پیشینه بر سلسله مقالات :
در طی دو سال گذشته ،به همراه تعدادی از دوستان و هم نظران ، بحث های متعددی را در زمینه های مختلف اجتماعی و سیاسی به پیش برده ایم. در عین حال ،صحبت از جمع بندی این بحث ها و به نگارش درآوردن آن همیشه مد نظر ما نیز بوده است. بحث اساسی ما در مورد نگارش، بر این پایه استوار بوده است ، که مبنای نگارشی همیشه می باید ابعادی را مورد توجه قرار دهد که بدان کمتر پرداخت شده و نه اینکه تکرار گفتمان دیگران، زیرا ما بعنوان چپ، نمی باید برای نشان دادن به هم پیوستگی یمان تکرارکننده بیان هم باشیم، که برعکس بیان های ما می باید مکمل یکدیگر باشند! در عین حال می باید زمانی بحث ها را بصورت نوشتاری بیرون دهیم، که شرایط ارائه سلسله وار آن نیز میسر باشد. دلیل این مسئله نیز بسیار روشن است، اول آنکه برای علاقه مندان، قطع ویا فاصله بسیار طولانی بین مقاله ها ، به هم پیوستگی آنان را تضمین نمی کند. دوم آنکه ، بحث ها می باید به اندازه کافی کوتاه و منسجم باشد، که ارائه خود آن، به بحث ها و پلمیک های دیگری دامن زند. از اینرو کلیه مباحث و نظراتی که در این سلسله مقاله ها درج می گردد، نمی تواند یک بحث کامل پنداشته شود. علاقه ما بر این است که بتوان ، با به کارگیری و در کنش و واکنش با نظرات مختلف، هر یک از این مباحث شکافته شوند و به یک جمع بندی مشترک برسند. از اینرو کلیه این مقالات ، آغاز کارند و نه پایان آن.
نکته دیگراینکه، اگرچه من ویراستار این سطور این هستم، ولی نظرات و تفکرات و پالایش های تحلیلی، صرفا از آن من نیست. این را می باید از آن دوستان بسیار گرانقدری دانست که چه در ایران و چه در خارج از کشور، وقت خود را به این مهم اختصاص داده اند و می دهند، تا مطالبی تهیه گردد که بتوان آنها را به دیگران ارائه داد و منتظر کنش ها و واکنشهای دیگران هم بود.
دیدگاه همگی ما بر این پایه استوار است که امروز چپ نمیتواند صرفا نماینده دگراندیشی سیاسی باشد، اگر ما به عنوان چپ ، نگاهی اجتماعی داریم، اگر ما به عنوان چپ ، تحولات رادر تمامی عرصه های اجتماعی می خواهیم، و اگر ما به عنوان چپ، نقطه آغازمان تمامی عرصه های اجتماعی است، پس نمی توان و نباید، دگراندیشیدنمان ، نمادی صرفا سیاسی داشته باشد. می باید بتوانیم جامعه را در تمامی عرصه های زندگی روزانه آن مورد توجه قرار دهیم، می باید حتا بتوانیم ، پدیده های سیاسی جامعه مان را در پیوند با عرصه های دیگر فرهنگی، اجتماعی و روانشناسی و اقتصادی قرار دهیم و نه نیم نگاهی تاریخی ، که نگاهی تاریخی نیز به این عرصه ها داشته باشیم. حیات جامعه انسانی بطور عام و حیات اجتماعی انسان بطور خاص ، تک بعدی نیست که ما صرفا به دلیل بحران های متعدد سیاسی، عجولانه آن را به یک بعد، آنهم تنها سیاسی محدود کنیم.
مقدمه بر مقاله:
در بخش سوم این سلسله مقالات، توجه به پدیده رهبر و رهبریت است. در ابتدا سعی خواهم کرد به شکل کوتاهی، جایگاه رهبری و تغییر محتوایی رابطه رهبرو رهبریت را مورد بررسی قرار داده، بعد ازآن با گریزی بر جوامع امروزی به این مورد بپردازم که چرا انگیزه های شکل گیری رهبر و رهبریت در جامعه دیروز و امروز ایران با اروپا متفاوت است. در پایان مقاله، نشان دهم که چرا رهبر و رهبریت در جامعه ایران بدین گونه است که امروز می بینیم و چرا این نگاه به رهبر و رهبریت، در بین اقشار مختلف مردم و از جمله روشنفکران و فعالین دگراندیش اش نگاه دگراندیشانه ای را ارائه نمی دهد و از این منظر چگونه تمامیت خواهی، وجه مسلط تفکری بر رابطه بین رهبر و رهبریت را درمیان تمامی اقشار جامعه رقم می زند و این نگاه صرفا خاص رهبر نیست. در حقیقت تمامیت خواهی فرایند ساختار اجتماعی است!
