«هرگذشتهای درسی برای امروز در بر دارد. به شرط آنکه درست به آن نگاه شود. ما تاریخ خود را بیشتر در ضمیر ناگاه خود حمل میکنیم. درحالی که نگرش آگاهانهتری ازآن نیاز است…^»
شبهای پاییز که هوای کم کم روبه سردی میرفت وطولانیتر میشد؛ ما اندکی بیشتر بیدار میماندیم. همگی بر گِرد کرسیِ اطاقِ پایین جمع میشدیم و اگر مهمانی میرسید چای بود و شبچرهای و از هر در سخنی… با همهی درمَضیقهبودن وسیلهی گرمایی، هیچگاه احساس سرمای شدید نداشتیم. لباسهامان نسبتاً ضخیم بود از بافتنیهای دستبافته … خواهر بزرگمان، جای مادر بود و هوایِ همگیرا داشت!… هرچه بودیم مقاومتر ازامروز بودیم. به خاطر نمیآورم از گزش سوز و سرمای لای درزهای در و پنجره پروا کرده باشیم. قبولِ ویژگیِ هر فصل، تکریم به طبیعت بود که در ما به نوعی نهادینه شده بود. با طبیعت همسو بودیم و نه در جدال… درافتادنِ بیش از اندازه به پر و پای آن و درگیرشدن، نوعی طغیان و خودسری محسوب میشد. اینها رویاهایمان نبود؛ روزگارمان اینگونه بود…
حکایت آن سالها و قصهی این روزها:
صبح با صدای جارو کشیدن «یزدان» رفتگرِ محله از خواب بیدار شدم. مثل همیشه ایستگاه رادیویی مورد علاقهام را از روی کمپیوتر باز کردم و شروع کردم به خواندن اخبار صبحگاهی:
_ جنگ غزه، کناره باختری و جنوب لبنان با پادرمیانی امریکا، اسرائیل و ایران پایان یافته…
_ امریکا و روسیه توافق کردهاند که به جنگ اوکراین پایان دهند. قرار است معاهده صلح امضا شود. خرابیها به کمک کشورهای اروپایی بازسازی و جبران شود و همه آوارگان اوکراینی به کشورشان برگردند…
_ ایران و امریکا بر سر تعهدات برجام به توافق کامل رسیدهاند و تمامی تحریمها برداشته شده… وسفارتهای دوکشور به زودی بازگشایی میشود…
_ امریکا و چین در یک نشست تلویزیون قرار است میزان گاز co را در یک پروسه زمانی کوتاه، به صفر برسانند…
و اخبار داخلی:
_ کلیهی زندانیان سیاسی،عقیدتی، مدنی و محیطزیستی مورد عفو قرار گرفتند. قرار است یک مصاحبه مطبوعاتی تا ساعات دیگر برگزار شود…
_ همهی احزاب، آزاد اعلام شدند…
_ از این پس نظارت شورای نگهبان فقط در مورد لوایح ارسالی از مجلس است ودیگر نظرات استصوابی وجود نخواهد داشت…
_ رفراندم قانون اساسی در دستور کار دولت قرار گرفته…
_ حجاب اختیاری شد…
داشتم از تعجب شاخ در میآوردم. به سایر سایتهای داخلی و خارجی مراجعه کردم. اخبار درست بود!…دیگر تحملم طاق شده بود. گفتم از خانه بزنم بیرون. بایست حالا در شهرغوغایی شده باشد… کفش و کلاه کردم. همسرم گفت: «کجا؟ صبح به این زودی…» به درِ کوچه رسیده بودم… گلهای یاس زرد همراه با گلکاغذیهای سرخ رنگ آویخته از دیوار، جلوی در، خودنمایی میکردند…
در اولین پیچ کوچه؛ «یزدان» در حال روفت و روب کوچه و جوی آب بود و مثل همیشه نه دستکشی داشت و نه ماسکی… منتظر بودم او هم، خبرها را شنیده باشدو واکنشی نشان دهد!… سرش پایین بود و مشغول کار… در ابتدای خیابان و در کنارِ ترانسِ اصلی عدهی زیادی از پرسنل اداره برق جمع بودند… گویا از شب قبل، ترانس «اورلود^^» شده بود و هنوز نتوانسته بودند آن را روبهراه کنند و محله بی برق بود!…
میگویند رؤیای هستی با وسوسه امید پابرجاست. نصیب ما شاید هم همین رویاها باشد!…
۳ آبان ۱۴۰۳. پهلوان
پینوشت:
^. از کتاب«ایران و تنهائیش» اثر محمدعلی اسلامی نُدوشَن (۳شهریور۱۳۰۳یزد، ۵ اردیبهشت۱۴۰۱ تورنتو کانادا) شاعر، منتقد، نویسنده، مترجم، حقوقدان و پژوهشگر…
^^.هنگامی Overload اتفاق میافتد که توان مصرفی از حد مجاز بالاتر رود.
#دختردایی_گمشده، تصنیفِ فیلمی با همین نام از داریوش مهرجویی ۱۷ آذر ۱۳۱۸ – ۲۲ مهر۱۴۰۲