چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۲۲:۵۳

چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۲۲:۵۳

چیستیِ ذراتِ بنیادی
"علمِ فیزیک همواره با دانش فلسفه به‌عنوان تفکر مفهومی برای فهمِ چیستی و چگونگی عملکرد جهانِ هستی آمیخته بوده است. نگاهی کوتاه به تاریخ توسعه فیزیک، از نظریات ارسطو در...
۲ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: دکتر حسن بلوری
نویسنده: دکتر حسن بلوری
اول اردیبهشت روز سعدی:او فراتر از زمان و آیین، به انسان نظر دارد
سعدی را نمی‌توان تنها به یک مکتب فکری یا چارچوب دینی محدود کرد. او فراتر از زمان و آیین، به انسان نظر دارد. برای ما که در جهانی مدرن، پیچیده،...
۱ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: مرتضی صادقی
نویسنده: مرتضی صادقی
سرشتِ وحشی
دیده به سویت نگران، نه من کُنم که جان کُند، سوی تو سر به پا دوان، نه من دوَم که جان دود ...
۳۱ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: مسعود دلیجانی
نویسنده: مسعود دلیجانی
متن دفاعیات من را بیژن جزنی از زندان به بیرون منتقل کرد!
من بارها از خود پرسیده ­ام: اگر زنده یاد جزنی زنده می­ماند در کجای این جنبش چپ امروز ایران قرار می­گرفت؟ و شناختی که از او دارم پاسخم را اینگونه...
۳۱ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: علی خاوری
نویسنده: علی خاوری
شصت‌وسومین هفته‌ی کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» در ۳۸ زندان کشور
زندانیان مشارکت‌کننده در کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام با ابراز نگرانی نسبت به افزایش احکام اعدام، صدور حکم اعدام را محکوم کرده و نسبت به گسترش اعدام زندانیان با جرایم...
۳۱ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: دادبان
نویسنده: دادبان
ما نگران سه زن هستیم؛ پخشان عزیزی، وریشه مرادی و شریفه محمدی.
‌‏اتهامات‌شان، واهی‌ست؛ اما سایه اعدام، واقعی‌ست، و ما خوب می‌دانیم که در این نظام، «اتهام واهی» اغلب برای نابودیِ کامل یک زندگی کفایت می‌کند.
۳۱ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: دادبان
نویسنده: دادبان
دومین درخواست اعاده دادرسی پخشان عزیزی "رد" شد
دیوان عالی کشور در ایران، درخواست اعاده دادرسی پخشان عزیزی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام، را برای دوم رد کرد.
۳۱ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: دادبان
نویسنده: دادبان
اسد کشتمند

ترامپ وتندباد ژئوپولیتیک

وقتی به تسلسل اقدامات تیم “ترامپ” نگاه می‌شود، به سادگی می‌توان اندیشید که همه این سناریوهای پرسروصدا و اقدامات بسیار دراماتیکی که از جانب اداره نوین ریاست جمهوری آمریکا صورت می‌گیرد، اقدامات سنجیده‌شده و هوشیارانه‌ای است که از مدت‌ها پیش؛ از آن اوانی که شکست در اوکراین محرز شد، به تدریج و عملاً به عنوان یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر برای بخشی از مغزهای متفکر آمریکایی مطرح شد، منتهی امروز با ...

آقای “دونالد ترامپ” در مرکز توجه جهانیان قرار گرفته است. این، آن چیزی است که او بسیار دوست دارد و به سادگی به آن نائل نیامده است. در اوضاع بغرنج و متشنج کنونی جهان که جنگ اوکراین نقطه عطف آن به شمار می‌رود، اقدامات پرسروصدای همین آقای “دونالد ترامپ” به سان تندر شتابانی یکی از گردبادهای بی‌سابقه ژئوپولیتیک را به راه انداخته است، چنانچه آقای Regis De Castelnau، حقوق‌دان و تحلیلگر فرانسوی می‌گوید که: “از بیست ژانویه به این سو تاریخ شتاب بیشتری گرفته است”. گرچه این وضع موقتی است، ولی غرب جمعی، به ویژه اروپا، را با سردرگمی، دلهره و نوعی ناامیدی مواجه ساخته است؛ اروپایی که در انتخابات جانب کمالاهاریس را گرفته بود. ارزیابی‌های بسیار متفاوت و متضادی نسبت به آقای “ترامپ” وجود دارد. چنانچه عده‌ای مانند Hervé Caresse، متخصص “مدیریت منابع انسانی” در فرانسه، معتقدند که تیم “ترامپ” مانند “جورج بوش پدر” هنگام ریاست جمهوری‌اش، “رقابت را بر جنگ ترجیح می‌دهد”. عده دیگری او را به “گرباچف” و در نتیجه پیشقراول فروپاشی امپراطوری آمریکا تشبیه می‌کنند و باز هم عده‌ای دیگر از او یک ناجی دموکراسی و وطن‌پرست می‌سازند و بالاخره کسانی هم او را خطر مهلک برای دموکراسی آمریکایی می‌دانند. واقعیت در کجای این آشفته بازار ارزیابی‌ها نهفته است؟ این پدیده را باید به تفصیل کاوید. به هر حال برگشت “ترامپ” به قدرت، با هر انگیزه و شیوه‌ای که باشد، بسیاری از قراردادها و نورم‌های ذهنی را در عرصه روابط بین‌المللی دچار دگرگونی ساخته است.

زوایای دیدی را که موضع‌گیری‌های جهانی و پس‌لرزه‌های شیوه و پدیده “ترامپ” در نقاط مختلف دنیا ایجاد کرده است، که در همه جا یکسان نیست، شاید بتوان بر پایه تأثیر این شیوه برخورد با مسائل جهانی در چهار بعد اساسی دید که عبارتند از:

– برداشت و برخورد روسیه در قبال این سیاست‌های جدید
– عرصه سیاست‌گذاری‌های داخل آمریکا
– واکنش اروپا در برابر این شیوه و سیاست‌های غیرمترقبه
– نگرانی‌های باقی جهان در برابر پی‌آمدهای این سیاست‌ها

