تقارن تقریبی دو رویداد، روزهای فتح خرمشهر ،وبرپایی دادگاه جنایات دهه ۶۰، بهانه ای است برای بازنگری دیدگاهمان در رابطه با سوگواری وخونخواهی عزیزانمان. تاریخ نشان داده است که چنین دادگاه هایی بیش از انکه صحنه نزول اجلال فرشته عدالت باشند،جولانگاه شیطان مزور بازی های سیاسی هستند.ولی این بدین معنی نیست که باید این صحنه را ترک کنیم وشیطان وشیطان پرستان را به حال خویش بگذاریم تا اسب مراد خویش را برانند.هر جا که سخن از حقوق عزیزانمان در میان است وظیفه داریم که حضور داشته باشیم و نقاب از چهره همه کسانی که پشت ترجیع بند … من نبودم دستم بود، تقصیر استینم بود… پنهان میشوند، برداریم. وظیفه داریم که نه تنها عاملان وامران این جنایت ها، بلکه تمام کسانی را که در برابر آن سکوت کردند را افشا کنیم. وظیفه داریم تا کوتاهی های خود را با صدای بلند جار بزنیم تا شاید طنین این آوا برای ابد در گوش دل ما پایدار بماند. وظیفه داریم خود به عنوان مدعی العموم ظاهر شده وسکوتمان را،نارسایی فریادمان را، و یا جاه طلبی و خود بزگ بینی هایمان را که دست در دست همدیگر،عزیزانمان را به مسلخ فرستادند، محاکمه ومحکوم کنیم.
باید به یاد داشته باشیم که آنها نه تنها گوشت وپوست واستخوان ،بلکه قبل از هرچیز روح عشق به رهایی و سعادت همنوع بودند که سلاخی شدند. آرمان آنها وچرایی سلاخی آنها را باید روشن کنیم. آنها را به دلیل خواندن فلان جزوه ویا نشر فلان اعلامیه و یا جاسوسی بیگانگان و یا حتی برداشتن سلاح، از ما نگرفتند. انها با هر سابقه وپرونده ای میتوانستند توبه کرده، دست از آرمان هایشان شسته وتبدیل به عمله ظلم شوند، وبدینسان از دام بلا احتراز کنند. آنها را از ماگرفتند، چون تجسم روح عشق به همنوع وسرکشی در برابر ظلم بودند. براین حقیقت باید پای فشرد تا آنها را چون یاغیان مسلح، جاسوسان خائن، ویا مروجان اندیشه هرج ومرج معرفی نکنند؛ تا بدین سان بتوانند برای سلاخی آنان در پیشگاه دادگاه نظم ومقررات جهانی، بهانه تراشند.
سالها از ان سال ۶۷ و دیگر سال های همانند ان سال گذشته است و ما هنوز در هوای آن سال نفس میکشیم. وحشت آن سال بر دل همه انسان ها٬ ننگ آن بر پیشانی عاملان این جنایت٬غم آن بر دل بازماندگان آن و… جاودانی است اکنون همه روشنفکران روایت وتفسیر خود را از آن سال در طبق اخلاس گذاشته اند. ولی آنچه در پرتو این خورشید رنگ باخته است خون پایمال شده دیگر جوانان این مرز وبوم است. اگر این خون جوانان روشنفکر ماست که در اوین ها بر زمین ریخت خون جوانان ساده روستایی ماو جوانان شعر غزل نخوانده کارگر ما و … صد ها وصدها بار بر شن های خوزستان ها ریخته است تا شاید از ما بهتران جام زهر را دو روزی دیر تر بنوشند و یا اگر بخت یاری کرد به فتح کرپلا نایل شوند. ولی آیا یکی از این خون ها رنگین تر است؟
سمیناری یا اعلامیه ای و یا مرثیه ای در سوگ خون جوانان ساده اندیش به خون خفته خود که در حبهه های حنگ، بی حاصل جان باختند، نمی یابم.عکس و نام نشان آنها در سایتهای انواع افسام طرفداران کارگر و دهقان و… خالی است. اگر ما در سوگ عزیزان درس نخوانده زحمتکشان مرثیه ای رساتر نسراییم، چگونه انتظار داریم آنها در خون خواهی جوانان روشنفکر ما فریاد کنند؟ اگر ما نتوانیم پیوند کف سرد سیاهچالها وشن های داغ صحرا ها را که با ملاط خونین با یکدیگر عجین شده اند در یابیم اندیشه ما و قلب خلق برای همیشه جدا خواهند ماند.