سامانه اینترنتی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)

GOL-768x768-1

۱۰ آذر, ۱۴۰۴ ۰۴:۲۲

دوشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۴ - ۰۴:۲۲

نگاه گذرایی به تاریخ «حزب دموکراتیک خلق افغانستان»
اسد کشتمند: «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» گذشته از اینکه برپایه خواست زمان واکنشی بود برای حل معضلات اجتماعی و سیاسی داخل کشور، در عین زمان پدیده ای است که نمی‌توان...
۱۰ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: اسد کشتمند
نویسنده: اسد کشتمند
آلاتی‌تی
آنگاه که مجبور می‌شوی برای نجات جنگل به درون آتش بروی... زمانی که برای تسکین درد بیماری، خود تا انتهای خط می‌روی.. وقتی برای نجات انبوهی انسان، فداکاری را برمی‌گزینی...
۹ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان
دنیا را نارنجی کن! | شانزده روز نارنجی و مبارزه با خشونت علیه زنان | مناف عماری
در روزهای کارزار «شانزده روز نارنجی» و در پی روز جهانی محو خشونت علیه زنان (٢۵ نوامبر)، مناف عماری، دانش‌آموخته حقوق و عضو سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)، تأکید می‌کند...
۹ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
دو کلمه؛ همچون دو پرخاش
پایه گذار تئوری التقاط گرایی در غرب، در سال 220 میلادی، جناب دیوگنس لائرتیوس، مورخ فلسفه است که پیرامون فیلسوفان یونان باستان میگفت بعضی ها از سیستم های فلسفی مختلف...
۸ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: آرام بختیاری
نویسنده: آرام بختیاری
خشونت علیه زنان در میدان‌های جنگ معاصر و نابرابری توجه جهانی
گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت): در این شانزده‌روز نارنجی، یادآوری خشونت علیه زنان در جنگ تنها بازگویی زخم نیست؛ دعوتی است به مسئولیت. دعوت به فهم اینکه...
۸ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
سقوط سوسیال دموکراسی در دانمارک...
در سراسر اروپا، احزاب کارگری قدیمی با تشکیل ائتلاف‌های بزرگ با نیروهای راست میانه، پایگاه خود را از دست داده‌اند. در دانمارک، سوسیال دموکرات‌های مته فردریکسن همین استراتژی را با...
۸ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: روله مولر استاهل
نویسنده: روله مولر استاهل
هفدهمین تحلیل | بازخوانی نگاه تاجزاده: «ایران پس از جنگ ۱۲روزه»| فرخ نگهدار، سعید برزین، بابک دربیکی و پروین همتی
بازخوانی نگاه تاجزاده: «ایران پس از جنگ ۱۲ روزه» در این گفتگو، مهمانان با تمرکز بر محورهای اصلی طرح‌شده از سوی تاجزاده، به ارزیابی شرایط کنونی کشور، خطر بی‌دولتی، تغییر...
۸ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: تحلیل هفته، پرسش و پاسخ
نویسنده: تحلیل هفته، پرسش و پاسخ

کاراته «با یاد رفیق فرزین شریفی»

و آخر آن جوانِ رعنای ورزشکار و خوش‌تیپ، آن رفیقِ شفیقِ وفادار، آن‌ یارِ مهربان در سفر و کار و تفریح و همه‌جا، آن مهربان در آشپزی، رانندگی، آوازخوانی... آن‌که وقتی مسئولیت کاری را قبول می‌کرد تا آخر ادامه می‌داد، شبانه بدنش را پر از گلوله‌های سرب کردند و فردایش، صبحِ تاریک و روشن، به گورستان تحویل دادند...

فرزین شریفی از اعضا و کادرهای سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) و در دور اول روزنامۀ «کار» از فعالین و یاران نشریه بود و  چه در زمینۀ تهیۀ مطالب و نویسندگی برای کار و چه صفحه‌بندی آن  در این نشریه مشغول کار و تلاش بود. رفیق فرزین متولد شهریور ۱۳۳۳ و دانش‌آموختۀ رشتۀ معماری از دانشگاه ملی بود. رفیق فرزین در صبح ۵ مهر ۱۳۶۰ در خیابان جمهوری، زیر پل کالج، مقابل دفتر کارش، به شرحی که در این نوشته آمده است، در تظاهرات سازمان مجاهدین دستگیر  و همان شب او را بدون محاکمه اعدام کردند.

