جنبش اصلاحطلبی خرداد ۱۳۷۶ نخستین شکاف بزرگ در درون حاکمیت را ایجادکرد؛ شکافی که حکومت هرگز نتوانست آن را پر کند.این شکاف بازتاب رقابتی استراتژیکی میان دونگاه سیاسی – مدیریتی برای بقای جمهوری اسلامی بود. در یک سوی این شکاف اصولگرایان سنتی وتندرو قرارداشتند و در سوی دیگران نواندیشان دینی که بادرکی جدید از مدیریت سیاسی، خواهان تغییراتی گسترده در نگاه به جهان ومشکلات داخلی بودند.
در انتخاباتی با نتایجی نه چندان قابل پیشبینی آقای خاتمی به ریاست جمهوری رسید و از دل آن حادثه جنبش اصلاحطلبی و جبههٔ اصلاحطلبان بیرون آمد و تا به امروز شکاف ایجاد شده به عرصهٔ رقابت میان دو گرایش عمده در ساختار قدرت جمهوری اسلامی تبدیل شده است. این رقابت افتوخیزهای زیادی را پشت سر گذاشته و در بستر زمان دستخوش تحولات زیادی گردیده است، ولی هرگز خاموشی نپذیرفته است.
در جبههٔ مقابل هم فعلوانفعالات بسیاری رخ داده است، ولی هرگز نتوانسته با جنبش اصلاحات سر آشتی نشان دهد. جنبش اصلاحات در ابتدا اصولگرایان را غافلگیر کرد، ولی آنها به سرعت به خود آمدند و تهاجم برای پس گرفتن موقعیت خود و مهار و سرکوب جنبش اصلاحطلبی را آغاز کردند. و سرانجام باخلق بحرانهای مداوم و کارشکنیهای گسترده، آشکار و همهجانبه دولت اصلاحات را شکست دادند، به طوری که حتا بخشهایی از پایگاههای اجتماعی دولت خاتمی از آن رویگردان شدند. حاصل تهاجمات جناح راست به جبههٔ اصلاحات برآمد دولت مضحک احمدی نژاد بود.
جبههٔ اصلاحات به حاشیه رانده شد و تا حدود زیادی متفرق و چندپارچه گردید و گرایشات متفاوت و گاه متضادی از آن بیرون آمد. در میان نیروهای راست هم تعارضات منافع آشکاری شکل گرفت. بخشهای نظامی – امنیتی به نیروی غالب تبدیل شدند و طی یک پروسه بخشهای مختلف سیاست،ا قتصاد و فرهنگ وغیره را به زیر سلطهٔ خود کشاندند. نیروهای راست سنتی و میانه هم مانند اصلاحطلبان به حاشیهٔ سیاست سوق داده شدند. در سال ۱۳۸۸ آخرین تلاش اصلاحطلبان و راست میانه برای بازگشت به قدرت در قالب «جنبش سبز» هم در برابر بنیادگرایان تندرو بینتیجه ماند و راست افراطی سلطهٔ خود بر همهٔ ارکان نظام را بیش از پیش تثبیت نمود و دولت روحانی هم نتوانست دولت موفقی را دربرابر راستهای افراطی به سرانجام خوشی برساند. درمجموع سیاستهای راستگرایانهٔ دولت روحانی، که از حمایت جناح راست اصلاحطلبان هم برخوردار بود، در نتیجهٔ ستیزهجویی راستهای افراطی رنگ باخت.
جنبش اجتماعی سرخورده از این همه تعارض منافع میان جناحهای حاکم، در جریان جنبشهای سالهای ۸۶ و ۸۸ راه مستقل خود را در پیش گرفت و جامعه دچار شکاف عمیق با مجموعهٔ حاکمیت گردید. حاکمیت نیز با بیرون ریختن آخرین عناصر میانهرو و بازماندگان راست اصلاحطلب، دولت یکدست خود را تشکیل داد تا خیال خود را از همهٔ این عناصر راحت نماید.
در جریان طی شدن این تحولات در درون حاکمیت، تحولات عمیقتری در اعماق جامعه شکل میگرفت که از دل آن تغییرات، نسل جدیدی بیرون آمده که هیچ قرابتی میان خود و حاکمیت و حواشی آن احساس نمیکند. این نسل سبک زندگی، مطالبات و شیوهٔ کنشگری خاص خود را دارد و در قالب جنبش «زن، زندگی، آزادی»، که با کشته شدن مهسا امینی شکل گرفت، امروزه به یک نیروی اجتماعی قابل توجه تبدیل گردیده که نه حاکمیت و نه نیروهای مخالف و منتقد نظام نمیتوانند آن را نادیده بگیرند.این جنبش که مستقل از خواست این یا آن جریان سیاسی شکل گرفته، امروز خود به یک جنبش الهامبخش برای این جریانهای سیاسی تبدیل گردیده است. از دل این فعلوانفعالات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی شرایطی به وجود آمده است که رابطهٔ حاکمیت و اکثریت مردم را در شرایط بنبست قرار داده است.
