ماه پیش، رفیق قدیمیام، آزاد طاهرپرور ، فرزند زندهیاد «ابوالقاسم طاهرپرور» (که رفقای قدیم و نیز بسیاری از مردم لاهیجان او را با احترام «مشدی» یا «مشد ابول» صدا میکردند)؛ برایم نوشت که در اوراق پدرش، دستنوشتهای از بیژن جزنی یافته و آن را برایم فرستاد.
ابوالقاسم طاهرپرور متولد چهارم مرداد سال ۱۳۲۰ در لاهیجان بود. پدرش، علی طاهری بزاز، بازرگان معروفی در شرق گیلان به شمار میرفت و از باکو تجارت پارچه میکرد و جز آن زمیندار هم بود که در سال ۱۳۳۰، یعنی وقتی که ابوالقاسم ده سال داشت از دنیا رفت. نام خانوادگی «طاهرپرور» از طریق پسر بزرگ خانواده به بقیه رسید. ابوالقاسم نوجوان در دوران تحصیل و ابتدای جوانی، به دلیل نوشتن و ارائهی یک انشاء با مضمون اجتماعی و اشاره به محرومیت و فقر در جامعه، از دبیرستان عبدالرزاق لاهیجان اخراج شد و به دنبال گزارش معلم انشاء که گویا ساواکی هم بود، از ادامهی تحصیل در دبیرستانهای لاهیجان منع شد. البته کار بالا گرفت و نوجوان پانزده-شانزده ساله را دستگیر کردند و او چند روزی را در بازداشتگاه رشت گذرانید. در این میان فردی از بازاریان مصدقی لاهیجان به نام محمدتقی جهانگیری هم به جرم ترغیب و کمک کردن طاهرپرور در نوشتن مضامین سیاسی بازداشت شد. آقای جهانگیری را هم با همین جرم، به شش ماه حبس محکوم کردند و به زندان افتاد.
ابوالقاسم ناگزیر، با کمک برادر بزرگترش، مهدی طاهرپرور، یکسال را در «دبیرستان شمس» صومعهسرا گذراند و پس از آن به لاهیجان بازگشت و دیپلم دبیرستان گرفت.
در همین مقطع یعنی سال ۱۳۴۷ ، غفور حسنپور که فارغالتحصیل مهندسی شیمی از دانشگاه پلیتکنیک تهران بود او را به زمرهی حلقهی سیاسی خود در لاهیجان وارد کرد. همزمان مقرر شد، مشدی که در آزمون استخدامی ادارهی جنگلبانی پذیرفته شده بود، برای کار به نواحی جنوب کشور برود. حسنپور و گروه فداییهای اولیه که از پیش ارتباط با کشورهای حاشیهی خلیج فارس را در ذهن داشتند، از این موضوع استقبال کردند و مشدی به عنوان کارمند ادارهی جنگلبانی به خوزستان رفت.
بر حسب روایت حمید اشرف در کتاب «جمعبندی سه ساله»، در زمستان سال ۱۳۴۸، علیاکبر صفایی فراهانی که توانسته بود از اردوگاههای فلسطینی در اردن به تهران بازگردد، به اطلاع گروه رساندکه امکان آوردن اسلحه و مهمات را دارد. پس از رایزنی با غفور حسنپور و حمید اشرف و برنامهریزی و هماهنگی با مشدی، برای بار دوم، در سال ۱۳۴۹، او به همراه صفاری آشتیانی و هوشنگ نیرّی، با عبور از مرز به عراق رفتند و طاهرپرور آنها را تا مرز خرمشهر همراهی کرد. با توجه به امکاناتی که صفایی فراهانی از سفر قبلی داشت، آنها توانستند مقادیری سلاح و مهمات از اردوگاههای فلسطینی بگیرند. در مسیر بازگشت، آنها به طور تصادفی توسط مامورین مرزی عراق دستگیر شدند و در استخبارات زیر بازجویی و شکنجه قرار گرفتند. با پا درمیانی یکی از مبارزان فلسطینی که صفایی فراهانی را از قبل میشناخت؛ پس از خلاصی از بازداشتگاههای حزب بعث، آنها توانستند که به ایران بازگردند. پس از گذر از مرز، سلاحها را در جایی نزدیک خرمشهر مخفی کردند و با طاهرپرور ارتباط جدیدی برقرار شد و نزد او رفتند. پس از چند روز، اسماعیل معینی عراقی و اسکندر صادقینژاد برای انتقال سلاحها به خوزستان آمدند که مجدداً تدارکات و اقامت بر عهدهی ابوالقاسم طاهرپرور بود. او یک اتوموبیل فولکس واگن داشت و سلاحهایی را که در نزدیکی مرز مدفون شده بود؛ در آن مخفی کردند و به مقصد بعدی انتقال دادند. در نهایت، محموله به تهران میرسد تا تدارک جنگ مسلحانهی چریکهای بعدی کامل شده باشد.(۱)
پس از دستگیری غفور حسنپور در آذرماه ۱۳۴۹ و آشکار شدن شبکهی مسلحانهی گروه جنگل در بهمن ماه ۱۳۴۹، چند روز پیش از رخداد سیاهکل، طاهرپرور در اهواز دستگیر شد و بلافاصله تحت شکنجههای شدید قرار گرفت. از جمله اینکه دستبند قپانی او را تا بیش از یک روز باز نکردند و همین امر منجر به ازکارافتادگی نسبی دست چپ او شد و تا سالهای بعد هم دشواریهای آن ادامه داشت.
