس هژمونی، تفوق یا امپراطوری آمریکایی اصول مهم دکترین بوش است و حمله به عراق به همین علت صورت گرفت که هژمونی آمریکا جنبه رسمی و قانونی پیدا کند.»
سیاست های آمریکا در دوران اوباما
ناکامیهای پرشمار آمریکا در رویاروییهای نظامی در منطقه و به بنبست رسیدن طرح خاورمیانه بزرگ و نوین، نهتنها به استواری و فزونی سرکردگی آمریکا کمک نکرد، بلکه حتی به تعبیر دموکرات ها و بخش بزرگی از نظریه پردازان، سیاستهای بوش زمینه ساز کاهش سرکردگی و اعتبار این کشور در نظام بینالملل شد. از این رو، دولت اوباما راهبرد قدرت نرم با هدف بازسازی، توانمندسازی و استوارسازی اعتبار و سرکردگی یا به تعبیر خودشان رهبری آمریکا در جهان بود. اگرچه در دورۀ او بیرون رفتن نیروهای آمریکایی از عراق آغاز شد׳ اما آنها بار دیگر به بهانه مبارزه با داعش ـ که بهگفته ترامپ در سال ۲۰۱۶ ساخته خود آمریکا بود ـ، وارد خاک عراق شدند.
دولت ترامپ و پیمان ابراهیم
پس از آنکه نخستین طرح ترامپ که با نام معامله قرن مشهور شده بود به نتیجه دلخواه آمریکا و اسراییل نرسید، طرح پیمان ابراهیم با مهندسی داماد و رایزن ترامپ، جرد کوشنر، به عنوان طرح جایگزین ارائه شد. دولت ترامپ توانست با دادن پاره ای امتیاز به برخی از کشور های عرب منطقه، همچون امارت متحده عربی، بحرین، مراکش و سودان، آنان را به پیوستن به آن ترغیب کند. پیمانی که می بایست به برقراری روابط رسمی کشور های منطقه׳ یکی پس از دیگری׳ با اسرائیل بیانجامد و فراپویی های گسترده ای در مجموعه معادلات امنیتی منطقۀ خاورمیانه به وجود آورد.
به باور کارشناسان مسائل غرب آسیا׳ آنچه ایالات متحده آمریکا، اسرائیل و سران برخی کشور های عربی منطقه در دوران ترامپ و بعد در دوران بایدن با نام پیمان ابراهیم کاشته بودند، با “طوفان الاقصی” در ۷ اکتبر بر باد رفت.
واکاوی تاریخ سد ساله غرب آسیا نشان می دهد که مداخله گری قدرت های فرامنطقه، همچون بریتانیا و ایالات متحده آمریکا برای تامین منافع خود، نه تنها نتوانسته اند نظم شایسته ای را برای خاور میانه ایجاد کنند، بلکه به نظر می رسد منطقه غرب آسیا را به کام یک آشوبِ مدیریت شده کشانده اند.
نظامی شدن غرب آسیا (خاور میانه)
جنگ جهانی دوم، در اوت ۱۹۴۵ با چیرگی دو قدرت برتر بین المللی در منطقه اروآسیا پایان یافت. پس از این جنگ جهانی، نخستین گام مهم ایالات متحده برای حفظ و گسترش نفود بیشتر در منطقۀ اروآسیا همانا بنیان گذاری «سازمان پیمان آتلانتیک شمالی» یا “ناتو“ در چهارم آوریل ۱۹۴۹ میلادی بود. ناتو׳ به رهبری ایالات متحده آمریکا׳ توانست در زمانی کوتاه با بر پایی تأسیسات نظامی مهمی در اروپا׳ کنترل و پایش غرب اورآسیا را تضمین کند. و بدنبال شکست ژاپن، با به راه انداختن شمار زیادی پایگاه های نظامی׳ همراستا با کرانه های اقیانوس آرام׳ در منطقۀ کلیدیِ – ژاپن، کره جنوبی، فیلیپین و استرالیا – انتهای شرقی اوراسیا را بطور کامل در اختیار بگیرد و بر اقیانوس آرام، بزرگترین اقیانوس جهان، چیره گردد. پوشیده نیست که تا پایان جنگ سرد در سال ۱۹۹۱، ارتش ایالات متحده به یک غول نظامی بی همتای جهانی تبدیل شد: غولی با نزدیک به هزار پایگاه نظامی برون مرزی، با یک نیروی هوایی قدرتمند׳ با ۱۷۶۳ جت جنگنده و بیش از هزار موشک بالستیک، همراه با یک نیروی دریایی׳ با بیش از ۶۰۰ رزمناو و ۱۵ ناوگانِ «هواپیمابر» مجهز به سلاح های هسته ای، که تماماً با یک سیستم ماهواره ای جهانی با هم در ارتباط هستند.
