مدتی پیش همراه خانم بسیار جوانی سوار تاکسی شدم که پوشش سر نداشت. راننده زیرلب غرولندی کرد و راه افتادیم. نزدیک غروب بود و مقصدمان میدان فاطمی. آن روز خاص دورتا دور میدان پر از نیروهای یگان ویژه موتورسوار سیاهپوشی بود که صورتهایشان را هم پوشانده بودند. مردان جوان بلند قد مسلح. من و دخترک هردو به سمت ایستگاه مترو میرفتیم و من هراسان دنبال دخترک به راه افتادم که اگر هنگام عبور از میان مردان بلند قامت مسلح در آن گرگ و میش اتفاقی برایش افتاد و میتوانستم، کمک کنم! دست چپم شروع به لرزیدن کرد و برای اینکه مانع لرزش دستم شوم آن را در جیب مانتو فرو بردم. «یا ابوالفضل» گویان پشت سر دخترک راه افتادم. سیاهپوشان جوان از پشت نقابها چیزهایی گفتند، ولی کسی واکنشی نشان نداد و ما به مترو رسیدیم. حجاببانهام تذکری دادند و دخترک نشنیده گرفت و در جهت خلاف من به مسیر خودش رفت. لرزش دست من هم متوقف شد.
از آن روز هربار جایی تجمعی از نیروهای یگان ویژه میبینم از درون میلرزم. از خودم سوال میکنم آیا در جهت مصلحت عمومی است که حاکمان و مجریان قانون برای برقراری «قانون» درمیان شهروندان خود، در زمانه صلح، از روش ایجاد ترس و تروما استفاده کنند؟ جامعه ترومازده چطور جامعهای خواهد بود؟ آیا ما اخلاقاً مجاز به استفاده از چنین روشهایی هستیم؟ چون تروما یا روانزخم پیدا نیست و خونی از آن جاری نمیشود و دیه و پیگرد ندارد، پس به لحاظ اخلاقی و وجدانی مسئولیتی در قبال آن نداریم؟ سیاستمداران ما متوجه عواقب چنین رفتارهای بر انسجام ملی هستند؟
هفته گذشته زنان در توییتر از «حس کثافتی» نوشتند که پیدا میکنند از یادآوری خاطراتی از مواجهه دیگران با بدنشان، از محدودیتهای افراطی پوشش در خانه و بیرون از خانه، از بازرسی ناخن و ابرو و کیف در مدرسه، از درهای «ورودی خواهران» در دانشگاهها، اماکن زیارتی/دیدنی، و فرودگاهها-از لمسها و نگاهها و حرفهای ناخوشایندی که پشت پرده «ورودی خواهران» تجربه کرده بودند. از ترس از اسید، از ترس از مسمومیت، از ترس از گشت ارشاد، از ترس از حراست دانشگاه یا محل کار- از نگاههای مردانی که روی تنشان بالا پایین میرود تا ارتفاع مانتو را اندازه بزند، از موتورسوارها، از عابران پیاده، از لمس غریبهها، از متلکها،… در خانه، مدرسه، دانشگاه، محل کار، خیابان، مترو… آسان نیست وزنِ این هستیِ زنانه و همه روان-زخمهای رسمی و غیررسمی را به دوش بکشی و هضم و جذب کنی. (به دلایلی بخش بزرگی از جامعه ترومازدهاند و اصرار میشود که حالا که مطابق میل ما فکر نمیکنند و ونها و پارکینگها برای همهشان جا ندارد، پس جور دیگری…پس به عادت مألوف روانزخم تازه ایجاد کنیم)
تروماها بیش از هرچیز اعتماد انسانها به جهان و دیگران را نابود میکنند. «اعتماد آن هوایی است که هر چیز باارزشی در آن رشد میکند.». اعتماد زمانی ایجاد میشود که حس کنی دیگری درمورد تو حسن نیت دارد؛ یا دست کم سوءنیتی ندارد. در جامعهای که بسیاری از زنانش نه فقط در حضور اجتماعی روزانه که حتی در خانه، و نه فقط در بیداری که حتی در خواب هم نمیتوانند چنین اطمینانی به جهان بیرون از خودشان داشته باشند، چه رخ خواهد داد؟ اصرار بر ارعاب برای چیست؟ اینکه باور کنند کسی به خوبی و سلامت روان آنها اهمیت نمیدهد، بلکه وجود و هستیشان برای دیگری و منافع او «تحمل» شده.
آنت بایر’ اشاره میکند وقتی یکی از طرفین اعتماد، برای به کرسی نشاندن حرفش از زور یا امتیازات قهری خود استفاده کند به این معناست که آن ارتباط ارتباطی پوسیده است و اگر فکری برای ترمیم آن نشود گسیخته خواهد شد.
- Baier, A. (۱۹۸۶). Trust and Antitrust. Ethics, 96(2), 231–۲۶۰. http://www.jstor.org/stable/2381376
برگرفته از کانال تلگرام خانم مریم نصر (اصفهانی)
در باره نویسنده: مریم نصر (اصفهانی)،
اخلاقپژوه، استادیار و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی