بسیاری این دو مفهوم و مقوله را از یکدیگر تشخیص نمی دهند. در حالیکه زور بازمانده ایست از دوران حیوانیت، قدرت، در عوض، یک محصول انسانی پس از رنسانس است، و درست تر بگوییم، دستآورد رنسانس است. قدرت با دولت (استیت)، بنابراین، با شیوه یی از گردش حیات مرتبط است؛ فلسفه است، شدن است، و بهمین جهت، پیشرفت و تعالیست؛ در مقابل، زور”هست” خالص است، شیئی طبیعت است، یک ضد- تاریخ است. قدرت همزمان هم راه انداز (مبتکر) و هم راه انداخته شده ی (ابتکار) تاریخ است، و شم آن یعنی فرهنگ. زور برای اینکه ماندگاری بیآبد، ابدی شود باید مرزهای حیوانیت را بشکند، و در ورای آنها سربرآورده، و به قدرت بروید؛ در غیر اینصورت، همیشه گذرا، فانی میماند مستقل از اینکه چقدر بزرگ باشد و باعظمتی ابدی خودنمایی کند.
زور دو- قطبی است، بدینمعنی که یا سیاه است و یا سفید، در حالیکه قدرت سیاه و سفیدیست که در طیف هایی از سایه روشن های خاکستری مزین شده است. زور داده شده است، و قدرت خلق می شود؛ اولی ضد- گفتگوست، در حالیکه، دومی خود- گفتگو می باشد، پس حاصل پذیرش و رضایت. زور “جزء مطلق” (سولیپسیست) است، یعنی جزیی است که کل ندارد، در حالیکه، قدرت کلی است متشکل از بسیاری اجزاء. زور عاملی یکجانبه است که وجود ش در گرو”ضد غیر” بودن است، در حالیکه، قدرت عاملی است همه جانبه که وجودش حاصل توافق و مساعدت با “غیر” است.
زور محصول ترس است و و ماندگاریش در گرو ازدیاد و گسترش، و تداوم ترس؛ قدرت ساخته می شود برای اینکه ترس را از میان ببرد، و همچنین ضرورت آن را.
تنها راه نابودی زور اینستکه در آن پایگاه قدرت را بنا نهاد – برخورد عینی و دانش را در آن بوجود آورد و منتظر شد تا اینکه برخود فروریزد- تا خود نابودی کامل. مسئله این نیست که زور پس مانده دولتی (استیت) است که توانهای رهبری کننده اش تحلیل رفته اند و به زور خالص مبدل گشته است، یا یک فرد است، و یا یک نهاد، با اقدام فوق، تناقضاتش تحریک میشوند تا اینکه بالاخره زیر وزن خود فروریزد.
زور قادر نیست قدرت را در خود جای دهد، در حالیکه قدرت می تواند زور را در خود حفظ کند و به آن نیز احتیاج دارد. زور بمحض اینکه نتواند به قدرت تبدیل شود، می میرد. زور همیشه توهمی از قدرت است، و صاحب آنرا در غرور و ارزیابی کاذب فرو برده و کور می کند. زور همیشه خطا کارست.
در تجربه ایران، پنجاه و هفت از همان ابتدا قدرت بود و نه زور- و این نکته یی بوده است که بسیاری تحلیل ها را هنوز هم بخطا انداخته است. کوششهایی برای تبدیل آن به زور، و بالاخره زور خالص نیز، شده است که تاکنون بی نتیجه مانده اند- و احتمال این تبدیل اساسا در خود روند اتفاقات از بین رفته است. در ایران، عملا، با قدرت روبرو هستیم و نه زور- و این، برغم مشگلات احتمالی باز هم بیشتری، به استقرار نهایی دستآوردها، و هم آمادگی زمینه های جدیدتری برای تحقق نهایی خواسته های بنیادی پنجاه و هفت تحول خواهد یافت. انقلاب در واقع جانشینی زور است با قدرت چون قدرت پیشین اعتبار و توان رهبری کنندگی خود را از دست داده است – عامل، انگیزه، و ضرورت تحول انقلابی. ضروزت تبدیل سیل به باران نیز بمفهوم جلوگیری از جانشینی زور مستقر پیشین با قدرت جدید بوده است. عبرت مجاهدین نیز از همین ناشی می شود – و البته بسیاری دیگر آنروز و هنوز امروز.