پس از خروج انگلستان از منطقه غرب آسیا (خاور میانه) در ابتدای دهه ۱۹۷۰، آمریکا تلاش ورزید تا برای تامین امنیت و رویارویی با کشورهای مخالف آمریکا در منطقه، حفظ متحدان خود، از جمله اسرائیل، و همچنین تضمین عبور انرژی از منطقه خاورمیانه به مناطق مختلف جهان، به اصلیترین نقشآفرین در خلیج فارس تبدیل گردد و در این راستا دست به برپایی پایگاه های نظامی بسیاری از در کشورهای منطقه زد.
پس از انقلاب ۵۷ و بالاگرفتن تنش میان ایران و آمریکا، نیروهای نظامی آمریکایی در قالب طرح های گوناگون نظامی در بسیاری از کشورهای منطقۀ ژئوپلیتیکی جنوب غرب آسیا׳ اقدام به تأسیس پایگاههای نظامی کردند،. این پایگاهها به دو گروه تقسیم می شدند: پایگاههای درون کشورهای منطقه خلیج فارس، و پایگاههای مستقر در کشورهای بیرون از منطقه خلیج فارس.
پایگاه های مستقر در کشورهای منطقه خلیج فارس
۱- پایگاههای نظامی در بحرین:
آمریکا دارای یک پایگاه مهم دریایی به نام «الفجیر» در بحرین است. افزون بر آن، آمریکا امکانات گوناگونی در بندر سلمان و فرودگاه محرق و پایگاه هوایی شیخ عیسی دارد.
در مجموع در پایگاههای نظامی آمریکا در بحرین بین ۸۶۰ تا ۱۲۰۰ نظامی آمریکایی حضور دارند.
۲- پایگاههای نظامی در عمان:
پایگاه های نظامی آمریکا در عمان׳ به دلیل قرار گرفتن کشور در گذرگاه راهبردی هرمز و موقعیت حساس ارتباطی آن میان آسیا و اروپا است. جزایر موریان، مصیره، شبه جزیره مسَندَم بر ارزش استراتژیکی این کشور میافزاید. عمان مهمترین متحد بی چون و چرا آمریکا در خاورمیانه است. آمریکا در این کشور چهار پایگاه نظامی به نامهای مصیره، ام الغنم، خصب، الفالاج دارد. پیش بینی میشود که شمار نیروی نظامی آمریکایی در پایگاههای نظامی این کشور در عمان میان ۲ تا ۳ هزار نفر باشند.
۳- پایگاههای نظامی آمریکا در عربستان سعودی:
از سال ۱۹۹۰ عربستان بیشترین نیروهای آمریکایی در منطقه خلیج فارس را در خود جای داده است. در این کشور امکانات نظامی گوناگون نیروهای ارتش آمریکا در منطقههای دمام، هفوف، خبر، تبوک، ینبع، پایگاه ملک عبدالعزیز در ظهران، پایگاه دریایی ملک فهد در جده، پایگاه هوایی ملک خالد در ابها، پایگاه نظامی ریاض و پایگاه نظامی الطائف مستقر هستند. پایگاه هوایی الأمیر سلطان در جنوب ریاض، مهمترین پایگاه نیروهای نظامی آمریکا در عربستان است. در این پایگاه ۵۱۰۰ سرباز آمریکایی وجود دارند.
۴- پایگاههای نظامی آمریکا در عراق:
پس از سقوط صدام، آمریکا ۱۴ پایگاه نظامی در کشور عراق برپا کرد.