در نهایت طاهرپرور به دلیل ارتباط با گروه جنگل و برقراری تدارکات و همراهی با چریکها، به حبس ابد محکوم شد و تا مقطع انقلاب در زندان باقی ماند.
مشدی برایم تعریف کرده بود، که در دوران زندان، او را برای معاینهی پزشک متخصص کلیه به بیرون از زندان میبرند و درآن رفت و آمد، درمییابد که امکان فرار وجود دارد. او به پزشک معالج میفهماند که اگر ممکن است یک وقت دیگر بدهد و چنین هم میشود و برای هفتهی بعد هم نوبت میگیرند. در بازگشت به زندان، مشدی این قضیه را با افراد نزدیک اتاق خودشان مطرح میکند و همه استقبال و کمک میکنند. مثلاً یکی کفش کتانیاش را میدهد و دیگری نقشهی محل را برایش ترسیم میکند تا به خاطر بسپارد و برخی هم پیامهایشان را به او میدهند. در نهایت در روز موعود به جای یک مأمور، سه مأمور از راه میرسند و به او دستبند میزنند و میبرندش! مشدی میگفت تا سالها این قضیه، فکر او را مشغول میداشت و نمیتوانست بفهمد که از کجا لو رفته بوده و چگونه مأموران زندان از نقشهی فرار او مطلع شدهاند. میگفت دست آخر فکر میکرد که لابد در خواب حرفی زده و ماموری شنیده و گزارش داده است!
پس از انقلاب وقتی مشدی میشنود که مسعود بطحایی خود را به سازمان معرفی نموده و اعتراف کرده که مخبر ساواک بوده، با پیکان یکی از رفقا خودش را از لاهیجان به «ستاد میکده» میرساند تا مسعود را ببیند. بطحایی با گریه و لابه میگوید که قضیهی فرار را او به مقامات زندان اطلاع داده بود و مشدی نفس راحتی میکشد و بر میگردد! (مسعود بطحایی را هم فداییها پس از دو سه روز رها کردند و او به فرانسه رفت.)
یک بار هم در آغاز کار و پیش از دستگیری، مشدی که کارمند ادارهی جنگلبانی اهواز بود، با اتوبوس از اهواز راهی لاهیجان میشود و در طول راه با مسافر بغل دستی که گویا دانشجوی جوانی بوده، پیرامون مسایل جامعه و سیاست سخن میگویند. در بازرسی بین راه، مشدی را بابت چند جعبه سیگار سوغاتی که در چمدان او یافته بودند پیاده میکنند. مشدی در پاسگاه، کارت شغلی «ضابط قضایی جنگلبانی»اش را در میآورد و طلبکارانه میگوید این چه وضعی است؟ ضابط قضایی خوزستان را بابت چند بسته سیگار که میخواهد سوغاتی ببرد، دستگیر میکنید؟ مأمور مقابل هم که به کلمهی «جنگلبانی» در کارت توجه نکرده بود، گمان برد که با قاضی دادگستری طرف است! پس کوتاه میآید و با احترام سیگارها را بازمیگرداند و قضیه تمام میشود. در برگشت به اتوبوس، مسافران و از جمله جوان دانشجو ناگاه از او حساب میبرند و به خیال این که او در دم و دستگاه کارهای است، دیگر صحبت سیاسی نمیکنند و از خود نمیدانندش!