نخست از جانب روسیه، به مثابه طرف اصلی این وضع، ما شاهد برخوردی متین، هوشیارانه، بردبارانه و دوراندیشانه‌ای هستیم که به اندازه کافی متکی بر شناخت دولت و دستگاه دیپلماسی روسیه از شیوه عملکرد و درجه وفاداری آمریکا به تعهداتش بوده و از ارزیابی دقیق و عینی امکانات خود در این دنیای پرآشوب نیز برخوردار می‌باشد. امر مسلمی است که روس‌ها مانند همه دست‌اندرکاران سیاست‌های بزرگ، می‌دانند که در آخرین تحلیل، در اوضاع کنونی، تعیین و اداره عمومی سیاست‌های استراتژیک آمریکا در حیطه قدرت حکومت پنهان قرار دارد؛ یعنی خود را با مجموعه‌ای از تئوری‌ها، تاکتیک‌ها، شیوه‌ها و مانورهای افراد، نهادها و نیروهایی روبه‌رو می‌بینند که در کادر یک استراتژی آبدیده و جهان‌شمول به طور خودکار بر پایه اندیشه‌ها، منافع و شیوه‌های رو به تمرکزِ حول اساسی‌ترین اصول و منافع قبلاً تفاهم شده سیستم جهانی سرمایه‌داری عمل می‌کند. در این شرایط هر نوع تغییر روی صحنه چون آمدن یک رئیس‌جمهور جدید نمی‌تواند محتوای اصلی و استراتژیک سیاست‌های آمریکا در عرصه بین‌المللی و به ویژه در حوادث بسیار بزرگی چون جنگ اوکراین را مختل سازد و یا در مقابل ماهوی با آن قرار بگیرد. مسلماً این به معنی فاقد صلاحیت بودن کامل روسای جمهور آمریکایی نیست. باید این مسئله را در چارچوب عمومی‌تر به این نحو دید که سیستم سیاسی و به ویژه فیلتر سیستم پیچیده انتخاباتی آمریکا ورود به دایره قدرت را برای هر نوع شخصیت‌ها و طرز دیدهای خارج از سیستم، یعنی دایره منافع سرمایه‌داری کلان آمریکا، از همان آغاز و اولین مراحل کارزارهای انتخاباتی غیرممکن می‌سازد. بنابراین قرار گرفتن هر یک از روسای جمهور جدید بر ارکۀ قدرت، به هیچ وجه دور از دایره کنترل حکومت پنهان نمی‌تواند باشد. پس مشخصاً در چنین چارچوبی که سمت‌دهنده و حافظ و ضامن آن در شرایط کنونی همان حکومت پنهان است، روسای جمهور آزادی کامل مانور و تطبیق سیاست‌های بزرگ به شیوه خود را دارند. اول‌تر از همه روسای جمهور آمریکا محصول مستقیم سیستمی هستند که حکومت پنهان بر آن تسلط دارد. با این درک، شاید بتوان از دو ایده نادرستِ در مورد نقش و جای روسای جمهور آمریکا در نقشه سیاست قدرت این کشور بزرگ فاصله گرفت. این دو ایده کدام‌اند؟ عده‌ای معتقدند که با آمدن هر رئیس‌جمهور جدید، سیاست‌های آمریکا از بیخ و بن و بر پایه شیوه و ذوق رئیس‌جمهور جدید تغییر می‌یابد و عده دیگری معتقدند که همه کاره حکومت پنهان است و روسای جمهور آمریکا عروسک‌های بی‌اختیاری بیش نیستند (گرچه استثنای “بایدن” چنین تصوری را تقویت می‌کرد). وانگهی اگر روسای جمهور تازه انتخاب‌شده مارک و نشان شخصیتی خود را بر روند حوادث نداشته باشند، انتخابات و دموکراسی آمریکا در مجموع رنگ و رخ می‌بازد و گذشته از همه این تنوع برخورد، برای انتخاب درست‌ترین سیاست‌ها بر پایه منافع عمومی مورد نظر حکومت پنهان، بسیار مفید و کمک‌کننده است، چنان‌چه مصداق آن را در انتخاب “ترامپ” می‌بینیم؛ بدون واریانتی مانند شیوه “ترامپ” تغییر قاطع در موضع‌گیری عملی و دور زدن مخمصه اوکراین با تلفات مادی و حیثیتی محدود، امری ناممکن به نظر می‌رسید. در حقیقت “واقعیت” – “ترامپ” موهبتی است برای حکومت پنهان که اقدامات جنجالی وی برون‌رفت آبرومندانه‌ای برای آمریکا رقم می‌زند. حوادث بعدی نشان خواهد داد که چه قدر این روند را با تدبیر مدیریت خواهند کرد. پس درست خواهد بود اگر گفته شود که این اقدامات “ترامپ” صرفاً نتیجه طبیعت “قما بازانه” و مقداری عامی‌گری او نیست.

بالاتر از همه واقعیت‌های دیگر در این زمینه، آمریکا که قادر است انتخابات بسیاری از کشورهای را سمت‌دهی کند و حتی نتایج را تغییر دهد، به طریق اولی می‌تواند نتایج انتخابات خود آمریکا را نه تنها پیش‌بینی بلکه مهندسی کند. در روندی که منتج به دوئل نهایی انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا می‌شود، دو کاندیدای آخرین، صحنه انتخابات را هیج و قابل قبول‌تر می‌سازند نه اینکه پیام‌آور تغییر بنیادی سیستمی سیاست‌های کلان آمریکا باشند. نهایتاً “ترامپ” و تیمش یک نیروی خارج از سیستم نیستند و حکومت پنهان به طور کلی بر اقدامات آنها نوعی کنترل و اشراف دارد و اگر اقدامات‌شان در جهت مخالف استراتژی‌های حکومت پنهان مسیر بیابد، در اولین گام‌ها باید با قدرت خداحافظی کنند و یا مانند “کندی” (که در این روزها بخشی از اسناد مربوط به قتل وی از طبقه‌بندی خارج شده است) به قاطع‌ترین نوع سرنوشت غم‌انگیز روبرو خواهند شد. خلاصه اینکه شبح نیرومند و پرشاخ و برگ حکومت پنهان همیشه و همه جا، حی و حاضر است. “ترامپ” آمده است تا منافع آمریکا را به شیوه خودش دفاع نماید. بخشی از دست‌اندرکاران آمریکایی در تلاش هستند ذهنیت‌های عامه را به ویژه در غرب به این نتیجه متقاعد سازند که با آمدن “ترامپ” آمریکای دیگری در کار است. گویی هیچ تداومی در سیاست‌های آمریکا به ویژه در قبال جنگ اوکراین وجود ندارد و صرفاً “ترامپ” خرابی‌های رئیس‌جمهور احمقی (به گفته خود ترامپ) چون “بایدن” را ترمیم می‌کند. چنان‌چه می‌گوید: این جنگ مال “بایدن” بود. من راه دیگری می‌روم.