در  بخشی از یادنامۀ رفیق فرزین در ۲۲ مهرماه سال ۱۳۶۰ در روزنامۀ «کار» آمده است:

«این هفته “کار” بدون حضور رفیق فرزین بسته شد. این هفته “صفحه‌بندی کار” تهی از نگاه‌های گرم و مهربان رفیق فرزین بود. این بار از دستان چابک و خنده‌های آرام و نجیبانۀ رفیق فرزین خبری نبود و اندوه گران‌جان فقدان او، اندوه سنگین ظلمی که چنین نامردمانه بر او رفت، قلب‌مان را لبریز کرده است. رفقا روی میزی که معمولاً فرزین به کار مشغول می‌شد، یک شاخه گل گلایول سرخ گذاشته‌اند. هر رفیقی که چشم‌اش به این شاخه گل سرخ می‌خورد، بی‌درنگ قطرات اشک بر گونه‌اش جاری می‌شود…»

دل‌نوشتۀ زیر نیز از یکی از دوستان و همکلاسی‌های رفیق فرزین شریفی به دست ما رسیده است که در چهل‌وسومین سالگرد تیربارانش به یاد او منتشر می‌کنیم. این یادنامه در وصف فرزین شریفی  مصداق این سرودۀ سیاوش کسرایی است که می‌گوید:

«دیروز آفتاب در شهر می‌گذشت/ با گامش اشتیاق
با چشم او نوازش و لبخند/ با دست او نیاز به پیوند
دل‌های سرد را/ گرمی نشاند و رفت
عطر امید را/ هر سو کشاند و رفت»

یاد و نام رفیق فرزین شریفی ماندگار و راهش مانا!

کاراتهِ

… گفت: تو چرا ورزش نمی‌کنی؟

گفتم: ما تا آمدیم بزرگ شویم و ورزش کنیم، عینکی شدیم. رفتیم فوتبال،گفتند: تو گُلر باش، همین‌جا بایست و از جایت تکان نخور. آمدیم بسکتبال بازی کنیم، گفتند: همین‌جا زیر سبد بایست و از جایت تکان نخور. استخر رفتیم شنا کنیم، عینک را برداشتیم و شیرجه زدیم وسط آب، هر طرف هم که شنا کردیم، هی چپ و راست خوردیم به دست و پای این و آن…

گفت: ولی کاراتِه فرق دارد. تو بدون عینک هم می‌توانی. چون حریف نزدیک توست و احتیاج به عینک نداری، تازه مربی ما هم خودش عینکی است با یک عینک ته‌استکانی!

خیلی اصرار کرد، وحید هم  پشُتشَ را گرفت که: اینبار سه تایی می‌رویم سالن ورزش دانشگاه.

گفتم: باشه.

نرمش‌های اول خیلی خوب بود، بدون عینک خیلی راحت همه را انجام می‌دادم. بعد رسید به کاتا و این حرف‌ها! یکی‌دو تا زدم. بعد سرم گیج رفت. چیزی نمی‌دیدم. روی پای خودم نبودم .انگار مرا بغل کرد. صدایش توی گوشم بود که می‌گفت: چیزی نیست، چیزی نیست و دیگر چیزی نفهمیدم… وقتی چشمهایم را باز کردم، دیدم با آن صورتِ  بشاشِ خندان قاه‌قاه می‌خندد. یک نوشابۀ خنکِ کوکا هم از بوفۀ سالنِ ورزشِ دانشگاه گرفته بود و شیشه خنکِ خنک بود. گفت: بابا تو که همیشه کوبیده اضافه هم می‌خوردی!، این‌قدر پیزُوری بودی و ما نمی‌دانستیم! دستش را زیر سرم گذاشته بود. مرا نشاند. گفت: بخور روشن شی. بعد هم مهربان دستش را دور گردنم انداخت.

عجب نوشابۀ خنک و خوشمزه‌ای بود. نصف‌اش را یک‌ضرب بالا رفتم و گفتم: ممنون. شیشه را از دستم گرفت و باقی نوشابه را سرکشید. همانطور که می‌خندید گفت: نوشابه زیادی نخور قند دارد !. بعد هم پشت پردۀ دوش ایستاده بود و می‌گفت: اول با آب گرم دوش بگیر بعد کم کم آب را سرد کن .

آن شب هم در کارگاه (زیرزمین کوچکی که به اتفاق دوستان کرایه کرده بودیم و آنجا پروژه می‌کشیدیم) آخرآخرِ خیابان کاج، سه‌تایی با وحید، از مسیو کوکو سبزی گرفتیم و آخرسر هم یک ساندویچ کالباس روکرد و گفت: اینهم کوبیدۀ اضافی برای جنابعالی؛ که البته سه قسمت شد و همه با هم خوردیم!!