نگاهی اجمالی به رهبر و رهبریت در روند حیات انسانی:
پدیده رهبری و نیاز به رهبری، برعکس آنچه برخی از روشنفکران، از بعد ارزش انسانی و والایی انسان ، آنرا متعلق به انسان متفکر و هدفمند می دانند، می باید ریشه های آنرا درحیات حیوانی انسان جستجو کرد. در مقوله های ادبی و گاها فلسفه انسانی و عرفانی، سعی بر این است که نشان دهند ، پدیده های اجتماعی در حیات انسانی، دست آورد تعقل و هدفمندی جامعه انسانی است و از اینرو هاله های حماسی و افسانه ای برای پدیده ها ایجاد میکنند ، تا کلام واهی را در زر ورقه پویایی انسان به پیچند. حال آنکه ، انسان، پیش از آنکه به هدفمندی اجتماعی خود بیانیشد، همیشه در پی بقا خود بوده است. حتا آنجا نیز که هدفمندی اجتماعی خود را در محور تکاملی خود قرار می دهد، نیاز به بقایش او را به این هدفمندی می کشاند. انسان همانند هر موجود زنده دیگری، هم می باید به نیازهای روزمره خود برسد و هم خطر مرگ و نابودی را از خود دور کند. بنابراین غریزه بقا، اولین و قوی ترین انگیزه است برای راه یابی های عدیده در زندگی اجتماعی انسان. از اینرو است که ، در ابتدایی ترین شکل حیات انسانی، که در حقیقت یک حیات حیوانی است، می توان شواهدی یافت که انسان، با پدیده ای روبرو بوده است ، که امروز می توان شکل تکامل یافته تر، پیچیده تر و جهان شمول تر آن را در جوامع متمدن دید. یکی از این پدیده ها، رهبر و رهبریت است.
قبل از ادامه مطلب لازم است که بگوییم، منظور از رهبر و رهبریت چیست. رهبربه فردی گفته می شود که با توجه به نیازها، منش ها و کنش های جمعی ، هدفمندی حرکت جمعی را تعیین و به پیش می برد. اگرچه باید توجه کرد که تک تک این کلمات در این تعریف، در دروه های مختلف تاریخی مفاهیم مختلفی به خود گرفته است و کنش های متفاوتی را از آن خود کرده است ، که بدان خواهیم پرداخت. رهبریت اما، منش رهبری و چگونگی به پیش بردن فعالیت هاست. در عین حال رهبریت ، رابطه بین راهبر و روهرو را نیز در برمی گیرد. رهبر و رهبریت در برهه های مختلف تاریخی در نزد یک ملت و یا قوم ، تقدم و تاخر نیز بر یک دیگر داشته اند که بدان خواهیم پرداخت. اما آنچه می باید در اینجا گفته شود این است که رهبرو رهبریت در یک رابطه تاثیرگذار دو جانبه با یکدیگر قرار دارند. این بدین مفهوم است که اگرچه فردی که رهبری را در دست می گیرد، آمال ها و شخصیت خود را در رهبریت (چگونگی رهبری) متبلور می کند ولی در عین حال شخصیت و فردیت او به عنوان رهبری نیز متاثر از نیازهای جمعی است که می تواند نوع رهبریت را تعیین کند و از اینرو فرد مشخصی که در یک مقطع تاریخی ، بیشترین هم خوانی با این نیازها را دارد، به عنوان رهبر بپذیراند.
در طول تاریخ انسانی، هر چه جامعه بشری، به اشکال تکامل یافته تری ارتقا یافته است، و هر چه بیشتر نیازهای اقشار مختلف اجتماعی، پیچیده تر و متضادتر شده است، رابطه بین رهبر و رهبریت نیز در تضادها و پیچیده گی های خود بیشتر فرو رفته است، تا جاییکه که در مقاطعی هیچ گونه رابطه ظاهری و مستقیمی بین رهبر و رهبریت نمی توان دید. یعنی در مقاطعی می توان دید که رهبری و رهبرانی پا به عرصه هدایت جمعی گذاشته اند که به واقع با اهداف و نیازهای جمعی که رهروان آنان هستند، به ظاهر هیچ گونه رابطه ای ندارند وگاها متضاد با آن گام بر می دارند.
در دوره اولیه حیات انسانها، یعنی در زمانی که نیازهای بشر، محدود به تنازع بقا و در گروه های کوچک اجتماعی بود، رهبر صرفا توسط معیارهای رهبریت تعیین می شد. یعنی این نیازهای جمع برای تنازع بقا بود که یکی از افراد را با توجه به توانمندیش در این عرصه ، به رهبری گروه در می آورد. در این میان هر آینه که نیازهای جمع تغییر می یافت ، معیارهای جدیدی در مورد رهبریت در دستور کار قرار می گرفت که به واقع رهبر جدیدی را طلب می کرد. بر همین مبنا در دوره هایی از تاریخ ما شاهد رهبری زنان هستیم به مثابه نگاهداران آتش. شواهد باستان شناسی در این دوره ها نشان می دهد که بسیاری از این گونه رهبران ، آن موقع که نیازهای جمع را نمی دیدند و یا سعی می کردند ، رهبریت را بر مبنای توانی مندی و خواست های خود به پیش برند، رقیب هایی یافتند که یا از جمع طردشان کردند یا اینکه آنان را از پای درآوردند. رهبر طردشده، هیچ جایگاه دیگری برمبنای شواهد مردم شناسی و باستان شناسی ، نداشت و در اثر تک افتادن، عموما به دست جانوران درنده ، کشته می شد.