واقعیت این است که در اوضاع و احوال کنونی منافع آمریکا ایجاب می‌کند تا در مخمصه اوکراین به کمک سبک “ترامپ” درجه تشنج پایین آورده شود. مزیت پدیده “ترامپ” برای حکومت پنهان در این است که اگر سیاست‌هایش به مشکلی بربخورد، بالاجبار با این شیوه جدید، به آسانی می‌تواند نقشه راه را تغییر دهد؛ چنان‌چه ماه‌ها روز شاهد چنین بازی‌هایی هستیم؛ مثال زنده آن را در گفته‌های “ترامپ” درباره سرزمین‌های ازدست رفته اوکراین می‌توان یافت. گاهی می‌گوید: “بازگرداندن سرزمین‌هایی که بعد از ۲۰۱۴ از دست رفته‌اند ناممکن است” و روزی دیگر می‌گوید: “ما کوشش خواهیم کرد حداکثر سرزمین‌های ازدست رفته به اوکراین بازگردانده شود”، روزی کمک‌ها تعلیق می‌شود و روز دیگر از سر گرفته می‌شود.

در چنین کادری، در همین دو هفته اخیر “ترامپ” و تیمش به مهارت کم‌نظیری به مانور پرداختند؛ از صحنه‌سازی‌ها و مخالفت‌های ظاهری با دست‌نشانده‌شان زلنسکی گرفته تا اظهارات بی‌سابقه و اقدامات افراطی، از ارائه آرامش و صلح‌خواهی غیرمترقبه گرفته تا نشان دادن دندان‌های تیز تهدید به ویژه وضع تحریم‌های سنگین جدید و تا ادامه کمک‌های بزرگ به اوکراین و غیره، کار گرفتند. فکر می‌کنم بر پایه چنین درکی است که روس‌ها با احتیاط و بدون ذوق‌زدگی بی‌جا حوادث را دنبال می‌کنند؛ گرچه بعضی از اقدامات “ترامپ” را تمجید و تشویق می‌کنند تا هر چه بیشتر او را پابند به وعده‌هایش بسازند، ولی به کار خود ادامه می‌دهند بدون اینکه مغلوب شکاکیت و بدبینی خارج از حد منطقی حوادث شده و امکاناتی را که این تغییر شیوه و برخورد ناشی از ضعف دشمن، در این مقطع فراراه آنها قرار داده است نادیده بگیرند و زایل کنند. نمونه این برخورد را در قبال مسائلی چون معادن و عناصر کمیاب اوکراین و آتش‌بس سی روزه به صراحت می‌بینیم.

حوادث نشان داد که تاکنون سیاست هوشیارانه، سنجیده‌شده و به‌ویژه صبورانه روسیه در این جنگ که با هیچ‌یک از جنگ‌های گذشته از بسیاری جهات قابل مقایسه نیست، نتایج مثبتی به بار آورده است و به راحتی می‌توان پیش‌بینی کرد که در برابر تغییر تاکتیک‌ها و ترفندهای دیپلماتیک و عملیاتی طرف مقابل با همان تدبیر و دانایی همیشگی عمل خواهد کرد. روس‌ها امروز “در شرایط نرم‌تر” و پر از تعارف با وسیله تیم “ترامپ” با حکومت پنهان آمریکا مستقیماً رو در رو هستند؛ حکومتی پنهانی که در حقیقت تجربه عظیم جهانی از سه دهه بی‌دردسر را در این سورا در اختیار دارد و با هوشیاری و متناسب با اوضاع از آن استفاده می‌کند. با چنین وضعی آمریکا با تمام امکانات و تلاش‌هایی که در حیطه قدرتش بود در سرزمین اوکراین علیه روسیه جنگید و امروز می‌بیند که در آخر خط قرار دارد و در فکر چاره‌جویی است. باید به این واقعیت تن داد که آمریکا آن قدرتی نیست که بعضی‌ها تصور می‌کنند با کلاه به جنگ دیوار می‌رود. تحلیل‌گران و سیاست‌سازان آمریکایی یکی از باتجربه‌ترین‌های دنیا هستند و در این ماجرای اوکراین نشان دادند که قابلیت تطابق با شرایط تحمیل‌شده نوین را دارند. ماجرای اوکراین با سرمایه‌گذاری سرسام‌آور آمریکا؛ از راه‌اندازی “انقلاب نارنجی” گرفته تا کودتای فاشیستی سال ۲۰۱۴ و تا جنگ کنونی تجربه سنگینی بود که حکومت پنهان مدیریت کرد و شکست سنگینی را تحمل شد و امروز از آن نتیجه‌گیری می‌کند و نقشه راه بعدی را وارد میدان می‌کند که “ترامپ” مجری آن است. تمام علائم نشان می‌دهد که سیستم کامپلکسی نهادها، گرایش‌های فکری و مراجع تصمیم‌گیرنده آمریکایی که اساس و روان حکومت پنهان را تشکیل می‌دهد، ترجیح می‌دهد تا جنگ جهانی سوم پیش نرود زیرا در نهایت مداخلات کنونی در اوکراین چیزی جز تشدید بی‌سابقه تشنج بین دو قدرت بزرگ نخواهد بود. شاید این مسئله برای بخشی از ارکان حکومت پنهان که با روحیه تئوری‌های “فرانسیسکو فوکویاما” و دکترین “وولتوویتس” بزرگ شده‌اند و هنوز هم در هوای نشئه‌آلود آن زندگی می‌کنند، در مرحله اول قابل هضم نباشد، اما به تدریج بالاخره با آن خو خواهند گرفت. نهایتاً در این معرکه حکومت پنهان در فکر ترمیم و تلافی مواضع از دست رفته و نجات نظم تک‌قطبی دنیا است، در حالی که تابعین حکومت پنهان به ویژه در بخش اروپایی و در مجموع غربی آن مانند “امانوئل مکرون”، “اورسولا فن در لاین”، “کیِر استارمر” و دیگران به مثابه بازیگران منطقه‌ای در این سیستم، تنها در فکر شکست و ریخت‌های سنگین غرب جمعی در وجود اوکراین هستند. به این ترتیب در وضع بغرنج کنونی، آمریکا به‌مثابه رهبر این جریانات جهانی و غرب جمعی به عنوان تابعین آن، در دو فاز جداگانه قرار دارند. یکی در فکر نجات کل است و دیگری در غم دفاع از فرع ناچیز (اوکراین) از این کل جهانی که براساس دید آمریکایی‌ها، نظم جهانی نام دارد.