سال‌های شصت، سال‌های التهاب بود و خیابان «عباس‌آباد» هم شده بود «شهید بهشتی». سرِ همین خیابان، دایی همسرِ یکی از دوستان آپارتمان کوچکی داشت که مستاجر نداشت، آنجا را به اتفاق شش هفت نفر دیگراز دوستان کرایه کرده بودیم و با ثبت شرکت مهندسی می‌خواستیم با بال‌های خودمان پرواز کنیم. او هم با ما بود. ازدواج هم کرده بود. و دیگر خرجش از بقیۀ دوستانِ مجرد بیشتر شده بود. اوضاع کاری هم چندان جالب نبود .مدتی بود که با دوستان دیگری که سال بالایی بودند و چندتا کار پیمانکاری هم داشتند همکاری می‌کرد. دفتر آنها هم خیابان خارک و نزدیک چهارراه ولیعصر بود، جایی‌که اگر هر روز نه، اقلاً هفته‌ای یک‌بار پر بود از تظاهرات و متینگ و تجمعی از این طرفی و یا آن طرفی. غروب‌ها هم دوباره به ما سر می‌زد، و دورهم بودیم. یکی از همین روزهای اوایل مهر بود که اصلاً حوصلۀ ورزش را هم نداشتم. قرار بود غروب بیاید، فرزاد زنگ زد، گفت: اینجا همه چیز درهم و برهم است. خیابان‌ها پر از آن گروه شده و پر از بسیجی و تفنگ و ترقه و سه‌راهی و پر از فریاد مردم و پر از دود .. گفتم: او کجاست؟ گفت: رفته بیرون، خیلی اصرار کردیم بماند، ولی گفت: باید رفت و از این دولت حمایت کرد… گفتم: آمد خبر بده.

دوباره زنگ زد گفت: وسط خیابان سه‌راهی را از دست هوادار آن گروه گرفته که پرتاب نکند و در همان حال که سه‌راهی دستش بوده، او را گرفته‌اند، با ماشین کمیته و همراه عدۀ دیگری، همه را به اوین برده‌اند… سعی و کوشش خانواده، دوستان، آشنایان و همسایه‌ها در فلان کمیته، فلان اداره، صدا و سیما، ناحیه بسیج … هیچ‌کدام ثمری نداشت …و آخر آن جوانِ رعنای ورزشکار و خوش‌تیپ، آن رفیقِ شفیقِ وفادار، آن‌ یارِ مهربان در سفر و کار و تفریح و همه‌جا، آن مهربان در آشپزی، رانندگی، آوازخوانی، آن‌که از همه بهتر ران‌دوُی آدم و درخت می‌کشید، آنکه وقتی مسئولیت کاری را قبول می‌کرد تا آخر ادامه می‌داد، شبانه بدنش را پر از گلوله‌های سرب کردند و فردایش، صبحِ تاریک و روشن، به گورستان تحویل دادند…

جلوی بیمارستانِ دکتر هشترودیان، قرارمان بود. همه آمدند. همۀ دوستان او از دانشکده معماریِ ملی، دانشجو که نه، همۀ مهندسان فارغ‌التحصیل و جوان. با دسته‌های گل و گلدانِ گل. همه هم آرام و بی‌صدا، با دلی پرمهر به او و پر از درد از نبودش. با هم از پله‌ها بالا رفتیم. در بخش زایمان، و به اتاق نسبتاً بزرگ. سه تختخواب بود و روی هر کدام مادران تازه‌زا. روی همین تخت اول، همسر مهربانش، با آن صورت زیبای فرشته‌گونه، با آن چشم‌های مهربان، موهای روشن، و لبخند شیرین از بیرون و پر از درد و ناله از درون، روی تخت به پشت تکیه داده بود. و ما حلقه‌ای از دوستان که دورتادور تخت آمدیم و ایستادیم و بدون او …

در اتاق، سرِ آن تختِ کناری پدری جوان با همسرتازه‌زایش شوخی می‌کرد، سرِ تخت وسط پدربچه بود و مادرش که سربه‌سر عروسش می‌گذاشت و اینجا دور این تخت، چه گروه زیادی آدم ایستاده بودند و همه ساکت. که هیچ‌کس نمیدانست چه بگوید: تبریک، و یا…؟

سرم را پایین انداخته بودم و چشم از سبدِ کوچکِ نوزاد که پسرش آنجا آسوده و راحت خوابیده بود، بر نمی‌داشتم،سبدِ سپیدی که آن صورت زیبای کودک از زیر پتوی کوچک سپید دیده می‌شد .چشمهایش بسته بود. خوابِ خواب بود .و چه شیرین خوابیده بود… وقتی این چشِم‌ها باز شود، وقتی بزرگ شود، چه خواهد دید؟ از او چه چیزی به یاد دارد؟ ما برای این پسر از او چه خواهیم گفت؟…

… ولی ما هر تعداد دوست هم که بودیم و هر اندازه هم او را دوست می‌داشتیم، نمی‌توانستیم، قطره‌ای از مهر و محبت او را برای این مادرِفرزانۀ مهربان به ارمغان بیاوریم و فقط همین مادر می‌توانست بسازد آن یادگار عزیز اِو را به خوبی و کمال و دیدیم که چه خوب و بُرنا و رشید ساخت، یادگار او را در طی این سال‌ها..