در دوره های بعدی که جوامع بشری ، رشد یافتند و شکل های قبیله ای و بعدها شهری گرفت، دیگر رهبری صرفا بر مبنای معیارهای رهبریت تعیین نمی شد. پیچیده تر شدن نیازهای اجتماعی، قشر بندیها و طبقاتی شدن اجتماع انسانی، به واقع منش را، بر رهبری فردی قرار داد که تا اندازه ای می توانست، تعیین کننده رهبریت باشد و از آنرو حتا خواست ها و نیازهای اکثریت جامعه را در خدمت منافع خود و گروه خود قرار داد. جوامع دوران برده برداری و فئودالی ، عموما در چنین شرایطی بسر می برند. در این دوران به واقع این رهبر بود که رهبریت را تعیین می کرد و مردم جامعه را به تمکین می کشید.
در دوره رشد جنبش های اجتماعی عدالت خواهانه عناصر بورژوازی اما، ما شاهد شکل گیری تفکری در جوامع انسانی هستیم که به دادخواهی توده های تمکین کننده می آید و سعی دارد نه فقط رهبری را در دست گیرد که حتا رهبریت را متکی به منافع اکثریت جامعه شکل دهد. افکار جمهوری خواهی و پارلمانی در این دوره ها، بهترین شاهد برای تفکر تلفیقی بین رهبر و رهبریت است. در این دوره سعی بر آن است که با در نظر گرفتن نیازهای اجتماعی و توده های مردم، انتقاد سختی را بر رهبری تک فردی و مستبدانه و ابدی شاهان، قیصرها، حاکمان و اشراف روا دارند. زیرا که رهبریت آنان، صرفا بر مبنای خواسته های خود و خویشان خود است و بس. ایجاد نهادهای جدید اجتماعی و ساختار جدید انتخاباتی بودن نمایندگان در رهبری جامعه ، شرایط را برای ایجاد یک رابطه دو جانبه بین رهبر و رهبریت، بین مردم و رهبری اجتماعی مهیا می کند. تحت نام چنین تفکر و منشی است که بورژوازی نو پا ، با شکل دادن انقلاب اجتماعی وقیام های خیابانی ، قدرت را از دست مستبدین می گیرد و نهادهای انتخابی همگانی چون پارلمان را بنا می نهد. به این ترتیب احزاب و گروه های سیاسی نیز یکی پس از دیگری ظهور می کنند و بدین طریق رهبری کسانی را به دست می گیرند که به واقع در دولت و رهبری دولتی نیستند و یا در انتخابات، در پی به دست گیری رهبری هستند. این تناسب نیز همانگونه که می دانید در دوره معاصر، اگرچه هیچ گاه به مناسبات پیشین خود برنگشت ولی هم اکنون با تفکر اولیه بورژوازی جوان فاصله بسیاری گرفته است.
رهبر و رهبریت در جامعه ایران:
آنچه در مورد ایران می توان گفت این است که از شواهد تاریخی و باستان شناسی، اینگونه بر می آید که حداقل تا مقطع اواخر دوره قاجاریه تفاوت اساسی بین رهبر و رهبریت ، از آنگونه که در بالا بدان پرداختیم وجود نداشته است. آنچه تفاوت را بین دوران بورژوازی جوان اروپا و بعد از آن تا موقعیت فعلی در مقایسه با ایران بوجود می آورد ، در این است که به واقع تلفیق و کنش و واکنش رهبر و رهبریت در دوره سرمایه داری ایران، دارای بافتی متفاوت است.
تفاوت اصلی در این است که در اروپا، بورژوازی جوان در ابتدا با مشارکت در اعتراض عمومی و جنبش های اعتراضی ، توانست رهبری خود را حائل نماید. جامعه را به سمتی بکشد که در حقیقت عصاره تفکری خود را در مقابل هر آنچه با گذشته است قرار دهد و جامعه ر اپذیرای این تحول انقلابی گرداند. در اروپا حتا پس از آن نیز ما شاهد بوجود آمدن احزابی هستیم که یا از دل جنبش های اجتماعی سر برآوردند و یا در پاسخ به جنبش های جاری ایجاد شدند. از اینرو در جوامع اروپایی ما شاهد کنش و واکنش رهبر و رهبریت بودیم. جامعه آسیایی ایران ،در این مورد داری یک تفاوت بارز است. در جامعه استبدادی فئودالی ایران ، حتا جوانه های بورژوازی نیز از دل دولت و حکومت و یا بازاریان و تجار صاحب زمین بوجود می آید. بنابراین، این نوع بورژوازی نه تنها دامن زننده انقلابات اجتماعی و جنبش های اجتماعی بر مبنای نیازهای توسعه یابنده جامعه انسانی نیست، که در مقابل هر نوع تحول گرایی قرار می گرفت که بخواهد ، نظم قدیم را بپاشاند. نمونه های معاصر این گونه رهبری را می توان در انقلاب مشروطیت دید. در بخش های دیگر این سلسله مقالات بیشتر در مورد ساختار های تحولی صحبت خواهیم کرد و در این مقاله صرفا به آن بخشی خواهم پرداخت که توضیح دهنده بحث ما در مورد رهبر و رهبریت باشد.