وقتی به تسلسل اقدامات تیم “ترامپ” نگاه می‌شود، به سادگی می‌توان اندیشید که همه این سناریوهای پرسروصدا و اقدامات بسیار دراماتیکی که از جانب اداره نوین ریاست جمهوری آمریکا صورت می‌گیرد، اقدامات سنجیده‌شده و هوشیارانه‌ای است که از مدت‌ها پیش؛ از آن اوانی که شکست در اوکراین محرز شد، به تدریج و عملاً به عنوان یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر برای بخشی از مغزهای متفکر آمریکایی مطرح شد، منتهی امروز با انتخابات جدید صورت ظاهری حوادث با چاشنی “ترامپ” و شیوه به‌خصوص او، رنگ و رخ می‌گیرد. اینکه برای آمریکایی‌ها ادامه جنگ در اوکراین به تدریج به یک امر دشوار تبدیل شده است، امر روشنی است؛ بهتر است جنگ را خاتمه بخشند و این خاتمه بخشیدن تنها با وعده و وعید امکان‌پذیر نیست زیرا با آن همه دروغ و وعده‌های میان‌خالی غرب، روسیه راهی هیچ‌چیز جز اقدام قاطع و روشن نمی‌تواند قانع بسازد. در همین بزنگاه است که وجود “ترامپ” برای آمریکا یک موهبت است. اگر “ترامپ” هم رئیس‌جمهور نبود، چاره دیگری برای آمریکا وجود نداشت جز جستجوی راه برون‌رفت از این مخمصه خودخواسته.

امروز دیگر “ترامپ” برای اهل سیاست به تدریج به فرد شناخته‌شده‌تری مبدل می‌شود. دو ماه دوم زمام‌داری او نشان‌دهنده این پدیده بااهمیت نیز است که آمریکایی‌ها با ویژگی‌هایی نظیر “ترامپ” به چه آسانی یک روز کاری را می‌کنند و روز بعد در جهت خلاف آن عمل می‌کنند، بدون اینکه لااقل برای ذهنیت عامه خود در آمریکا نیازی به توجیهات پیچیده و دشوار داشته باشند. باید چرایی چنین وضعی را در نفس وجودی سیاست‌هایی دید که در سه دهه بعد از پایان جنگ سرد اول شکل گرفته است. این سیاست‌ها به نوبه خود نتیجه دهه‌ها حکومت‌داری سیستم جهانی سرمایه‌داری بر پایه تجارب جامعه‌شناسانه‌ای است که متکی بر پیشرفت‌های تکنولوژیک و استفاده از آن برای تغییر ذهنیت توده‌های مردم و ایجاد بن‌مایه ذهنی مطابق دلخواه‌شان شکل گرفته است. ایدئولوگ‌های آن‌ها، اهرم‌های تغییر ذهنیت‌های عامه را برای پذیرش حتی اقدامات متضاد با آنچه از آن‌ها انتظار می‌رود، همیشه آماده در آستین دارند.

امروزه که رسانه‌ها به مثابه حربه اساسی تأثیرگذاری بر ذهنیت توده‌های مردم و آماده ساختن آن‌ها برای پذیرش سیاست‌های موردنظر حکومت پنهان از مؤثرترین وسایل پیشبرد سیاست‌های آن‌ها می‌باشند، از محیرالعقول‌ترین پیشرفت‌های تکنولوژیک بهره می‌برند و در هماهنگی کامل با تئوری‌ها و اصول جامعه‌شناسی و آنتروپولوژیک امروزی و بر پایه منافع سیستم سرمایه‌داری جهت‌دهی می‌شوند. به مصداق تئوری مارکسیستی که طبقه‌ای یا طبقاتی که از لحاظ اقتصادی مسلط‌اند، از لحاظ ایدئولوژیک نیز مسلط می‌شوند، تسلط دیرینه سیستم سرمایه‌داری میدان جولان در عرصه ایدئولوژیک را نیز برای آن به نحوی دلخواه مهیا ساخته است. غرب سرمایه‌داری با استفاده از پیشرفت‌های تکنولوژیک توانسته است تا ذهنیت مردم را در چنبره تسلط دیکتاتورمابانه خود نگه دارد. امروز ما شاهد به انقیاد کشیده شدن کامل رسانه‌های بزرگ دنیا در قبضه انحصارات سرمایه‌داری هستیم. در تمام پهنه “غرب دموکراتیک”، حتی یک رسانه ملی سراسری نمی‌توان یافت که خلاف منویات حکومت پنهان دهان باز کند؛ تقریباً در تمام دنیای غرب، رسانه‌های سراسری و تأثیرگذار در ملکیت سرمایه مالی انحصاری قرار گرفته‌اند.

مثلاً حتی روزنامه “لوموند” فرانسوی که زمانی در سطح جهانی نماد دقت تحلیلی، آزاداندیشی و استقلال رای بود، بعد از مهار شدن به وسیله کمپلکس رسانه‌ای “لوفیگارو”ی فرانسوی که مالک آن خانواده “داسو” (Dassault) می‌باشد، به زبان بی‌چون‌وچرای حکومت پنهان جهانی و گلوبالیسم نیولیبرالی مبدل شد. در اکثریت قریب به اتفاق کشورهای غربی، جریان رسمی رسانه‌ای (Mainstream) در بست در خدمت انحصاری سیاست‌های حکومت پنهان قرار دارد، حال آنکه از راه‌های غیرمستقیم از جیب مردم تأمین می‌شود و از قرار معلوم برای مردم باید فعالیت کند (افشاگری‌های اخیر در مورد USAID نشان داد که رسانه‌های جریان رسمی چه قدر وابسته به سی‌آی‌ای بوده‌اند).

در چنین فضایی است که بعد از آغاز عملیات ویژه روسیه در اوکراین به تاریخ ۲۴ فوریه سال ۲۰۲۲، در کشورهای غربی از اوضاع پیچیده و ذوجوانب این جنگ تنها یک پرده سیاه صامت را در برابر مردم قرار دادند؛ همه رسانه‌های مربوط به فدراسیون روسیه و هواداران آن را بستند و ممنوع کردند و خودشان بازار مکاره دروغ و اخبار جعلی را در بالاترین حد آن به راه انداختند. آمریکا هر آنچه می‌توانست در زمینه کمک به اوکراین و تحمیل شکست استراتژیک به روسیه انجام داد و نتیجه آن چیزی نیست که انتظار آن را داشت و حالا می‌خواهد این سیاست را تغییر دهد. با در نظر داشتن چنین وضعی، تغییر در سیاست‌های کشورهای غربی و به طریق اولی در آمریکا به راحتی می‌تواند به وسیله جریان‌های رسمی رسانه‌ای توجیه شود؛ کافی است یک فاکت مجرد را ابداع نموده و بزرگ ساخته و از آن بهانه بسازند و در زمینه‌ای آماده ذهنیت عامه را سمت دهند. مثال‌های کپسول به اصطلاح ماده کشتار جمعی عراق به دست “کالین پاول” در شورای امنیت سازمان ملل، کشتار نوزادان کویتی به وسیله سربازان عراقی در جنگ اول عراق، توزیع کانتینرهای کاندوم به سربازان به وسیله قذافی و غیره، که به دروغ مورد استفاده قرار گرفتند، نشان‌دهنده این است که ذهنیت جوامع پیشرفته سرمایه‌داری چقدر آماده تغییر سهل و آنی و پذیرش بی‌چون وچرای هر نوع دروغی است.

