«این معدن مال کیه؟…» «کسی نمیدونه؛ مالِ صاحاباش!…»
«ازمتن رمان ژرمینال^»
آفتاب غروب کرده. چشمانداز بیابانیست بی آب و علف. با کوههایی زخم خورده. تپههایی به رنگِ ذغال. وکانالهایی موریانهوار نهفته در عمق خاک. «محمدجواد» همینطور که در برابر معدن ایستاده، به خودش اندیشید و به زندگی گرانبار از سرگردانی هفته پیشاش، که در به در به دنبال کار میگشت. بسیاری از آنانی که در معدن کار میکنند، همین مسیر را طی کردهاند. کارهای بینتیجه پشت سر هم و بعد رضایت دادن به کار سخت در معدن. نه این که کار کردن در معدن بد باشد. کار همیشه خوب است. مشکل فقط آنجاست که کار طاقتفرسا انجام بدهی، اما امنیت نداشته باشی. کار سخت بکنی اما تجهیزات ناکافی. کار سخت…اما ازاصول ابتدایی ایمنی خبری نباشد!…
«… لایهها رفته رفته پُر میشود. در هر طبقه در ته هر دالان جنب و جوشی شدید سینهی کار را فرا میگرفت. چاه آدمخوار، جیره هر روزی خود را از گوشت آدمیزاد بلعیده بود.^^» صدها کارگر در آن ساعت، رنج روزانه خود را در این مورلانه عظیم آغاز کردهاند. زمین را از هر سو میکَننَد. در این سکوت سنگین، زیر فشار این لایههایِ عظیمِ خاک، اگر گوش بر سنگ بگذاری؛ میتوانی جنبش دامنهدار این انسان نما را ضمن تلاش خود از بالا وپایین رفتن برقآسای کابل آسانسور گرفته تا گزش نیش تیشهها که ذغال را از درون احشاء خاک می کَنَند؛ بشنوی. معدن همچون موجود زندهایست که گوشت و خون کارگران را میمکد و ذغال بالا میآورد… معدن جایگاهی برتر از یک موجود زنده است گویا!… خدایواره سیری ناپذیر! که آنجا کمین کرده و دهها هزار نفر گرسنگیزده بیآنکه او را ببینند جان خود را نثارش میکُنند. برای سهامدارانش هم ، چنین جایگاهی دارد: …این خدایواره نعمت !… در بستر نرم و بزرگ رخوتشان به نرمی مینشینند و بر سر خوانی رنگین چاق میشوند…
در سکوت اطراف معدن صدای منظم چکشها به گوش میرسد، پیرمردی آهسته خاطرات گذشتهاش را مرور که نه، نشخوار میکند. گویی همان جانسخت «ژرمینال» است؛ میگوید: «خب، چه کار میشد کرد؟ باید کار کرد و نان خورد.^^ » قدعلم کردن سرمایه در برابر کار. حقیقتی تلخ از زیست و زندگی…
ازهمین فاصله هم میشود دید که نوارهای نقاله بهجای حمل ذغالسنگ، جنازه کارگران را از عمق معدن بیرون میآورند. زن، صورتش را پنهان میکند تا کسی چشمان اشکبارش را نبیند. از تربت آمده… و زیر لب برای خودش نجوایی دارد از درد؛ از بیکسی… پسر جوانی با پشت دست روی پیشانی تیره خود میکشد.
صدای یکی از کارگران معدنچی به نام «عدالت شیری» طنین انداز است… «این چراغ مالِ تویه…خوب نگرش دار…اون پایین حُکم خورشیدو داره…^^ »
به آن لحظاتی بیندیشیم که کارگران با روشنی آسمان خداحافظی میکنند و خود را به دل تاریکی زمین میسپارند. غم بزرگی بر دلم سنگینی میکند و بغض راه گلو را میبندد… عشقونفرت انسانها با زمین است گویا… انسانهایی با رنجی عظیم که با خوشیهای کوچک و ساده بسیار شاد میشوند. آنقدر دنیایشان تیره و تار است که اگر نوری اندک از شکافِ ترَک برداشتهای بر زندگیِ بوی نا گرفتهشان بتابد؛ همان میشود طلوع فجر. با خود میاندیشی اینانی که در اوج فلاکت اینسان میتوانند دلخوش باشند؛ اگر در رفاه نسبی بودند؛ چگونه زیستی داشتند؟! اما معدن کانون همه اوهام است. هیولاییست که آدمها را میبلعد. دوزخیست که انسانها در آن مدفون میشوند و سرانجام شکمِ باروریست که از آن نسل نوینی از دادگستران بیرون خواهند آمد. بهای آگاهی سخت و جانفرساست. همانند«بینوایان» ویکتورهوگو ویا «ژرمینال» امیل زولاست… این بغض روزی به عصیان بدل خواهد شد.
«خورشیدی که در اوج شکوهِ آگاهی، میان آسمان میدرخشد و خاکِ بارگرفته و تخم پرور را گرم میکند. زندگی از تهیگاه این خاکِ نانبخش بیرون میجوشد. جوانهها به صورت نوبرگهای سبز میشکفند و فشار جوانه علفها سراسرِ سطحِ دشت را میلرزانند. همهجا دانه به انگیزه احتیاج به گرمی و نور، دراز میشود و سراسر خاکِ دشت را تَرَک میدهد. طنین بوسهای عظیم، دانهها را تکثیر میکند و صدای ضربات آنها به وضوح بیشتری به گوش میرسد. گفتی به سطح خاک نزدیکتر میشوند. در این بامداد و زیر اشعه شعلهور خورشید، صحرا از این زمزمه، باردار است…^^^^»
پانوشت:
^. از رمان ژرمینال Germinal اثر امیل زولا ، فیلمی به همیننام و به کارگردانی کلود بریClaude Berri زاده ۱ ژوئیه ۱۹۳۴درگذشته۱۲ ژانویه ۲۰۰۹ …. ساخته شد. فیلم محصول ۱۹۹۳ میلادی است.
^^.ازمتن رمان ژرمینال…
^^^. امیل زولاامیل ادوار شارل آنتوان زولا Émile Édouard Charles Antoine Zola زاده ۲ آوریل ۱۸۴۰ – درگذشته ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۲ رماننویس، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار فرانسوی، مهمترین نمایندهٔ مکتب ادبی ناتورالیسم و عامل مهم در گسترش تئاتر. کتابهای او در سینما و تلویزیون فراوان اقتباس شده…
^^^^. آخرین پارگراف رمان «ژرمینال»…
نخستین روزهای مهر۱۴۰۳. پهلوان
@apahlavan
Germinal – La grève (bande originale du film composée par Jean-Louis Roques)
موسیقی_متن_ژرمینال_ژان_لوئی ۵ اکتبر ۱۹۰۷ – ۲۰ آوریل ۱۹۹۷ یک هنرمند اهل فرانسه بود.
@khosroye_shirindahanan
@jane_shifteham