اتفاقا بنا به این خصلت بورژوازی ایران است که ما شاهد یک تغییر کمی و کیفی در عرصه جنبش های اجتماعی و از این سو در مورد رابطه رهبر و رهبریت نیستیم!
در طول تاریخ ایران عمدتا قبل از مشروطیت ، فارغ از اینکه تغییرات و تحولات در رهبری را رویدادهای جنگی و یا کشمکش های قومی و عشیره ای دامن می زد، ولی در عین حال ما شاهد ، جنبش های فکری و اجتماعی نیز بودیم. جنبش بابی گری، سیاه جامگان ، سرخ جامگان ، چند نمونه شناخته شده هستند که در آن می توان ، رابطه نیازهای اجتماعی با ایجاد رهبری برای به هدف رساندن این نیازها را به بحث گذاشت. یعنی نیاز بخشهایی از مردم ، دامن زننده جنبش هایی است که رهبری خود را نیز پیدا میکند. در عین حال تمامی این حرکتها ، نه به یک جنبش اجتماعی وسیع تبدیل گردیدند و نه سرمنزل تغییرات اجتماعی شدند. در این دوران در حقیقت رهبری و رهبریت آنان نه از طریق نیازهای اجتماعی که برمبنای غلبه بر رقبای دیگر رقم زده می شد.
در حقیقت این رابطه رهبر و رهبریت حتا پس از دوران مشروطیت و آغاز حیات بورژوازی در ایران هم ادامه پیدا می کند. یعنی سر منشا حرکت و تغییر از بالا و عدم حضور جنبش های وسیع اجتماعی برگرفته از نیازهای اجتماعی اقشار مختلف مردم، و به طبع آن تعیین رهبریت توسط رهبر حکومتی است. به واقع از این منظر، هیچگاه ایران وارد فرایند رابطه دو جانبه رهبر و رهبریت نشد و از اینرو مسئله انتخابی بودن رهبر به اجرا در نیامد و آنچه در ایران ما تا به امروز شاهد آن هستیم ، جایگزینی رهبر است ، آنهم از طریق شورش اجتماعی. بنابر این جایگزینی رهبر از طریق سرنگونی اوست و جایگزینی یک رهبری دیگر. از اینرو ما شاهد به اوج آسمان بردن رهبران هستیم و به خاک کشاندنشان! در ترسیم فرهنگ جا افتاده و تاریخ ریشه دار ما، جایی برای انتخاب رهبری از میان عده ای از رهبران وجود ندارد و اگر هم ترسیمی وجود دارد، این ترسیم، بیانگر یک خواست و یا آرمان است! از اینرو ، آنچه بورژوازی در اروپا با نهادها و جنبش های اجتماعی خود ایجاد کرد، در ایران صرفا یک بزک اجتماعی به خود می گیرد که در عمل ادامه همان دورانی است که در دوران برده داری و فئودالی ایران، نقش خود را بازی کرد وهمچنان به حیات خود ادامه می دهد.
اگر از این منظر به رهبر و رهبریت نگاه نکنیم ، آنگاه شریک یک نگاه اشتباه حاکم بر جامعه ایران هستیم، که به جای ریشه یابی، مسئله چگونگی رهبری و چگونه رهبری را، حاصل معادلات ایدئولوژیکی حکومتی قرار می دهد و از اینرو می پندارد، اگر از آن مبرا باشد و یا در مقابل آن قرار گیرد، گویا الگوی دیگری را اتخاذ کرده است!
نگاه تاریخی و ساختارشناسی به ما نشان می دهد که آنچه ما امروز نیز در ایران شاهد آن هستیم، نه حاصل یک ایدئولوژی مذهبی حاکم ، که ادامه الگویی است که حتا در دوران سرمایه داری ایران نیز نتوانسته است خود را از ساختار آسیایی جامعه ایران دور کند. از این رو حتا در شکل مخالفت با رهبری فعلی نیز رهبر مشابه دیگری می تواند برافراشته شود که نه نیازهای اجتماعی احاد مردم ، صفت میمزه نوع رهبری و از این طریق رهبر باشد، که رهبر جایگزین شده رقم زننده رهبریت و از این کانال الویت دهنده نیازهای اجتماعی احاد مردم است! نگاه از بالا و نگاه به بالا داشتن در این روند شامل رابطه رهبر و توده نیست، در این نگاه حتا می توان شاهد نگاه رهبر به رهبران جهانی و نگاه حکومت به حکومت های برتر جهانی نیز باشیم. از اینرو هرآینکه که توده های مردم تضمین کننده امنیت رهبر نباشند، دست به سوی حکومت های برتر جهانی است و سعی در جلب اعتماد و وابستگی به آنان. این نگاه را در بخش “پیامدهای ساختاری” همین مقاله بیشتر توضیح خواهیم داد.