او می‌تواند در این ماجرا هر کسی باشد. می‌تواند هر همسری برای هر مادری باشد، می‌تواند هر پدری باشد در هر جای دنیا. می‌تواند هر پدری باشد که قبل از تولد فرزندش، اعدام شده و رفته جای دیگر، و بقیه هم از نبودش، چاره‌ای جز صبر و بردباری نداشته باشند. می‌تواند مظهر رفاقت و دوستی در هرجا، این‌جا و آن‌جا و هرکجا باشد. می‌تواند یادی را در دل همه بگذارد که جز شیرینی و صفا، محبت و وفا نیست. او می‌تواند هر نامی داشته باشد.

من نامش را گذاشتم – فرزین…

شما هرکجای دنیا که هستید و به هر نامی که دل‌تان خواست صدایش کنید .او رفیقِ شفیق و یار شِریفی است که صدای شما را می‌شنود.

 

او دوست ما بود و………………………………………………………………………………………. ………… اعدام شد.

این نقطه‌ها در این جمله خالی هر کدام‌شان یک‌دنیا حکایت دارند، ولی امروز دیگر نیازی به نوشتن نیست. که به قول آن دوست: ما می‌خوانیم آن‌چه را که برای‌مان نمی‌نویسند و می‌شنویم آن‌چه را که برای‌مان نمی‌گویند و می‌بینیم آن‌چه را که از ما پنهان می‌کنند…

 

تاریخ انتشار : ۷ مهر, ۱۴۰۳ ۹:۵۸ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

1 Comment

  1. ملیحه گفت:

    یاد و نام عزیزش، همچنان که نام برادر دلاورش فرامرز و رفقای شریفش تا پیروزی انسان در مبارزه برای عدالت آزادی، زنده است.

احضار و بازداشت کنشگران و کارشناسان مترقی، آزادی‌خواه، عدالت‌جو و میهن‌دوست کشورمان را به شدت محکوم می‌کنیم

احضار و بازداشت این روشنفکران هراس از گسترش و تعمیق نظرات عدالت‌خواهانۀ چپ و نیرویی میهن‌دوست، آزادی‌خواه و عدالت‌جو را نشان می‌دهد که به عنوان بخشی از جامعۀ مدنی ایران، روز به روز از مقبولیت بیشتری برخوردار می‌شوند.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

جامعهٔ مدنی ایران و دفاع از حقوق دگراندیشان

جامعۀ مدنی امروز ایران آگاه‌تر و هوشیارتر از آن است که در برابر چنین یورش‌هایی سکوت اختیار کند. موج بازداشت اندیشمندان چپ‌گرا طیف وسیعی از آزاداندیشان و میهن‌دوستان ایران با افکار و اندیشه‌های متفاوت را به واکنش واداشته است

مطالعه »

انقلاب آمریکایی: پیروزی دموکرات‌های سوسیالیست از نیویورک تا سیاتل…

گودرز اقتداری: با توجه به اینکه خانم ویلسون، شهردار سابق را ابزاری در دست تشکیلات حاکم بر حزب معرفی می‌کرد، به نظر می‌رسد کمک‌های مالی از طرف مولتی میلیونرهای سرمایه‌داری دیجیتالی در شهر که عمده ترین آنها آمازون، گوگل و مایکروسافت هستند و فهرست طولانی حمایت‌های سنتی حزبی در دید توده کارگران و کارکنانی‌که مجبور به زندگی در شهری هستند که عمیقا با مشکل مسکن و گرانی اجاره ها روبرو است، به ضرر او عمل کرده است.

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

نگاه گذرایی به تاریخ «حزب دموکراتیک خلق افغانستان»

آلاتی‌تی

دنیا را نارنجی کن! | شانزده روز نارنجی و مبارزه با خشونت علیه زنان | مناف عماری

دو کلمه؛ همچون دو پرخاش

خشونت علیه زنان در میدان‌های جنگ معاصر و نابرابری توجه جهانی

سقوط سوسیال دموکراسی در دانمارک…