پایگاه نظامی «عین الاسد»، مهمترین پایگاه نظامی آمریکا در منطقه به شمار می رود. این پایگاه׳ در واقع یک فرودگاه نظامی است؛ طول باند آن ۴۰۰۰ متر و ارتفاع آن از سطح دریا ۱۸۸ متر.
آمریکا پنج پایگاه نظامی هم در اقلیم کردستان عراق قرار دارد.
گفته می شود که در مجموع شمار نیروهای آمریکایی در این پایگاهها سر به ۵ تا ۶ هزار تن می زند.
۵- پایگاههای نظامی آمریکا و ناتو در کویت
از میان کشورهای عربی منطقه، کویت بیشترین پشتیبانی را از حضور نظامی آمریکا در منطقه به عمل میآورد.
در طول دهه گذشته، ایالات متحده بالغ بر شش میلیارد دلار جنگ افزار و ساز و برگ نظامی به این کشور فروخته است. افزون بر این، کویت بخش عمدهای از هزینههای مالی ناشی از حضور نظامی آمریکا در این کشور را میپردازد.
۶- پایگاههای نظامی آمریکا و ناتو در قطر:
امکانات نظامی آمریکا در این کشور به صورت وجود انبارهای جنگ افزار و نیز تجهیزات نظامی برای تشکیل ارتشی به اندازه یک تیپ در اردوگاه نظامی السیلیه و فرودگاه بین المللی الدوحه و منطقه ام سعید است؛ اما پایگاه نظامی العدید، به ویژه پس از انتقال مقر ستاد فرماندهی مرکزی ارتش آمریکا از فلوریدا به این مکان، به یکی از واحدهای بسیار مهم پایگاههای نظامی آمریکا در منطقه خلیج فارس تبدیل شده است.
۷- پایگاههای نظامی آمریکا و ناتو در امارات متحده عربی:
نیروهای آمریکایی در امارات متحده عربی از امکانات نظامی مختلفی در پایگاههای این کشور برخوردارند: از آن جمله اند؛ پایگاه هوایی الظفره در ابوظبی، فرودگاه بین المللی الفجیره، بندر زاید، بندر رشید، جبل علی در دبی و بندر فجیره. حدود پانصد نظامی آمریکایی حضور و شماری هواپیمای تجسسی در این کشور حضور دارند.
۸- پایگاههای نظامی غربی در اطراف خلیج فارس:
گروهی از پایگاههای نظامی آمریکا و ناتو در حلقه پیرامونی منطقه راهبردی خلیج فارس قرار دارند و به عنوان حلقه دوم پوشش دهنده امنیت خلیج فارس. از این پایگاه ها تنها در صورت نیاز به صورت فعال بهره برداری خواهد شد.
مهمترین پایگاههای آمریکا و ناتو در پیرامون خلیج فارس که حافظ امنیت آن شناخته میشوند عبارتند از: ۱- پایگاههای آسیای مرکزی؛ ۲- پایگاه اینجرلیک ترکیه؛ ۳- پایگاه جیبوتی؛ ۴- پایگاههای اسراییل؛ ۵- پایگاه دیه گو گارسیا.
مفهوم سرکرده (هژمون) و تغییر جایگاه آن در «غرب آسیا»
مفهوم سرکردگی وجایگاه نظری آن
واژه سرکردگی یا «هژمونی» در فرهنگ سیاسی با نام «آنتونیو گرامشی» فیلسوف و نظریه پرداز ایتالیایی گره خورده است. این واژه در زبان یونانی به معنای سرکردگی و رهبری است.
در ادبیات سیاسی׳ سرکردگی را توانمندیِ اثرگذاریِ یک قدرت بزرگ در نظام بین الملل بر دیگر کشورها می دانند׳ و اما در همان ادبیات دامنه ی این اثر گذاری از رهبری تا سلطه در نوسان است.
روشن است که رهبری׳ حاصل رقابت میان قدرت های بزرگ است که سرانجام به سرکردگی یا پیشوایی یکی از قدرت های بزرگ می انجامد که می تواند قواعد و پیشنهادهای خود را در حوزه های اقتصادی، سیاسی، نظامی، دیپلماتیک و حتی فرهنگی تحمیل کند. بی گمان لازمه پیوستگی و پایداریِ رهبری׳ ابتکار، نو آوری و مدیریت در پهنه های اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی را طلب می کند.