از اینرو اگر در اروپا، صفت میمزه، تغییرات اجتماعی، جنبش های اجتماعی و نهادهای اجتماعی است، در ایران این صفت، توسط رهبر جایگزین شده تعیین می گردد تا دوباره نیازهای اجتماعی بی پاسخ مانند و رهبر دیگری ، جایگزین رهبر سرنگون شده قرار گیرد.
پیامد های ساختاری:
عدم رشد و تکامل ساختار اجتماعی در ایران با نرم های متداول سرما یه داری، پیامدهای عدیده ای را به بار می آورد که سعی خواهم کرد بصورت خلاصه در اینجا قید کنم. فارغ از اینکه کدامین پیامد مورد بررسی قرار گیرد، وجه مشترک تمامی این پیامدها در این نکته نهفته است که تمامی تغییرات و تحولات قائم به رهبر است. در جامعه ایران برمبنای شکل ساختاری آن، همانگونه که در بالا نیز اشاره شد، از آنجاییکه جایگزینی رهبر به جای انتخاب رهبر، صفت میمزه نگاه و رابطه بین رهبر و رهبریت است، فارغ از اینکه به کدامین قشر اجتماعی تعلق داریم و یا در داخل و یا خارج حکومت هستیم، پیامد یکسانی را به همراه دارد! پیامد یکسان این نوع ساختار، تمامیت خواهی است که نه مشخصه صرف رهبر حکومتی، که حتا نگاهی است که بین مردم ، روشنفکران و دگراندیشان جامعه نیز ریشه های ساختاری خود را دارد.
الف- رهبر دولتی و رهبر حکومتی:
در جامعه ایران، به دلیل عدم حضور نهادهای اجتماعی و جنبش اجتماعی تحول دهنده، آنچنان که در کشورهای اروپای غربی بعنوان مدل سرمایه داری کلاسیک با آن روبرو بوده ایم ، مکانیسم های صوری وجود دارد که هویت کاذب و بزک کرده ای از آن چیزی است که به نام نرم های سرمایه داری و جامعه متمدن در اروپا شناخته می شوند.از اینرو برعکس شکل مرسوم، یعنی رهبری دولتی ، ما با پدیده رهبر حکومتی روبرو هستیم. عدم وجود مکانیسم متداول، بعنوان نمونه پارلمان، احزاب، انجمن ها و دیگر نهادهای اجتماعی، که در حقیقت تعیین کننده مبانی حکومتی هستند، در ایران، دولت و رهبری دولتی زیر مجموعه رهبر حکومتی هستند! رهبر حکومتی در حقیقت رهبر جامعه و تعیین کننده نوع رهبریت اجتماعی است، خواه نام شاه ، ولایت فقیه و یا هر نام دیگری را از آن خود کند. به واقع برعکس جوامع رشد یافته سرمایه داری، این رهبر دولت نیست که رقم زننده پیش برد تحولات و نیازهای اجتماعی است، که برعکس این رهبر حکومتی است که الویت این نیازها و تحولات را تعیین می کند ، آنان را به پیش می برد و یا سد راه آنان می گردد! چنین مکانیسمی ، باعث می شود که به واقع، تمامیت خواهی وجه مشخصه رهبر حکومتی شود. این بدین مفهوم است که رهبر حکومت می باید و محققق است که در تمامی عرصه ها حضور یابد، و نه فقط دولت، که حتا هرگونه جنبش و حرکت اجتماعی را از آن خود دانسته و از اینرو چنانچه در انطباق با الویت های خود نبیند، آنان را سرکوب نماید. از اینرو هرگونه جایگزینی رهبر حکومتی در طول تاریخ سرمایه داری ایران، در هم تنیده با یک مبارزه ضد استبدادی بوده است تا بتواند رهبرحکومتی را سرنگون کند تا رهبردیگری سکان تحولات اجتماعی را در دست گیرد. در چنین جامعه ای هیچ گاه تعیین رهبر دولتی ، حتا در شکل انتخابی آن، رقم زننده تحولات اجتماعی نیست. در جامعه ایران، رهبر نه از دل جنبش های مختلف اجتماعی، آنچنان که در اروپا شاهد آن بوده ایم، جلوس می کند، که برعکس عموما از خارج بر جنبش های اعتراضی جامعه حائل می شود و رهبریت را در دست می گیرد.
