امروز ۳۰ شهریور ۱۳۷۹ خورشیدی برابر با ۲۱ سپتمبر ۲۰۰۰ میلادی، ده سال از ترور اسکـندر خـتلانی، شـاعـر با احساس، روزنـامهنـگار جسور، مترجم توانای تاجیک در مسکو، در دیار غربت میگذرد. با دریغ، ختلانی یک دهه است که از میان ما رفته. پس از یک دهه قاتل آن کشف و بازداشت نشده است.
اسکـندر خـتلانی در ۲۱ مهرماه ۱۳۳۳خورشیدی برابر با ۱۳ اکتبر ۱۹۵۴ میلادی در استان خـتلان جمهوری تاجیکستان چشم به جهان گـشود. وی دورهی آموزشهای دبستانی و دبـیرسـتانی را در تاجیکستان و آموزش عالی را در دانشکدهی ادبیات به نام ماکسیم گورکی در مسکو به پایان رساند.
ختلانی هنگام تحصیل در مسکو در محافل ادبی در دانشکدهی ادبیات که هفتهی یکبار برگزار میشد، فعالانه شرکت میکرد و گاه گاه شعرهای خود را میخواند.
ختلانی در سال ۱۹۸۵ به عنوان مترجم به افغانستان فرستاده شد. وی با ترجمهی دقـیق و فصاحت کلام درهر دو زبان روسی و فارسی توانایی، لیاقت و شایسـتگی خود را در سطح بالا در حوزهی ترجمه نشان داد.
ختلانی در افغانستان همزبانان خود را دید، با ادبیات و شعر معاصر افغانستان و ایران به پیمانهی گستردهی آشنا شد. وی در آن سالها با جامعه فرهنگی، ادبی و اهل نظر و سیاست افغانستان آشنائی با هم رساند. آشنائی و دوستی نگارندهی این سطور با زنده یاد خـتلانی به آن سالها بر میگردد و تا روزهای پایانی زندگیاش ادامه یافت. ختلانی دوست بود صمیمی، بیالایش، صادق و وفادار.
کار و زندگی در افغانستان در زبان و اندیشه، آگاهی ملی و سیاسی ختلانی تحولات چشمگیر بوجود آورد. وی در برگشت از افغانستان به زادگاهی خویش کتابهای شعر، داستان، تاریخ و فرهنگهای زبان فارسی را با خود میآورد.
افغانستان در آن سالها (دههی هشتاد میلادی سدهی بیست) مهماندار گروههای از مهاجران سیاسی چپ ایران بود، ختلانی با شماری از آنها بنابر علاقمندیاش به زبان و ادب فارسی رابطهی دوستانه برقرار کرده بود.
در همین رابطه چندی پیش در خاطرات آقای تقی ایرانی که در نامهی به خانم ریحانه همکلاسیاش در انسیتو علوم اجتماعی کابل بازتاب یافته، از جمله خواندم:
« یادت میآید وقتی اسکندر خودش را به ما معرفی کرد، از چگونهگی برخوردش و از معرفی غیرمنتظرهاش جا خوردیم!؟ او می گفت: شنیدم که چند تائی از رفقای ایرانی به انستیتو علوم اجتماعی میآیند و مشتاق شدم باهاشون آشنا بشم و … همه اینها را با چنان لهجه خوبی صحبت میکرد که در یکآن، فکر کردم شاید او فرزند یکی از اعضاء حزب توده ایران هست که در شوروی زندگی میکنند. وقتی او خودش را معرفی کرد مشخص شد که او بخاطر همزبانی و عشق و علاقهی بیحدی که به زبان و ادبیات فارسی دارد، میخواهد با ما آشنا شود … و بخاطر غربتی که بهرحال او نیز علیرغم همزبانی در افغانستان با آن روبرو بود، دلش میخواست با ما بعنوان مهاجرینی در کابل نیز در تماس باشد…»*
نخستـین دفـتر شعر خـتلانی در کابل به نام “صـدای پای واژههـا” در اوت ۱۹۸۸ چاب و منـتـشر شد. هر چند ختلانی از همان عنـفوان جوانی به شعر و ادبیات روی آورده بود و قبلأ دو مجـموعهی شعریاش به نام “پـرواز” در سال ۱۹۸۱ و “شـگوفـهها” درسال ۱۹۸۵ در تاجیکستان چاپ و منتشر شده بود و همچنین اشعارش در روزنامهها، مجلات اتحاد شوروی سابق و رسانههای افغانستان منتشر شده بودند.
خـتلانی درسا ل پایانی دههی هشتاد سدهی پیشین به اتحاد شوروی سابق برگشت و در مسکو و گاهی در دوشنبه میزیست و در گردهمائیها فرهنگیان و کنفرانسهای علمی و ادبی فعالانه شرکت میکرد، اما مشغلهی اساسی او ادامهی کارهای ادبی در گسترهی بزرگتر بود. از این رو وی برغم امکانات اندک مالی دست به انتشار ماهنامهی ادبی ـ فرهنگی به نام “مـژده” به خط فارسی زد که به استقبال گرم خوانندگان روبرو شد. همچنین ختلانی به سرودن شعر ادامه داد و مجموعهی اشعار جدید خود را در دفتری به نام “گشایش” در سال ١٩٩٨ میلادی در شهر دوشنبه چاپ و منتشر کرد.