در چنین کانتکستی است که آمریکایی‌ها با استفاده از “پدیده” “ترامپ” و تیمش بر روی نقشه ژئوپولیتیک اوکراین و خاورمیانه و مناطق و جاهای دیگر جست و خیز دارند و به راحتی سیاست‌ها، مانورها و شیوه‌های کارشان را تعویض می‌کنند و جهان و جهانیان را به بازی گرفته‌اند، اما کسی نیست از آن‌ها بپرسد: آخرش به کجا می‌روند؟ در مقابل، روس‌ها مردمان روزگار دیده‌ای هستند و به این بازی‌ها می‌نگرند، سر می‌جنبانند، لبخند می‌زنند، گاهی هم با ظاهر شاد همراهی می‌کنند، ولی در دل پرخون خود از آمریکایی‌ها که تا این حد برایشان جنجال ایجاد کرده‌اند، گله‌مندند و اعتماد ندارند و نهایتاً فریب آن‌ها را نخواهند خورد.

در برابر رویانت‌های گوناگون آمریکایی به شمول “ترامپ”، روس‌ها از این خوشبختی برخوردارند که در چنین شرایط سخت و بغرنج که مشخصه اساسی آن مانوردهی پی‌هم غربی‌ها در کادر سنجیده‌شده و هماهنگ تهاجم و تجاوز است، رئیس‌جمهور “ولادیمیر پوتین” و تیمی که حول او گرد آمده است، یکی از نخبه‌ترین و کارآزموده‌ترین تیم‌هایی است که می‌توان در روزگار امروز تصور کرد. چنانچه پروفیسور “جان مرشایمر” در سال ۲۰۱۴ گفته بود که اگر تلاش‌های پوتین و تیم همراهش در رهبری روسیه نبودند، امروز آمریکایی‌ها با هر رئیس‌جمهوری که می‌داشتند، روسیه را به تمسخر می‌گرفتند.

بالاخره این ماه عسل روابط “غیرمترقبه” و ظاهراً مطبوع بین روسیه و آمریکا که غیرمتعارف به نظر می‌رسد، آیا شانس این را دارد که ادامه یابد؟ اگر این وضع بتواند مدت زیادی دوام بیاورد، مسلماً حادثه خوش‌قدمی برای بشریت خواهد بود. به هر حال شاید بتوان فکر کرد که این “گرمی روابط” احتمالاً تا حل شدن نسبی مسئله اوکراین سخت‌جانی نشان بدهد. زیرا هر دو طرف در این مقطع به چنین فضایی در روابط خود نیاز دارند.

در این ارتباط دیده شده است که اکثراً اتخاذ سیاست‌های نرم “ترامپ” در قبال روسیه را تغییر مسیر توجه آمریکا از حوادث اوکراین به سوی چین توجیه می‌کنند. به نظر من چین و روسیه در دو مقام متفاوت ولی هر یک دارای اهمیت کلیدی برای آمریکا مطرح‌اند. تاکنون روبه‌رویی آمریکا با روسیه سهمگین‌تر و صریح‌تر بوده و از لحاظ ماهوی در تقابل با اهمیت‌تر قرار داشته است. تبلیغ در مورد این تغییر مسیر، هر نیتی که داشته باشد، چیزی نیست جز کمک به پرده‌پوشی شکست در اوکراین و برجسته ساختن تصنعی و بیش از حد واقعی روبه‌رویی با چین. روبه‌رویی با پکن که مسلماً برای آمریکا بسیار با اهمیت است، چیز جدیدی نیست که باعث تغییر کلی سیاست آمریکا شود؛ آنچه جدید است، تغییر تدریجی تناسب نیروها در جنگ اوکراین است. روبه‌رویی آمریکا در اوکراین یک مسئله واقعی و حاضر است، در حالی که مسئله چین برای آمریکا در کادری در روند درازمدت و اتخاذ سیاست‌های دوجانبه و بعضاً با ابعاد مجازی مطرح است. تناسب نیرو و روابط کنونی آمریکا با روسیه در اوکراین مسئله روز است، در حالی که رقابت با چین روبه آینده دارد و یک موضع‌گیری کلی (ولو هر قدر قاطع و با اهمیت) وابسته به تحول اوضاع است. به عبارت دیگر، روابط آمریکا و روسیه در زمینه اوکراین مسئله روز است و تقابل با چین با ابعاد وسیع، درازمدت و با خطوط کلی، مبهم و نامشخص باید مربوط به آینده‌ای دانست که هیچ‌کس قادر نیست ابعاد واقعی آن را ارائه دهد.

واقعیت این است که موضع‌گیری‌های اخیر در وجود تیم ترامپ در قبال اوکراین نشان داد که آمریکایی‌های اهل سیاست صرف‌نظر از اینکه چه قدر مواضع منطبق با انصاف و قانون و عدالت دارند، مردمان پراگماتیستی هستند. “پسکال لوتز” (Pascal Lotaz)، تحلیل‌گر جوان سویسی سایت “مطالعات بی‌طرفی” که در ژاپن مستقر است و به طور پیهم با بزرگترین تحلیل‌گران دنیا که در رسانه‌های سراسری (Mainstream) فرصت اظهار نظر ندارند، صحبت‌های بسیار جدی ژئوپولیتیک را راه‌اندازی می‌کند، می‌گوید که: “آمریکایی‌ها شاگردان هوشیار مکیاول هستند”.

سیاست‌های جدید آمریکا در وجود اقدامات تیم ترامپ یک بار دیگر این واقعیت را برملا ساخت که وقتی قدرت‌های بزرگ در موردی تصمیم بگیرند، آن را با قاطعیت عملی می‌سازند و همچنان تغییرات بزرگ همیشه با حوادث نمایشی بزرگ همراه است تا بیشتر مورد توجه و قناعت قرار بگیرد. ما امروز مصداق این امر را در وجود سیاست‌های ترامپ در قبال اوکراین می‌بینیم.