ب- تک چهره خواهی توده ای:
نهادینه شدن این ساختار در میان اقشار مختلف مردم، فارغ از اینکه چگونه خواستی دارند و از لحاظ تفکری به کدام جریان فکری جامعه تعلق دارند، باعث گردیده است که آنان آنگاه که می خواهند رهبر جایگزین خود را بپذیرند، خواستار این می شوند که می باید یک چهره مشخص داشته باشد. در طول تمامی این سالها، رهبری جایگزین نشده است که بعنوان مثال تعلق گروهی و یا حزبی داشته باشد و یا اینکه در عرصه تشکیلاتی خود، متعلق به یک نظم فکری باشد. زیرا رهبر جایگزین هیچ گاه ، رهبر دولتی نیست، که رهبر حکومتی است که قرار است تمامی خواسته های دست نیافته این توده را برای آنان برآورده کند و مستبد حاکم را از عرصه قدرت به پایین بکشد.توده های مردم، حتا در کنش ها و واکنش های اعتراضی خود و در آنجا که هنوز رهبر حکومتی خود را پیدا نکرده اند، در پی این هستند که حتا در شکل اعتراضی خود ، چهره ای را بیابند که بتوانند در پشت او قرار گیرند. این بخش را البته در مقاله قبلی تا حدودی باز کرده ام و از اینرو از تکرار آن خودداری می کنم. توده مردم، در امید این است که رهبر جایگزین ، او را بفهمد، برای او مبارزه کند و حق او را بگیرد و مستبد را به سرجای خود بنشاند. در حقیقت برای توده های مردم رهبر در طول تاریخ معاصر ایران، همیشه نقش قهرمان و ناجی را داشته است، و از اینرو یک قهرمان و ناجی نمی تواند نمودی جمعی داشته باشد. می تواند در اطراف خود جمعی را در بگیرد ولی خود رهبر، تک چهره است و تک چهره گی وی ، چه در اوج محبوبیت و قهرمانی و چه در دوره سرنگونی و تنفر از وی ، به چند چهرگی نمی انجامد و یا در کنار دیگران نمی تواند قرار گیرد. توده های مردم عموما در عرصه تاریخی و به دلیل نگاهشان به بالا و جویایی آنان برای قهرمانی دیگر، تا زمانی که رهبر جایگزینی پیدا نکرده اند، به سختی می توانند باور داشته باشند که نیروی اعتراضی شان، نیازهای اجتماعی شان و خواسته هایشان می تواند صرفا با همت خود ، رهبر جدیدی را از دل خود بیرون کشد. قهرمان آنان می باید ظهور کند و خارج از آنان باشد، زیرا رهبری که از سطح آنان و از کنار آنان سر بیرون بیاورد، نمی تواند قهرمان باشد، چرا که درایت اش ، فهم اش، شورش، اعتقادش و پالایش اش از آنان فراتر است و از اینرو در سطح آنان نمی تواند باشد. این قهرمان صرفا به دلیل رشادتش نیست که رهبر اوست ، از اینرو رهبر است که جایگاه بالاتری از او دارد. در این مورد در بخش های دیگر این سلسله مقالات بیشتر صحبت خواهد شد.
ج- هم الگویی دگراندیشان با الگوی ساختاری:
یکی از بازتابهای نهادینه گی این الگو، هم الگویی دگراندیشان در برداشت ها، کنش ها و واکنش هایی است که می باید رابطه بین رهبر و رهبریت را تعیین کند. در این مورد نیز ، تکامل یافتگی این رابطه آنچنان که در کشورهای کلاسیک سرمایه داری از آن سراغ داریم، نیست بلکه از همان الگویی تبعیت میکند که در میان توده های مردم و رهبران حکومتی مسلط است. تفکر و آرمان های دگراندیشان ایرانی در طول این سالها اگرچه، حیات بخش جوشش های تفکری و اعتراضی بوده است ولی در آنجاییکه که در مورد پدیده رهبر و رهبریت می باید بازتاب دگراندیشانه خود را نشان دهد، پویایی خود را از دست می دهد. این مسئله را می باید در دو بعد بدان پرداخت.
