تا باور کنم کوچ پرنده را،
سفر میکنم
در آهنگ وزش باد،
برای لمس صبحی
روشنتر از رویا.
گام برمیدارم،
راه میسپارم؛
هر قدم، شعریست
که جهان را تازه میسراید،
رها از تفاخر و غرور.
سفر می کنم.
هر رفتن، گواهیست
بر بودنم،
و هر سایه،
نشانی از نور.
زمین میچرخد،
و روزی،
برای گلها،
برای خندههای کودکی
که سرما را،
به آغوش آفتاب میسپارد،
برای گلها و درختانی که
در انتظار بهار،
برف را میرقصند،
جهان بر مدار زیبایی میگردد.
سفر میکنم
برای دیدن ستارهها،
برای یافتن خورشید
در صبحی
که لاجرم آغاز خواهد شد.