در زمستان ۱۳۵۷ که در زندانها گشوده شد؛ از مشدی ابول طاهرپرور و دیگر زندانیان سیاسی فدایی لاهیجان، نظیر حمید ارضپیما، ایرج نیری، محمود محمودی، محمد روحیپور، حسن گلشاهی، ایرج (اکبر) دوستدار صنایع، علی مظهر سرمدی، محمد امینی لاهیجی، بهمن رادمریخی، جمشید طاهریپور، بهمن (میرهادی) میرمؤیدی، حجت محسنی کبیر و دیگران(۲)، پس از آزادی و رسیدن به لاهیجان، استقبال گرمی شد و فیلم کوتاهی هم از گردهمایی مردم و صحبتهای کوتاه مشدی و حمید ارضپیما به یادگار باقی مانده است.
پس از انقلاب نیز، جز فعالیتهای محدود در ستاد چریکهای فدایی سالهای ۵۷ و ۵۸، مشدی با سازمانی که دیگر چندپاره شده بود؛ همراهی مستقیمی را پی نگرفت و ترجیح داد نظر مستقل خود را داشته باشد.
در شهریور ماه سال ۱۳۵۸، مشدی، با خانم زهره امینی لاهیجی ازدواج نمود و بسیاری از رفقای زندان به دعوت او به لاهیجان آمدند. این عروسی از معدود خاطرات گردهمایی سرخوشانهی فداییها در تمامی دوران فعالیت داخل کشور است که رفقا از آن خاطرهی خوبی دارند. برخی از مادران جانباختگان فدایی و نیز خانم میهن جزنی، همسر زندهیاد بیژن جزنی نیز در عروسی شرکت داشتند که در عکسهای پیوست همین متن آنها را میتوان دید. همسر مشدی، خواهر شاعر مشهور لاهیجانی، محمد امینی لاهیجی(م.راما) (۱۳۶۴-۱۳۲۶) بود که از دوران تحصیل در دانشگاه تبریز، از همراهان سازمان به شمار میرسد و او نیز هفت سالی را در زندان گذرانیده بود.
در یکی دو سال آخر عمر، مشدی دچار بیماری فراموشی شده بود ولی حافظهی بلندمدت او پابرجا بود و خاطرات رفقای از دست رفته و رخدادهای دوران زندان را به خوبی بازگو میکرد. اساساً روحیهی مشدی او را در زمرهی افراد ویژهای قرار میداد که عقیدهشان را مقدم بر خود میشمرند و درکشان از جامعه در نسبتهای پدیدارشناختی از عدالت و آزادی تبیین میشود. مشدی مانند سایر فداییهای اولیه و دیگر افراد حلقهی نخست سازمان، نوعی آرمانخواهی عملگرایانه داشت که مجموعهی کارکردهای این نوع نگرش، اعم از مخاطرات و زندان و شکنجه، «مفهوم زندگی» را برایش رقم میزد. از این رو، عنصر فراموشی کمتر به آن لابه از ذهنش راه داشت و نزد او همیشه پررنگ باقی ماند.
در اوراق مشدی، دستنوشتهای از او وجود دارد که شعر مشهور «مویه کن بحر خزر» را -که شاعر آن معلوم نیست- بازنویسی کرده بود. این صفحه و نیز رونوشت چند خطی از بیژن جزنی که به نظر میرسد از یادداشتهای کوه باشد؛ و تصاویر مرتبط را در پیوست ملاحظه میکنید. در زندان، مشدی با بیژن جزنی دوستی و نزدیکی داشت و خودش را در مسیر سیاسی او میدید. ابوالقاسم طاهرپرور، ۱۲ خرداد سال ۱۴۰۰ در لاهیحان درگذشت و در گورستان «آقا سید محمد لاهیجان»، به خاک سپرده شد.
بازنویسی دستخط بیژن جزنی به قرار زیر است:
میرویم چون زندهایم
صعود به قلل لشکرک، هزار چم، گردون کوه
منار، خرسان جنوبی، ستاره
شرکتکنندگان این برنامه
یوسف خجندی، مصطفی خردمندیان
احمد فراهانی آشتیانی، پرویز سعیدی، شاهپور سلطانی
احمد فرزیننیا، احمد لواسانی، محمدباقر درویش
بیژن جزنی
باز نشر از سایت اینترنتی اخبار روز
خاطراتی از «ابوالقاسم طاهرپرور» در چهارمین سال درگذشت او – فرشین کاظمینیا – akhbar-rooz.com