در عرصه داخلی آمریکا در قبال جنگ اوکرائین، تغییر دراماتیک شیوه حکومت‌داری ترامپ که به اقدامات نیم‌بند متوسل نمی‌شود، چونکه می‌داند که کارساز نیست، باعث نوعی سردرگمی در میان بخشی از ارکان قدرت گردیده است. این سردرگمی به ویژه در سنا در بخشی از رسانه‌های جریان اصلی به نظر می‌رسد. این هم از تبعات این سیستم پر نیرو و پر شاخ و برگ است که در اثر عملکرد متقابل همه ارکان آن، این معضل به زودی زایل و حل خواهد شد. اما مردمی که با اکثریت خود “ترامپ” را برگزیده‌اند، از خیز و جست وی لذت می‌برند.

اما در غرب جمعی، به ویژه در کادر اتحادیه اروپا، این همه سراسیمگی و تیم‌نمایی ناشی از غافلگیر شدن است. سردمداران اتحادیه اروپا با شنیدن طرح‌های ساده‌لوحانه “ترامپ” مبنی بر اینکه جنگ اوکرائین را در ظرف ۲۴ ساعت پایان خواهد داد، با ابهام می‌نگریستند و در برابر اقدامات “نگران‌کننده” کنونی او، ادای مقاومت نمودند. هم اکنون رسانه‌های جریان اصلی اروپا شیوه مخالفت با “ترامپ” را در پیش گرفته‌اند ولی عده دیگری چون “رژیس دوکستلنو” معتقدند که: ترامپ طبیعت آمریکا را تغییر می‌دهد؛ آمریکا را از امپراطوری به جمهوری می‌برد. به هر حال تفاوت نظرهای اروپائی‌ها درباره “ترامپ” به مثابه رئیس‌جمهور کشوری که از آن تبعیت رعیت واردارند، در سه دهه اخیر کم‌سابقه است. یکی از آخرین ابداعات اروپا این است که می‌گویند ترامپ مامور (اجنت) روس‌ها است. چنانچه ژنرال “میشل یاکوولف” که زمانی در مقامات عالیه رهبری پیمان ناتو از کشور فرانسه نمایندگی می‌کرد، می‌گوید که: “ترامپ” مامور “پوتین” است – “ترامپ” ثروت خود را مدیون روس‌ها است. حتی “ژاک اتالی” از صهیونیست‌های مشهور که زمانی مشاور ارشد “فرانسوا میتران” بود، می‌گوید: “طوری که بر می‌آید، ترامپ مامور روس است، من سندی ندارم ولی فکر می‌کنم که او مامور روس‌ها است.”

علیرغم اینکه “مرکل” زمانی گفته بود که آوردن اوکرائین به ناتو به معنی اعلام جنگ با روسیه است، امروزه غرب جمعی به ویژه آلمانی‌ها عمدتاً به وسیله “بئربوک”، وزیر خارجه آلمان، خود را در ایده “نه به مذاکرات، صلح از طریق زور” زندانی ساخته‌اند.

نهایتاً آمریکا در حال نجات دادن آخرین بقایای آبروی غرب جمعی در اوکرائین است، در حالی که این را عده‌ای از رهبران کم‌تجربه اروپایی نمی‌توانند درک کنند.

بعضی‌ها در اروپای غربی تغییرات دو ماه اخیر آمریکا را بی‌ثباتی می‌نامند. احتمالاً این برداشت ناشی از عدم درک دقیق از عملکرد حکومت پنهان و قابلیت آمریکا در عرصه مانوردهی عملیاتی در عرصه روابط بین‌المللی است.

با همه این فاکتورها، به ویژه موضع‌گیری‌های روشن انتقادی “جی. دی. ونس” معاون ترامپ در کنفرانس امنیتی مونیخ، آیا اروپا در برابر آمریکا قرار می‌گیرد؟ اگر به تجربه تاریخی بعد از فروپاشی شوروی تاکنون مراجعه شود، می‌بینیم که چنین امری از ناچیزترین شانس لازم برخوردار نخواهد بود.