سیاستهای پرهزینهٔ نظامی، تقابل بانظام بینالمللی، دولتهای ناکارآمد انتخابی و انتصابی، شکلگیری وتسلط باندهای مافیایی برآمده از دل تحریم بر اقتصاد کشور و اصرار بر یک سبک زندگی ایدئولوژیک وناسازگار با نیازهای امروز جهان، اکثریت کارگران و زحمتکشان ،فرهنگیان، زنان و جوانان، روشنفکران و اندیشمندان و کنشگران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را به صف طویل ناراضیان از وضعیت موجود سوق داده است. مجموعهٔ این واقعیات جامعه را در شرایط بحرانی و جنبشی قرار داده است. جامعه در اعماق خود در تلاطم است و گاهی هم اعتراضات خود را در قالب خیزشهای سیاسی و اعتصابات کارگری و اشکال دیگر برآمد اعتراضی نمایان میسازد.
در چنین شرایطی جامعه در آستانهٔ یک انتخابات جدید قرار گرفته است و به دلایل خاصی انتخابات جاری از اهمیت خاصی برخوردار شده است. مسلم است که نیروهای بنیادگرای افراطی حاکم، اراده و توان حل مشکلات جامعه و پاسخگویی به آنها را ندارند. نیروهای میانهرو و در حاشیه قرار گرفته هم در موقعیتی نیستند که به تنهایی قادر به تشکیل دولت باشند. نیروهای اپوزیسیون هم در شرایطی نیستند که امکانی برای بسیج و رهبری ناراضیان را داشته باشند.
درچنین شرایطی هستهٔ سخت قدرت، حتماً بر اساس درک از منافع خود و بر پایهٔ یک خطای محاسباتی رضایت داده است که انتخابات جاری را حداقل نیمهرقابتی کند و به چهرهای منتسب به اصلاحطلبان امکان حضور بدهد.
در مجموع به نظر من این انتخابات جاری ادامه و احیای مبارزهٔ میان اصلاحطلبی واصولگراییست که از خرداد ۱۳۷۶ آغاز شده، با افتوخیزهایی جریان داشته و امروز در شرایط دیگری میتواند بازآفرینی بشود. در چنین وضعیتی تکلیف کنشگران سیاسی چیست؟
البته مشخص است که این سؤال متوجه نیروهای برانداز نیست. آنها تکلیف مشخصی دارند. این سؤال متوجه کسانیست که به روشهای گامبهگام اصلاحطلبانه برای گذار به یک جامعهٔ دموکراتیک باور دارند. از این منظر چنین به نظر میرسد که فرصتی دیگر برای عرض اندام نیروهای اصلاحطلب و کلاً جنبش اصلاحطلبی مهیا شده است تا بار دیگر به صحنهٔ سیاست برگردند. طبیعیست که از منظر اصلاح طلبی با توجه به شناختی که از تفاوت برنامهای آنها، چه در عرصهٔ سیاست داخلی و چه در عرصهٔ بینالمللی در دست است، بازگشت آنها به قدرت در مجموع به سود کشور و مردم است.
صرف نظر از انگیزهٔ حاکمیت در ایجاد این فرصت، در این انتخابات یا تندروها به قدرت میرسند و یا نیروهای میانهرو. در شرایط اول مردم چه شرکت بکنند و چه نکنند، در نهایت اگر اوضاع بدتر نشود، در همین حد باقی میماند، ولی درصورتی که با مشارکت مردم نیروهای میانهرو به قدرت برسند، حداقل احتمالی برای حد معینی از تغییرات مثبت به وجود میآید که در مجموع به سود مردم است.
از منظر نیروهای اپوزیسیون میانهرو هم شرکت در این انتخابات مهم است. برای آن دسته از نیروهای اپوزیسیون که معتقد به شکلگیری ثقل مبارزه در داخل کشورند و باور دارند که جبههٔ آیندهٔ نیروهای دوران گذار متشکل از نیروهای چپ میانه، ملی، اصلاحطلبان داخل کشور و نیروهای ملی-مذهبی خواهد بود، فرصتیست که به یکدیگر نزدیک شوند.
ضمن اینکه مشارکت بالا، اگر به دست بیاید، یک پیام به هستهٔ سخت حکومت هم هست که اگر علاقهمند به مشارکت بالاست و نمیخواهد مثل انتخابات گذشته با درصد ناچیزی به حکومت ادامه دهد، راهش اینست که به انتخابات رقابتی تن بدهد تاجواب بگیرد.
متأسفانه شکاف میان جامعه و سپهر سیاسی کشور با حاکمیت به سبب سیاستهای غلط حاکمیت آنچنان عمیق است و جامعه آنچنان زخمهای عمیقی از این سیاستهای غلط بر روح و جسم خود دارد که میل و رغبت در مشارکت را با تردید و خشم قابل فهمی روبهرو ساخته است.و حقیقتاً امروزه دعوت به مشارکت در این انتخابات دل شیر میخواهد. شرح این زخمها، حدیث غمانگیز یک ملت است. و اما قابل پیشبینیست که در دور دوم انتخابات به احتمال زیاد فضای مشارکت گستردهتر شود. امید که چنین شود.
1 Comment
آفرین به این نگاه نیاز داریم. اگر به امید تغییر به قیمت جاری شدن خون بچه های مردم در خیابانها نیستیم.