اروپا با دعوای “تغییر” یا “ارزش” از قرن شانزدهم به بعد در گیر شد. انگلیس و فرانسه، بترتیب، بیان ایندو “قطب” بودند، و هنوز هم هستند. اولی در بیرون از “نهاد” بدنبال آزادی بود، و دومی در “نهاد” بدنبال آزادی بود. اولی حامله فرزندی بود که کسی چیزی از آن نمی دانست؛ حتی فئودالها نیز به التهاب در آمده بودند. دومی از التهابات این همسایه دیوار بدیوار شدیدا احساس خطر می کرد و در پی حفظ “مستقر موجود” بود. فرانسه را ضرورت دفاع به سمت انگلیس شدن می برد، و انگلیس را ضرورت ثبات به سمت فرانسه شدن می برد. “عشق و تنفر” هردو را از خود بیخود کرده بود. از یکسو هابس و لاک می کشیدند، و از سوی دیگر، منتسکیو و روسو می کشیدند. دوتای اول می گفتند اگر “جلویش را بگیریم می میریم”، و دومی ها می گفتند اگر “جلوش را ول کنیم می میریم”. انگلیس در یکدوره “متحد” فرانسه شده بود در مقابل آلمان، و در دوره بعد “متحد” آلمان در مقابل فرانسه. انگلیس زایید و فرزندش را بنام “انقلاب صنعتی” یا “جامعه صنعتی” می شناسیم، و فرانسه به کمک آمریکایی ها رفت که پیروزیشان موضع انگلیس را در اروپا تضعیف کند، و از “تغییر” بیرون از “نهاد”، یعنی، بیرون از “مستقر موجود” پیشگیری کند. انقلاب فرانسه مفر محافظه کارانه انقلاب آمریکا شد، و بعدا، انقلاب روسیه (اکتبر) مفر پیشرونده انقلاب آمریکا شد. در روسیه، لنین از انقلاب فرانسه شدیدا اثر گرفته بود، و بعدا استالین انقلاب آمریکا را تا دامنه های نهایی و دور توانهایش چنان توسعه داد که استالین را هم آخرین انقلابی رادیکال بورژوایی کرد، و هم نخستین “کارگری” که انقلاب بورژوایی را در روسیه “پیاده کرد” – تروتسکی انقلاب فرانسه یی بود که به دامن انقلاب محافظه کار تر از “انقلاب روسیه” باز گشت.
از بعد از پایان دعوای فرانسه و انگلیس، یعنی، “انقلاب روسیه”، این دعوا دیگر در دو واحد سیاسی/ ملیتی مستقل اتفاق نیفتاد، بلکه هردو وجه در یک واحد سیاسی / ملیتی بروز یافتند، و منشاء بسیاری پیچیدگیها و تحولات جدید شدند. در چین شاهد بزرگترین و شدیدترین بروز این وضعیت بوده ایم. و امروز در ایران شاهد این بروز هستیم.
ایران ما نیز امروز در گیر همان دعوای “تغییر” یا “ارزش” فوق است. در ایران امروز، این “دعوا” به حد اعلای پختگی تحول عینی رسیده است، و حال در حوزه ذهنیت اجتماعی جامعه در گیر نقدی درونی شده است که اساسا بین جریانهای عقیدتی- اسلامی است، و بعلت اینکه اسلام عموما، و اسلام شیعه بخصوص، عملا”، همگی را مسلمان فرهنگی نیز کرده است (یا شاید ایرانی شدن اسلام منشاء این وضعیت باشد)، “تغییر” یا “ارزش” از مرزهای غربی و شرقیش گذشته است و در حال تبدیل شدن به “جنگ هفتاد دو ملت” می باشد. آیا اسلام می تواند انگلیس و فرانسه، هابس، لاک، منتسکیو و روسو، انقلاب آمریکا و “پدران بنیانگذار روشنگرش”، روسیه و لنین، و استالین و تروتسکی، و بالاخره، مائو و تنگ سیاپینگ را یکجا در خود جای دهد، و در عین حال، یکپارچگی “اعتقادی – عقیدتی” را چنان حفظ کند که ملات اتصال و وحدت تنوعات سازنده و پراکندگیهای مخرب قرار گیرد و ایران را یکپارچه نگاهداشته و در مسیر صلح و سازندگی، و در صورت امکان، عدالت اجتماعی انگیزه داده و به اهداف و ضرورت های زمانه برساند. اما “دعوای” ایران دیگر دعوای “تغییر” است، و نه دیگر “ارزش”. اگردر تعبیر دوم