بعد اول: در مورد دگراندیشی است که می خواهد راهبری اجتماع را بدست گیرد و در حقیقت رهبر حکومتی باشد. در این مورد ، تفکر دگراندیشی صرفا در مورد مسائل سیاسی و چگونگی بدست گرفتن قدرت سیاسی تجلا پیدا میکند و می تواند فرازهای آرمانی را متصور شود که در حیات امروزین جامعه ایران وجود ندارد. از آنجاییکه از بالا به پدیده ها نگاه می کند، هر تحول و هر کنش و واکنش اجتماعی تحول گری را در قدرت سیاسی می بیند. دلیل هم بسیار روشن است، تجربه دیگری جز این ساختار ندیده است و از کانال همین ساختار نیز می خواهد تحول گر اجتماع باشد. حتا در جایی هم که جنبشی یا حرکتی در دیگر عرصه های اجتماعی رخ می دهد، می خواهد آنرا با محک احتمال گرفتن قدرت سیاسی توسط آن ، مورد ارزیابی قرار دهد. از اینرو به میمنت تحول بزرگ آینده نمی خواهد در حرکت های اجتماعی که قدرت سیاسی او را تضمین نمی کند ، دستی داشته باشد و امید آن را دارد که روزی این حرکت در خدمت او باشد. اگرچه می تواند گاها خواستار جنبش اجتماعی باشد ولی منظور او از جنبش اجتماعی ، عرصه های اجتماعی نیست بلکه یک جنبش سیاسی وسیع در اجتماع است! از این منظر است که او نیز نگاهش به رهبر و رهبریت چیزی فراتر از نگاه حاکم بر جامعه نیست؛ یا تما میت حکومت را می خواهد و یا هر گزینه اجتماعی و حرکتی را کم ارزش تر از آرمان خود به حساب می آورد. از این روست که او هم تمامیت خواه است حتا اگر تفکر و ایدئولوژی او در تقابل با رهبر حکومتی قرار گیرد.
بعد دوم: در مورد دگر اندیشی است که می خواهد با توجه به حوضه فعالیت خود، تحولی را، یا در بعد وسیع اجتماعی و یا در محدوده فعالیت اجتماعی خود دامن زند. این دسته نیز اگرچه در طول سالهای متمادی سعی نموده اند ، فعالیت هایی را دامن زنند ولی اهداف دست نیافته خود را صرفا با تحلیل وضعیت سیاسی حاکم بر جمع توضیح می دهند و از اینرو حیات وسیع اجتماعی و حوزه های آن را، در محدوده حل مسئله تمامیت خواهی حکومت می بینند. از این بعد ،این دگر اندیشان خود در حقیقت بر تمامیت خواهی دامن می زنند و عموما در ایجاد یک تمامیت خواهی “عادلانه” به جلو می روند. دیدگاه تمامیت خواه این دست محدود به راه حل آنان برای برون رفت از بن بست های پس برنده اجتماعی نیست. بخشی از آن را می توان در کنش و واکنش رهبر و رهبریت با یکدیگر، آنجا که به صورت حزب، سازمان و یا هر تشکیلات دیگری دست به فعالیت مشترک می زنند نیز دید.. در این دسته نیز می توان نگاه مشابه به رهبر و رهبریت را دید. دیدگاه و جایگاه رهبری بنیان گذار جمع، رد پای خود در خلق و خو می گذارد. اکثر انشعابات و جدا شدن ها هم عموما پس از بین رفتن بنیان گذار ایجاد می شود و تا قبل از آن جدایی در کار نیست. برای همین هم هست که بنیان گذاران جمع های مختلف ، صرفا آغازگران نیستند که راهبران حیات آتی این جمع پس از خود نیز هستند. سخنان آنان، کردارهایشان و تفکراتشان، نقش مقدسانه ای میگیرد، که رهبران بعدی یا می باید پذیرای آنان باشند و یا پشت کردن جمع به آنان، آنچنان هم تعجب زا نخواهد بود.
در جوامعی همانند ایران، نقش رهبر و رهبریت بیش از هر کشور دیگر سرمایه داری مطرح است و عمده جلوه داده می شود. عموما هم در عرصه جایگزینی رهبر حکومتی ، بحث و صحبت از فرد است. تک چهره گی از اینرو در بخش تحول خواه نیز بروزی واضح دارد. در آنجا نیز که بحث برسر آرمان جمعی است نقش رهبری، در فرد مشخص می شود و توسط او مطرح می گردد.
از آنجاییکه که دگراندیشان، رابطه بین رهبر و رهبریت که نتیجه اش تمامیت خواهی است و صرفا با سرنگونی یکی و روی کار آمدن دیگری روبرو است را فقط و فقط در عرصه سیاسی و آنهم در حکومت می بییند، اینگونه می پندارند که با فاصله گیری از یک حکومت و یا حتا رودرویی با آن، کلیت مشکلات ساختاری نیز بطور اتوماتیک حل خواهد شد. حکومت و رهبر حکومتی، جزیی از یک سیستم و ساختار است و بنابراین مقابله بااین جزء به مفهوم مقابله با کل نیست. به همین دلیل، خود آنان نیز با رودرویی های آرمانی ، در مورد مسئله رهبر و رهبریت در کنار کلیت جامعه قرار می گیرند و آنان را یارای تحولی در این زمینه نیست. از اینرو خود نیز بازتولید کنندگان همان ساختاری هستند که به ظاهر در رد آن نشسته اند.!