بانو گلرخـسار شاعر سرشناس تاجیکستان در سرسخن دفتر “کشایش” مینویسد که: “اسکندر مرد راه است، مرد راه جستجو، گفتگو، … مرد راه شعر هزار ساله و پـرآوازهی فارس و تاجیک که هر دو یک است. او در کولهبار خود گنج پربهای خاطره، اندرز تاریخ، هنر اندیشه و قدرت تخیل را به دوش میکشد.”
در پی فروپاشی اتحاد شوروی بحران سراپای جمهوریهای سابق آنرا فراگرفت و در تاجیکستان جنگ خونین داخلی هستی مردم را میبلعید. خـتلانی در چنین اوضاع و احوال به عنوان خبرنگار بخش فارسی بی بی سی در مسکو گزارش و خبرهای داغ از رویدادهای خونین تاجیکستان و جنگهای خونین تنظیمی افغانستان را مخابره میکرد. او در نیمهی دههی نود سدهی پـیشین از همکاری با بی بی سی کناره گیری کرد و اندک بعد به عنوان خبرنگار رادیوی آزادی بخش تاجیکی در مسکو به کار خبرنگاری ادامه داد.
پوشش خبری و تحلیلهای جسورانه اسکـندر خـتلانی از رویدادهای تاجیکستان، افغانستان، آسیایمیانه و چیچن که تأکید بود بر روند صلح، استقلال و دموکراسی و رد جنگ، تروریسم، طالبیسم و مداخله به مذاق بعضیها از گروهها موافق نبود به اغلب گمان این امر موجب ترور وی شده باشد.
اسکندر خـتلانی، شـاعـر با احـساس انـدیشه و معــنویت، روزنـامهنـگار جـسور و صـادق، مترجم توانا و چیره دست بود. شعر وی بازتاب دهندهی احساس لطیف شاعر و شور حماسی و دلبستگی آن به میهن ادبی و فرهنگی فارسیزبانان و یگانگی و پیوستگی آنها میباشد و سرشار از میهـنپرستی و آزادی انسان است. سرزمین زبان و ادب فارسی، میهـن ختلانی بود، وی عاشق پرشور و صادق این میهن ادبی بود. وی زبان فارسی را به لهجهی کابل، تهران و دوشنبه به راحتی صحـبت میکرد.
هلـند، ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۰
نمونههائی از اشعار اسکندر ختلانی:
هزار خراسان**
در خـون مـن غـرور نیـاکـان نـهـفـتــه اسـت
خـشم و ستـیز رستم دستان نهفـته است
در تنــگــنـای ســــیـنـه حــسرت کـشـیدهام
گـهـــواره بــــصـــیرت مـــردان نهــفـته اســت
خـــاک مـــرا جـزیـــره خـشکـــی گـمــان مـبــر
دریـای بــیکـــران و خـروشان نــهفــته است
خــالـی دل مــرا تـــو ز تــــــاب و تـــوان مــدان
شـــیر ژیـــان مـــیان نـیسـتان نهـــفـته اسـت
پـنـداشتی کـه ریـشـه پـیـونـد مــن گسـست
در ســینـهام هـزار خـراســان نـهـفتــه اسـت
کابل، ۱۳۶۶
——————-
ترانه مرد غریب
خـدایـا، بـی وطـن میمـیرم آخر
و بی کـور و کـفن میمیرم آخـر
اگرچه وحدت جان و تنم هست
پریشان جان و تن میمیرم آخر
وطنخواهان خودخواه و دروغـین
لــــــگام یاوه را سر داده امروز
دهانشان کف کند از داد و فریاد
به خلوت لیک خاموشند و مرموز…
من از پندارشان آگاهم ای یار
من از فریادشان بیزارم ای دوست
و ایــن بیــگانـگـــان خـود نمــا را
به گورستان ندیدن نیز نیکوست…
شگفت آید مرا از این حقه بازان
که در پندار خود شان بینظیز اند
به ظاهر پادشاه و خان و سلطان
به باطن لیک نااصل و خقیراند…
در این دولت که ما دولت نداریم
وطن بازیچهی دست دیگرهاست
مـن آن دردم کـــه درمـــان نـــــــــدارد
…من آن مردم که بیدار است و تنهاست
دوشنبه شهر، ۱۹۹۰
—————————–
* برای مطالعه متن کامل این نامه به نشانی زیر مراحعه کنید:
http://didan.blogspot.com/2009_05_01_archive.html
**. شعر “هزار خراسان”، در کتاب سال دوم دبیرستان آمده است.