جنگ نعمت بزرگی است، وقتی که هزینهٔ آن از جیب کارگر و سودش در جیب مفتخوران انبار میشود. در روزهای سخت و پرآشوب جنگ، تلاش کارگران برای به دست آوردن نان شب بیحاصل است.
جنگ سفرهٔ کارگران را خالی میکند و کارفرمایان به جای پاسخ به خواستههای زحمتکشان، تنها جفنگ تحویلشان میدهند. از کفش و کلاه ایمنیشان میزنند تا برای توپ و تفنگ هزینه کنند؛ و با توپ و تفنگی که خرجش از کیسهٔ کارگران و زحمتکشان تامین میشود، کودکان و زنان و مردان طرف مقابل جنگ را به خاک و خون بکشند.
از نظر جنگافروزان انتظار بیهودهای است که کارگر در موقعیت جنگی تقاضا هم داشته باشد، آن هم تقاضای به یغما نبردن نان شبشان. فرزندان کارگران را به خط مقدم جنگ میفرستند و خود و فرزندانشان در محفوظ ترین و ایمنترین خانهها زندگی میکنند، بدون اینکه آب در گلویشان تکان بخورد؛ و ادعا میکنند که جنگ برای دفاع از ناموس و سرزمین است.
گویند: روزی فرماندهای از صف سربازان بازدید میکرد. به یکی از سربازان نزدیک شد و پرسید: «این که در دست داری چیست؟» سرباز پاسخ داد: «تفنگ، قربان!» فرمانده با خشم فریاد زد: “«بیشعور! این ناموس آدم است!» به نفر بعدی که رسید، سرباز با زیرکی گفت: «قربان، این ناموس آدم است.» اما سرباز سوم که به خاطر حقیقتگویی مورد غضب قرار گرفت، با تلخی پاسخ داد: «قربان، این دیگی است که برای ما نمیجوشد!»
و به درستی این تلخترین واقعیت جنگ است؛ جنگی که قربانیانش در صف اول قرار داده می شوند، اما جز فقر و فلاکت نصیبشان نمیشود، اگر که جان سالم از این مصیبت بیرون برند.