بمانیم، چون مثلا هیچ کشور اسلامی صنعتی شده یی وجود ندارد که مصداق های عینی ارزشهای مورد قبول را معیار “تغییر ارزشمدار” و یا “ارزش تغییرآفرین” امور و تحولات ایران قرار دهیم، انتخابات ها از این ببعد هم صادقانه و صحیح خواهند بود و هم متقلبانه و نادرست – و این در یکسو بمفهوم فلج شدن کلیه امور، و از سوی دیگر، خشونت نهفته و عیان. حاصل کار این خواهد شد که ما به طعمه و غنیمت مبدل خواهیم شد، و دوستان را بنفع لاشخوران از دست خواهیم داد. بسیاری از مناطق روی کره زمین هستند که در “زنجیره کاربری” نظامهای صنعتی (مستقل از تفاوتهای سیاسی شان) یا قرار ندارند، یا روزی قرارداشته اند و امروز ندارند، و خلاصه “بدون ایران و ایرانیان” جهان هم می تواند وجود داشته باشد، و هم سرپای خود بایستد و پیشرفت کند. نویسسندگانی که نامبردیم و یا مشابه آنها، روزی که می گفتند و می نوشتند، و دست به عمل می زدند، همگی دنیای اعجاب انگیزی را که ما اکنون تجربه می کنیم پایه گذاشته و ساختند. فرانسوی ها شاهانشان را گردن زدند و بازهم از ضرورت نقد گذشته، یعنی، تولید تاریخ دست نکشیدند؛ انگلیسی ها همیشه به ضربالمثل “قاچ زین …” (تجربه و عمل گرایی) وفادار ماندند؛ آمریکایی ها این را به حد اعلا رساندند و با “ارزش” گرایی روشنگری فرانسویان “آغشته” کردند و روی سکههایشان ضرب کردند “ما خدا را ناظر داریم”؛ روسها جمعبندی تجربیات پیشکسوتان راه صنعت و تحول را چنان زیرکانه و شجاعانه بکار بستند، که روسیه را از از قعر سرواژ و “نکبت” زمانه، ظرف زمانی کمتر از سن متوسط یکفرد، باوج زمان ارتقاء دادند؛ چینی ها از ملیونها نفر زندانی فقر و نکبت، و تجاوز و اعتیاد، خشونت و فساد، آنچه را ساختند و در حال ساختن هستند که بعداز “معجزه” روسها، و چرا نه آمریکایی ها، تمام گذشته و ارزشهایش را بیکباره برای تمام اهالی و کشورهای جهان بی اعتبار کرده اند. ما برای پاسخگویی به مسایلمان نزد گذشتگان می رویم، و این پاسخ را نقد گذشته می نامیم و به این کار می گوییم تولید تاریخ. تاریخ یعنی پاسخ دریافتی ما از کار و تجربه، و اندیشه گذشتگانمان و نه تقلید و تکرار آنچه آنها کرده اند که ما را در دایره باطل مکررات خطا و خطا های مکرر فرو اندازند. از قرن ده و یازده میلادی ببعد تاکنون، چیزی قریب هزار سال (بیش از دوره یی که قرون وسطای اروپا نامیده شده است) ما در رکود و افول، خیزش و جوشش، خشونت وجنگ، و بالاخره، حسرت چنان غرق بوده ایم که آن تنها یکباری هم که حافظ به خیال طرحی نو می افتد، اینقدر قضیه برایش ناممکن است که ابتدا باید فلک را بشکافد، و مولوی را وادارد که بگوید بمیرید تا که بجایی برسید.
تمام نویسندگان و حتا پیامبران را باید در زمانه خودشان شناخت که جدا چه می اندیشیدن، چه مسایلی را می خواستند پاسخگو باشند – تحول انگلیس و فرانسه، آمریکا، روسیه و چین، اشرافیت عرب و بتهایش، پادشاهان و اسقفهایشان، موضوعات زمانه تمام اینها بوده اند. باید از آنها راجع به زمانه یشان سئوال کنیم و اهداف، موفقیت و شکستهایشان که طرحی برای آینده بریزیم که اجرایش به حال ما پاسخگو باشد و چه و چگونه باید کردن ها. باید جدا این مراجعه را چنان انجام دهیم و انجام پذیر کنیم که برای هر طرحی لازم نباشد که فلاک را سقف بشکافیم و تازه با هزار ترس و لرز از لشگر غم – یعنی ناتوانی و شکست.