رهبران اتحادیه اروپا که با شیوه عملکرد دائمی ارباب آمریکایی عادت کرده‌اند، نمی‌توانستند تصور کنند که حکومت پنهان آمریکا قادر است برای تطابق سیاست‌هایش با الزامات نوین با انعطاف وسیعی عمل کند و از آن‌جا که همین رهبران نو به دوران رسیده اروپایی فقط با تبعیت از ارباب کلان تاکنون بالا آمده‌اند و در شکل‌دهی تصمیمات استراتژیک شریک نبوده‌اند، نمی‌توانستند این مانورها را دریابند. چنین مانورهایی فقط از یک قدرت بزرگ و باتجربه بر می‌آید که اروپایی‌ها از آن محروم بوده‌اند. دلیل اینکه چرا این رهبران در تصمیمات استراتژیک شریک نبوده‌اند هم روشن و ناشی از تبعات نظم کهن جهانی است که آمریکا به بهانه چتر اتمی خود، رهبران اروپا را به انقیاد کشیده است. بنا بر این، از پایان جنگ جهانی دوم به این سو، عمدتاً رهبران اروپایی به استثنای چند رهبر کاریزماتیک چون “شارل دوگول”، “اولاف پالمه”، مقداری “ویلی برانت”، زمانی هم “آل دومورو”، در چنبره سلطه مقتدرانه آمریکا قرار داشته‌اند. وجود همین رهبران کاریزماتیک موجب آن شده بود تا بخشی از کشورهای اروپایی در عرصه مسائل مهم بین‌المللی دارای سیاست و نظر مشخص خود باشند. این وضع موجب برخوردهای گاهی خونین هم می‌شد که مصداق آن را در ترور “اولاف پالمه”، قتل بسیار مشکوک “آل دومورو” به وسیله “بریگادهای سرخ” و نقش سازمان‌های استخباراتی انگلوساکسون‌ها در آن و تقابل شجاعانه “ژنرال دوگول” با ناتوی توان جست. اما امروز چنین شخصیت‌هایی در اروپا وجود ندارد و همه به اتباع گوش به فرمان و اجراکننده اوامر حکومت پنهان آمریکایی مبدل شده‌اند. به همین دلیل است که این رهبران در شکل‌دهی سیاست‌های حکومت پنهان شریک نیستند و زمانی که وقایعی مانند تغییر سیاست‌های آمریکا در قبال معضل اوکرائین پیش می‌آید، در فاز اصلی قرار ندارند. از اینجا است که در مسئله اوکرائین، اتحادیه اروپا و “ترامپ” در دو فاز متفاوت و در فاصله قرار دارند. این فاصله مسلماً به طور اتوماتیک و با سرعت رفع خواهد شد و رهبران اروپایی بعد از اینکه به کنه سیاست‌های بادار آمریکایی پی ببرند، راه دیگری ندارند جز اینکه دوباره در صف بایستند و با آمریکا به یک زبان سخن بگویند. اقدامات نمایشی چون گردهم‌آیی رهبران بخشی از اروپا در لندن (به اضافه ترکیه و کانادا) و طرح‌های بلندپروازانه “مکرون” در جهت به اصطلاح زیر چتر اتمی فرانسه قراردادن اتحادیه اروپا، که بی‌پایه و از دیدگاه بازدارندگی هسته‌ای غیرعملی است، به زودی چون حبابی کم‌عمر خواهند ترکید. اینکه طرح‌هایی از قبیل همین طرح نخست‌وزیر بریتانیا و رئیس‌جمهور فرانسه در مورد اوکرائین و بودجه ۸۰۰ میلیارد یورویی اتحادیه اروپا و موضع‌گیری‌های شرمنده و نیم‌صدایی آنها بر علیه “ترامپ” چه قدر فاقد پشتوانه عملی و دور از واقعیت‌های امروزی است، در اینجا قابل بحث نیست. با یک نظراندازی کلی به شیوه‌های عملکرد سیاست‌های بین‌المللی “ترامپ” و تیمش، دلیل عمده را شاید بتوان در سیاست‌های جدید حکومت پنهان آمریکا دید که قضیه اوکرائین در مرحله کنونی را که به اندازه کافی زیر و رو شده و به نتایج محتوم منجر می‌شود، به مثابه یک آزمایش جدید در شرایط گذار دنیا از نظم تک‌قطبی به نظمی نوین در نظر می‌گیرد و از آن‌جا که در این گذار با اهمیت تاریخی، اروپا نقشی جز تایید عمل آمریکا نخواهد داشت، می‌خواهد به تنهایی آزمایش کند که مسلماً غرب جمعی با استثنائات کوچک بالاخره به آن خواهد پیوست و بالاخره سراسیمگی اتحادیه اروپا فرو خواهد خفت و رهبران شیفته به خود اروپایی چون “مکرون”، “اورسولا فان در لاین”، نخست‌وزیران بریتانیا و لهستان و مسئول سیاست خارجی اروپا با جمعیت یک میلیون و سیصد هزار نفری کشورش استونی، همه در صف قرار خواهند گرفت. در حقیقت این یک دوران گذار مقطعی است و دوران‌های گذار اکثراً با درد و دشواری توأم‌اند.

در بحبوحه مانورهای “ترامپ”، رهبران بی‌تجربه اروپایی مانند “مکرون” و عده‌ای دیگر از فرستادن نیرو به اوکرائین دم می‌زنند. گذشته از اینکه این لاف و گزاف چقدر غیرعملی و کودکانه است، مردمان این کشورها با چنین ایده‌هایی شدیداً مخالفت خواهند کرد. “پییر دوگول” نوه ژنرال “دوگول” می‌گوید که پدربزرگش به دفاع اروپایی اعتقاد نداشت، او گفت که آلمان‌ها، انگلیسی‌ها، سوئدی‌ها و دیگران حاضر نخواهند شد از فرانسه دفاع کنند. وجود یک ارتش اروپایی که در اوکرائین بجنگد، یک فریب و دروغ است.

در این ماجرا گاهی وضع چنان مضحک می‌شود که خارج از حد تصور برای بقیه مردمان جهان است. مثلاً نخست‌وزیر دانمارک می‌گوید: “برقراری صلح در اوکرائین خطرناک‌تر از تداوم جنگ در این کشور است.”

آنچه باقی می‌ماند، ایده مضحک و بسیار دور از واقعیت به اصطلاح ضرورت نیروهای حافظ صلح برای اوکراین در صورت آغاز آتش‌بس است. با در نظر داشتن تناسب‌های موجود جهانی و واقعیت‌های روی صحنه، این ایده به اندازه‌ای در خلا و دور از واقعیت مطرح شده است که باید گفت یک ایده جدی نیست. «لاوروف»، «پسکوف» و «نبنزیا» در این زمینه با قاطعیت جواب داده‌اند، اما اروپایی‌ها هنوز درک نکرده‌اند. مطرح‌کنندگان این ایده باید بدانند که طرح نیروهای حافظ صلح برای کشورهایی است که ضعیف هستند و در صورت تخلف از جانب یک نیروی برتر، سر جای‌شان نشانده می‌شوند، در حالی که روسیه از بسیاری جهات نیرومندترین کشور جهان است؛ چه کسی می‌تواند در این صورت بین روسیه و اوکراین داوری و بعداً اعمال زور نماید؟

بخشی از رهبران اروپا با ترس از عواقب سیاست‌های اخیر «ترامپ» در قبال جنگ اوکراین یتیم‌نمایی نموده و کشورهای اروپایی را در معرض خطر حملات بعدی روسیه تلقی می‌کنند. این موضع‌گیری یا عدم درک قاطع اوضاع ژئوپولیتیک دنیا به ویژه اروپا است، یا اینکه بار دیگر با اتکا بر واژگان، خواهان تداوم و حتی تشدید درگیری بین آمریکا و روسیه هستند. همه می‌دانند که روسیه هیچ انگیزه و ضرورتی برای حمله به کشورهای اروپایی ندارد.

بقیه جهان از ورود مجدد آقای «ترامپ» به کاخ سفید با دل‌نگرانی و مقداری هم ناامیدی حوادث را تعقیب می‌کنند. همین «بقیه جهان» عمیقاً نگران این است که اگر روزی سروکارشان با آمریکا باشد، چه خواهند کرد؟ چه روزگاری بر آن‌ها تحمیل خواهد شد؟ در یک کلام، امنیت روانی «جامعه جهانی» (به معنی واقعی و وسیع آن) خود را در شرایط شکننده و نامطمئنی احساس می‌کند و در ترس و خوف دائمی بسر می‌برد که مبادا سروکارش با این مست بدمست رقم بخورد. برخورد آقای «ترامپ» در قبال خاورمیانه و به ویژه در مورد فلسطین و ایران بسیار نگران‌کننده است. به همان اندازه که آمریکا یا حکومت پنهان آن با تدبیر و کاردانی می‌خواهند خود را از مخمصه اوکراین کمی کنار بکشند، به همان اندازه در قبال بقیه جهان و عمدتاً آن بخشی از جهان که توان رودررویی کامل با آمریکا را ندارند، با تفرعن و زورگویی دقیقاً مانند گذشته و در مواردی هم بالاتر از آنچه تاکنون دیده شده است، عمل می‌کنند. در غزه و بقیه فلسطین، مانند اینکه این انسان‌های زجر و رنج‌دیده از نوع بشر نباشند، برخورد می‌کنند و به رهبران ایران پیام می‌دهند که بیایید مذاکره کنیم تا چگونه شما را به انقیاد بکشانیم، ورنه استخوانتان را می‌شکنیم. می‌بینیم که با بقیه جهان سیاست حکومت پنهان مانند گذشته ولی با چاشنی «ترامپ»، که عمدتاً قماربازانه و قلدرمآبانه است، برخورد صورت می‌گیرد.

