آن سال بهمن، در روستا ماندم. آب در جای جای خانه باغ منجمد بود وسرما استخوان سوز. گرمای اطاق با بخاری هیزمی بود. آتش که روبه خاموشی میرفت و به تیرگی میرسید؛ اخگرها تارتر میشد و روشناییِ مهتاب جلوهای نمایانتر داشت از پنجرهی چوبیِ اطاق. کسی دور و برمان نبود.
تنها همسایهی ما پیرمرد و پیرزنی بودند که خوشحال بودند از ماندن ما در آن زمستان… از دوران کودکی مانوس بودم با آنان… مهربان و آرام روزگار میگذراندند. هیچ هیاهویی در رفتارشان نبود و امورات زندگیشان با همان عایدات باغ فراهم میآمد… گردو و آلو. گاوی شیرده داشتند و الاغی که مَرکَبشان بود برای کشت در قسمت بالایی روستا…
پیرانِ دورانِ کودکی و نوجوانی ما، خردمند بودند هرچند سوادشان گاهی در حد خواندن و نوشتن بود. اما در تقسیم آب در روستا؛ همچون یک مهندس، علم داشتند وتجربه. و زبده بودند در پیدا کردن رُموز کار… در روستایی که همهی زمینهایش در مجاورت کوهها، پستیها و بلندیهای فراوان داشت و تقسیمِ آب به درستی و عادلانه، کاری بود دشوار و با حساب و کتاب… هنوز هم بسیاری عاجزند از درکِ این هنر آن روزگاران…
در همان روزها، فرصتهایی پیش میآمد که به «نازخانِم» بیشتر سر بزنم . پیرزنِ کهنسالی که تجربه فراوانی داشت درهمهی ابعاد زندگی. سرمای زَمهَریر زمستان را دیده بود و ناخوشی باد^ را… در همان خانهی دومرتبهای* گِلی با کُلون**، قفل و چُوکِلی^^. دراطاقِ نُقلیاش چایش همیشه روبهراه بود. با تنهایی مونس بود و دیدارِ گاه به گاه من به دلیل کار کتابتی که برای او انجام میدادم؛ همراه بود با پذیراییاش در حد وسع. سنجد و به و گلابی و سیب همیشه در گزینه***ی خانهاش یافت میشد. خانهای که حیاطی کوچک داشت و مشترک بود با خانهی ننهجان (مادرِ مادرم).
دینداریاش در همان محدودهی خانه بود. نه به مسجد روستا راه داشت و نه ادعای تغییرِ جهان… اساسا پیرانِ روستای ما، دستکم اینچنین بودند. از آن پیرمرد و پیرزن همدم و تا «نازخانِمِ» پیر…
پس از اینهمه سال، خردمندی را از همان پیرانِ کهنسال دریافتهایم که دین اگر به دنبالِ قدرت باشد؛ هم دنیایِ خویش را خراب خواهد کرد و هم آخرتی نخواهد گذاشت برای همه آنانی که براین باورند… چرا که قدرت ماندگار نیست و رفتنیست…
حالا بایست انصاف بدهیم که هرنسلی، مسائل خودش را داشته و دارد… مردمان بسیاری در این مُلک و میهن زندگی کردهاند؛ ازهرتیره و تباری تجربیاتی باقیمانده که رهنمون و ارائه طریقیست برای دوره و عصری دیگر.
“جهان چون شما دید و بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی ^^^”
پی نوشت:
* دومرتبهای = دو طبقه.
** کُلون = یا چفت، قطعهٔ چوبیست که به پشت در نصب میکنند تا به وسیلهٔ آن در را از داخل ببندند.
*** گَزینه = انباری، مکانی در خانههای ییلاقی که خُنک بود و مایجتاج عمده آنجا قرار داده می شد مثل نان، قند، آرد، روغن…و وسایل مربوط به تهیهی نان…
^ ناخوشی باد = آنفلوانزای اسپانیایی آنفلوانزای مرگباری بود که بین مارس ۱۹۱۹ تا ژوئن ۱۹۲۰ (اسفند ۱۲۹۷ تا خرداد ۱۲۹۹) یکی از بالاترین آمارهای مرگ را به دنبال داشت… گفته میشود در ایران این بیماری در روستاها بیشتر قربانی گرفت. در ایران آنرا ناخوشی باد نام نهادند. در روستاها جان بین۱۰ تا ۲۵ درصد و در شهرها بین یک تا ده درصد جمعیت را گرفت…
^^چوکلی= کلید چوبی، که همراه با کُلونِ در، توسط نجار ساخته میشد. آنقدر دقیق بود که هیچ دو کلیدِ چوبی شبیه هم در نمیآمد از نظر انطباق با کُلونِ پشتِ در….حکیم ابوالقاسم فردوسی (۳۲۹ در دهکده باژ توس – ۴۱۶ هجری قمری) شاعر حماسهسرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه… سنگ سراچه دل (عنوان مطلب) از دیباچهی گلستانِ سعدی وام گرفته شده… سعدی (بین ۵۸۵ تا ۶۱۵ – بین ۶۹۰ تا ۶۹۵ هجری قمری) شاعر و نویسندهٔ پارسیگوی ایرانی…
بهمن۱۴۰۳ پهلوان