د- وفاداری و خیانت:
اگرچه در جوامع انسانی همیشه بحث در مورد وفاداری و خیانت در مورد رهبر و توده هایش وجود داشته است، اما در جوامعی همانند ایران که به دلیل ساختاری آن ، مسئله پذیرش ها ، دنبال روی ها، کرنش ها، تن دادن ها و آمیزش ها فرایندی اجباری و درعدم پیوند با انتخاب است، هیچ گاه نه رهبر و نه توده هایش و وفادارانش نمی توانند در اعتماد متقابل ریشه دار و پاینده بسر برند. دلیل آن نیز روشن است، چون این بهم پیوستگی اجباری و پذیرش، با هرگونه امید دیگری و پشتیبان دیگری، می تواند به پشت کردن و سرنگونی منجر شود. در طول تاریخ معاصر ایران، حتا می توان از نمونه هایی نام برد که خیانت به رهبری (بدان مفهومی که مرسوم جامعه است) نیز دیده می شود، حال اینکه در ادبیات وتاریخ نگاری این مفهوم بیشتر در خدمت توضیح رفتار و کنش رهبری در قبال مردم است. انقلاب مشروطیت، جنبش گیلان، جنبش آذربایجان و جنبش ملی نفت، می توانند نمونه هایی باشند که اتفاقا در اوج کنش و واکنش های قدرت سیاسی، مردم سمت دیگری را برگزیدند که فکر می کردند که رهبر قوی تر است. این مسئله به مفهوم انتخاب راه و منش تفکری جدیدی در مردم نبود، آنچنان که گزینه جدید آنان، نمایندگی منش تفکری جدیدی را نمی کرد ولی تنها تفاوت در این بود که رهبر جدید ، قدرت دیگری را به اذعان عمومی قالب می کرد که پشت کردن مردم را باعث گشت و در عمل به سرکوب این جنبش ها منتهی شد. بنابراین توده ها هم همانگونه که وفادارانند می توانند خیانت کار هم باشند. در مورد جنبش ها در ایران ، در بخش چهارم سلسله مقالات بیشتر صحبت خواهد شد.
از اینرو هم رهبر و هم توده های تحت رهبری می توانند در مقطعی گزینه ای داشته باشند که با آنچه در پیوندشان با یکدیگر اعلام داشته باشند، متفاوت باشد ، زیرا مسئله اساسی داشتن قدرت سیاسی، نه صرفا برای پاسخ گویی به نیازهای اجتماعی بلکه برای منافع خود نیزهست. بنا به همین دلیل است که بسیاری از کنش ها و واکنش ها از مجرای تحلیل گرانه ایدئولوژیکی و اعتقادی به پیش نمی رود و هر آینه حتا می تواند در مقابل این اعتقاد خود قرار گیرد و رویه دیگری را اتخاذ کند.
مسئله وفاداری و خیانت ها از اینرو بیش از آنکه دال بر منش ایدئولوژیک رهبر و توده ها باشد، دال بر شکنندگی پیوندها ، عدم ثبات موقعیت خودی و عدم حضور ساختاری هایی برای انتخاب است. از اینرو تمامیت خواهی در تمامی لایه های مختلف اجتماعی از بالا تا پایین، مکانیسمی برای تضمین ایجاد ثبات موقعیت خود است. این تمامیت خواهی اما، برای اینکه مورد مقبولیت بهتری افتد و خطر خیانت ها را کاهش دهد، می تواند با توجه به اینکه در میان کدام قشر اجتماعی است و یا فرد مورد نظر درکدام رده اجتماعی قرار گیرد، رنگ و بوی اخلاقی، معیاری، ایدئولوژیک و یا حقوقی به خود گیرد. این مکانیسم فارغ از اینکه در کدام رده، توسط کدام فرد و گروه و یا با کدامین انگیزه اعلام شده، مطرح گردد، انگیزه نهفته ساختاری را در دل خود دارد که چیزی جز تمکین و تضمین به وفاداری و جلوگیری از خیانت نیست. زیرا در این شکل ساختاری هیچ گزینه انتخابی و جود ندارد و از اینرو هر رویدادی می تواند پیوندها و لبیک ها را به گونه دیگری و حتا به ضد خود تغییر دهد.
پایان سخن:
دراین مقاله سعی شد که بصورت اجمالی رابطه رهبر و رهبریت در یک فرآیند تاریخی در جهان و ایران مورد بررسی قرار گیرد و از این منظر تفاوت ها و مشخصه های ملی آن در ساختار شناسی اجتماعی مورد توجه قرار گیرد. طبیعتا موارد بحث ، باتوجه به بررسی این بخش مورد توجه بوده اند و در هم تنیدگی پدیده های مختلف اجتماعی در تعیین شکل ساختاری و بالعکس می باید در بخش های دیگر این سلسله مقالات منعکس گردنند.
بخش چهارم این سلسله مقالات تحت نام “جنبش اجتماعی و اجتماع در جنبش ” به زودی انتشار خواهد یافت. برای علاقمندی که مایل هستند بخش های قبلی این سلسله مقالات را مستقیما دریافت نمایند ، می توانند با پست الکترونیکی در تماس باشند.