به هر حال، در چنین وضعی، اولویت «اول آمریکا» (به گفته همیشگی ترامپ) به احتمال قوی بر همه این تفاوت‌های سبک و شیوه کار سرپوش خواهد گذاشت و همه هم و غم آمریکا در وجود دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان تلاش در جهت حفظ تسلط جابرانه آن‌ها بر مردم جهان خواهد بود. دیده می‌شود که در عرصه ژئوپولیتیک جهانی، در وجود جنگ اوکراین، یک دور بازی هاروبه اتمام است. هضم این شکست برای بازنده میدان، یعنی آمریکا و غرب جمعی، خالی از درد و اندوه نیست و حتماً به فکر تلافی آن در مقیاس دیگری برخواهند آمد؛ همیشه چنین بوده است. امپریالیسم آمریکا با قیافه‌ای نوین در معرکه اوکراین موضع می‌گیرد و احتمالاً برای تلافی این شکست در صحنه‌های دیگری چون غزه، ایران، یمن و غیره با شدت عمل بیشتر و وارد معرکه خواهد شد، چنان‌که علایم آن را از همین اکنون در جهنم از سرگیری تهاجم بربرمنشانه صهیونیست‌ها در غزه و در بمباران وحشیانه یمن می‌بینیم. گرچه در مورد ایران، کارت تجاوز آنقدر آسان هم نخواهد بود؛ تجاوزگران می‌دانند که قبل از بریدن باید صد بار گَز (اندازه‌گیری) کنند.

 

تاریخ انتشار : ۱۲ فروردین, ۱۴۰۴ ۰:۰۵ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی
پرنیان شفق

کشتار تپه‌های اوین: توطئهٔ حذف رهبران مبارز آزادی‌خواه و عدالت‌طلب!

در آن دوره جنبش چپ آزادی‌خواه و عدالت‌طلب در حال تثبیت جایگاه خود به عنوان نیرویی موثر در برابر دیکتاتوری و ارتجاع بود. حذف رهبران برجستۀ این جنبش تلاشی اگاهانه برای جلوگیری از هم‌بستگی و رشد جریان‌های مترقی و باز کردن راه برای نیروهای واپس‌گرا بود. رژیم شاه با سرکوب و کشتار بی‌امان نیروهای مترقی چون فداییان و مجاهدین خلق و اعمال فشار بر نیروهای ملی، چپ، و ملی-مذهبی،میدان را برای رشد و نفوذ نیروهای مذهبی ارتجاعی هموار کرد.

ادامه »
سرمقاله

ریاست جمهوری ترامپ یک نتیجهٔ تسلط سرمایه داری دیجیتال

همانگونه که نائومی کلاین در دکترین شُک سالها قبل نوشته بود سیاست ترامپ-ماسک و پیشوای ایشان خاویر مایلی بر شُک درمانی اجتماعی استوار است. این سیاست نیازمند انست که همه چیز بسرعت و در حالیکه هنوز مردم در شُک اولیه دست به‌گریبان‌اند کار را تمام کند. در طی یکسال از حکومت، خاویرمایلی ۲۰٪ از تمام کارمندان دولت را از کار برکنار کرد. بسیاری از ادارات دولتی از جمله آژانس مالیاتی و وزارت دارایی را تعطیل و بسیاری از خدمات دولتی از قبیل برق و آب و تلفن و خدمات شهری را به بخش خصوصی واگذار نمود.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته
یادداشت

قتل خالقی؛ بازتابی از فقر، ناامنی و شکاف طبقاتی

کلان شهرهای ایران ده ها سال از شهرهای مشابه مانند سائو پولو امن تر بود اما با فقیر شدن مردم کلان شهرهای ایران هم ناامن شده است. آن هم در شهرهایی که پر از ماموران امنیتی که وظیفه آنها فقط آزار زنان و دختران است.

مطالعه »
بیانیه ها
پرنیان شفق

کشتار تپه‌های اوین: توطئهٔ حذف رهبران مبارز آزادی‌خواه و عدالت‌طلب!

در آن دوره جنبش چپ آزادی‌خواه و عدالت‌طلب در حال تثبیت جایگاه خود به عنوان نیرویی موثر در برابر دیکتاتوری و ارتجاع بود. حذف رهبران برجستۀ این جنبش تلاشی اگاهانه برای جلوگیری از هم‌بستگی و رشد جریان‌های مترقی و باز کردن راه برای نیروهای واپس‌گرا بود. رژیم شاه با سرکوب و کشتار بی‌امان نیروهای مترقی چون فداییان و مجاهدین خلق و اعمال فشار بر نیروهای ملی، چپ، و ملی-مذهبی،میدان را برای رشد و نفوذ نیروهای مذهبی ارتجاعی هموار کرد.

مطالعه »
پيام ها

پیام تبریک سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) به‌مناسبت پیروزی تیم ملی فوتبال ایران در صعود به جام جهانی!

با کمال تاسف روی‌کرد سیاسی مقابله با ایران از سوی برخی کشورهای ذی‌نفوذ در جهان در کنار تحریم‌های غیرقانونی و ظالمانه علیه کشور ما، مانعی عمده در برابر برگزاری دیدارهای دوستانه در مقابل تیم‌های قوی جهان، حتی امکان برگزاری اردوهای آمادگی، و وجود تجربهٔ بازی در این سطح برای ملّی‌پوشان ایران است.

مطالعه »
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

چیستیِ ذراتِ بنیادی

اول اردیبهشت روز سعدی:او فراتر از زمان و آیین، به انسان نظر دارد

سرشتِ وحشی

متن دفاعیات من را بیژن جزنی از زندان به بیرون منتقل کرد!

شصت‌وسومین هفته‌ی کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» در ۳۸ زندان کشور

ما نگران سه زن هستیم؛ پخشان عزیزی، وریشه مرادی و شریفه محمدی.