از نگاه گرامشی، باید میان سلطه و سرکردگی (هژمومی) تفاوت قائل شد. او سُلطه را به معنای اعمال قدرت بدون رضایت بر افراد تحت حکومت می داند و هژمونی را گونه ای از رهبری فکری و اخلاقی، که نمایندگان قدرت توانسته اند ارزشهای اخلاقی، سیاسی و فرهنگی خود را همچون هنجارهای متعارف رفتار سیاسی׳ همگانی کنند و جهان بینی و فلسفه خود را به فلسفه توده مردم و یا «عقل سلیم» تبدیل کنند. ابتکار فکری گرامشی فهمی است که از ماهیت همه نظام های اجتماعی ارائه می دهد؛ بدین معنا که قدرت واقعی سرکرده تنها بر قدرت اقتصادی، نظامی و سیاسی او استوار نیست، بلکه بر آن استوار است که کشورهای تحت نفوذ او «مفهومی از جهان» را پذیرفته اند که متعلق به سرکردهِ حاکم است و این مفهوم به صورت «عقل سلیم» عرضه می شود.
بنابراین از نگاه گرامشی تنها برتری و اراده کافی نیست، بلکه پذیرش برتری اهمیت دارد.
تغییر جایگاه سرکرده در «غرب آسیا»
همان گونه که در بالا اشاره شد، در میان سیاست مداران، دانش وران و نظریه پردازان، هم رایی گسترده ای پدید آمده است، که مهمترین ویژگی دهه دوم قرن بیست و یکم را در کاهش تدریجی قدرت ایالات متحده آمریکا و فرایندِ جابجایی نظم جهانی، از دنیای تک قطبی به شکل گیری نظم نوین چند قطبی می بینند.
این ویژگی با بحران مالی سال ۲۰۰۸ آمریکا شکل گرفت. این بحران مالی׳ به بحران اقتصادی در آمریکا فراروید و با گام های پرشتاب به اقتصاد جهانی راه یافت. خب، جهان شاهد واقعیت تازه ای بود: بحرانی جهانی شکل گرفته است و ایالات متحده و هم پیمانانش هیچ راه حل های روشنی برای مدیریت آن ندارند. به ویژه جایگاه ایالات متحده آمریکا بعنوان سرکرده ی نظام جهانی زیر علامت سئوال رفت، چرا که سرکرده دارای ویژگی ها و توانمندی های خاصی باید باشد.
پیش تر اشاره شد که یکی از مهمترین سنجه های توانمندی سرکرده در میزان تعیینکنندگی و مورد پذیرش واقع شدن پیشنهاد ها، طرح ها و دستورکارهایِ هایش برای مدیریت نظام جهانی از سوی جامعه جهانی و کشور های منطقه نهفته است.
بیش از نیم سده است که ایالات متحده آمریکا سرکرده و قدرت تعیینکننده «غرب آسیا» است و با ارائه طرح ها و دستورکارهایی برای این منطقه همواره می کوشد تا سرکرده بی چون چرای منطقه باقی بماند و چیرگی خود را حفظ کند.
در همه ی آن سال ها׳ روال این بود که ایالات متحده آمریکا تعیین میکرد که در غرب آسیا چه اتفاقی باید بیفتد و چه اتفاقی نباید بیفتد. بدون سازش و پادرمیانی آمریکا در گذشته ای نه چندان دور׳ هیچ کشکمش و بحرانی حل نمی شد. حال در بر پاشنه ی دیگری می چرخد. بر سبیل “آن صبوح بشکست و آن پیمانه ریخت”، دیگر بر کسی پوشیده نیست آن چیرگی گذشته آمریکا در منطقه رو به کاهش گذاشته است و به بسیاری از مسائل مهم منطقه بدون حضور و حتی رایزنی با آمریکا پرداخته می شود. دگوگونی های سوریه و عراق نمونه هایی هستند که به روشنی نشان می دهند که آمریکا دیگر نمیتواند یکه و تنها و یا با همدستی با شرکای خود به مسایل منطقه سر وسامان دهد.
به نقل از اخبار روز