دیروز جهت انجام کاری به کارخانه نیشکر هفت تپه مراجعه کردم. کارخانه ای که هست و نیستم بود و وجودش تمام دغدغهی فکری و ذهنی ما کارگران بشمار می رفت و ترس از بسته شدن آن و آینده مبهمی که در آن سوی ورشکستگی اش رخ مینمود، کابوس شبانه ام بود.
شاید کارخانه هفت تپه بخش کوچکی از دغدغهی دولت هم باشد که البته در این مورد تردید دارم (برای این که اگر این طور بود، روزگار هفتتپه چنین نمی شد)، اما هفت تپه برای من (کارگر) تمام دغدغه ام بشمار میآمد. به در کارخانه که رسیدم مأمور حراست که اتفاقاً از دوستان قدیمی بود، جلوی ورودم به کارخانه را گرفت و گفت آقای رخشان شما نامتان جزو آن دسته از کارگرانی است که اخراج شده اید و درنتیجه حق ورود بهکارخانه را ندارید. راستش حال و هوای گذشته بیادم آمد و دلم گرفت. کارخانهای که نبودش مایه ترس و وحشت از آینده بود، حالا این گونه مرا از خود بیرون می اندازد و جزو محارم خود نمیداند. من در کنار آن من غریبه شده ام و انگار که تازه به آنجا وارد می شوم.
دیگر باید از دور نظارهگر بخارهایش که از بویلر خارج میشود، باشم و غرش صدایش را از دور بشنوم تا بدانم که هنوز چرخ هایش میچرخد و هنوز هم کارگر کار میکند و نانی برسر سفره خانواده اش می برد و زندگی ادامه دارد. اگر نتیجه فعالیت کارگری ما (مسئولین سندیکا) این دستاوردها را داشته باشد، ما پیروز شده ایم.
هرچند که کارفرما بیرحمانه از ما انتقام گرفت و ما را بهزندان انداخت و بیکارمان کرد تا به آینده ای نامعلوم پرتاب شویم و در مقابل زندگی به زانو بیفتیم و درس عبرت بگیریم تا دیگر سود کسانی که تنها بهمنفعت خویش میاندیشند را بهخطر نیاندازیم و مانع مافیا نشویم که زمین های هفت تپه را ببلعد، اما مافیای شکر سر آسوده به زمین نخواهد گذاشت و نمی تواند زمینهایی را که زندگی ما کارگران برآن بنا شده را ببلعد. زیراکه کارگران دوباره فریاد حق طلبی سرخواهند داد و مانع آن ها خواهند شد.
راستی از معدن سلیسی که همین مافیا در محوطهی شرکت تصاحب کرده و اعضای سندیکا بهدنبال بیرون کردن متجاوزان از محدودهی شرکت بودند، چه خبر؟
حال یک سوال اساسی: آیا از این پس صدا و فریاد کارگر در گلو خواهد ماند و نسبت به وضعیت موجود اعتراضی نخواهد کرد؟ خیر این فریاد و مبارزه تا زمانی که شکم کارگر خالی است و رنج و بدبختی ناشی از اخراج و بیکاری وجود دارد، برقرار خواهد بود. مبارزه ما جنبشی است برای حق زندگی انسانی. از حق زندگی که نمیشود گذشت کرد. دریافت مزد و امنیت مناسب شغل و زندگی آن حداقلی است که برای یک زندگی انسانی به آن نیازمندیم. چگونه کارگر می تواند از این حداقلها صرفنظر کند؟ تا زمانی زندگی و روزگار بر این پاشنه میچرخد، مبارزه کارگر هم ادامه خواهد داشت و جدال بین کارگر و کارفرما را پایانی نخواهد بود.
این جدالی است که همیشه یک سوی آن برای دریافت مزد بیشتر میکوشد و آن طرف نگران کاهش سود خود است. یکسوی این مبارزه (فعلاً) میخواهد مطالبه حداقلی خود را محفوظ نگهدارد و آنسوی میکوشد سود خود را به حداکثر برساند؛ و تمام اهرمهای سرکوب هم در دست سرمایه است. سرمایه زور دارد، پول دارد و قانون هم منافع اش را تضمین می کند. همان قانون و قانونمداری که عدالت را برایمان وعظ می کند. این است معنای عدالت وقتی که نوبت به کارگران می رسد؟
اما همه اینها جلوی شکم گرسنه کارگر را نمیگیرد. هنوز هم طنین صدای “کارگر هفتتپهایم، گرسنهایم، گرسنه” از دوردستها بهگوش میرسد. ما خواستار این مبارزه و جدال نبودهایم. ما هم بهدنبال آسایش و رفاه خود و خانودادههایمان هستیم. اما این مبارزه به ما تحمیل شد. ما فقط برای بقا و زندگی خود جنگیدیم. دیگران برای سود بیشتر رو در روی ما ایستادند. پس، مبارزهی ما تلاشی است انسانی و اخلاقی، اما انتقام کارفرما و سرمایهدار عملی است حریصانه و غیرانسانی.
کارگر هفت تپه برای رسیدن بهحقوق خود میجنگد، چه با رضا رخشان چه بدون او. برای من هم اخراج و زندان پایان کار نیست. چرا که همین مبارزه که به ما تحمیل شد، به من فهماند که سکون و سکوت نابودی روح و جان من است.