واقعا چرا نیچه چنین ذهن و جان بسیاری را، هردو– در موافق جان نثار، و مخالف سرگشته- را فرا گرفته است.
نیچه و نیچه گری در حقیقت ریشه در فرهنگ و زندگی خود ما دارد. درحافظ و مولوی و حتا خیام – و سایرین که پیشین و پسین های این سه هستند، اگر از عنصر نیچه یی شان تصفیه شوند، تمام آنچه “ساختارشان” می توان نامید فرو خواهد ریخت.
در طب قدیم و باستانی، عناصر اربعه (چهارگانه) بعنوان عناصر نخستین سازنده جهان و هستی، و از جمله انسان محسوب می شده اند. و از این مسیر هم طب- تشخیص و مدوا- نیز شکل گرفته اند. ابن سینا تا قرن هفدهم در دانشگاه ها تدریس می شد. این عناصر یا اخلاط شامل دو عنصر بعنوان صفرای زرد و صفرای سیاه نیز بوده اند که بسیاری و از جمله بوعلی سینا، صفرای سیاه را منشاء و علت امراض می دانسته است. صفرای زرد، در واقع، همان مایعی است بهمین رنگ که در کیسه صفرا قرار دارد و هنگام تغذیه وبرای کمک به هضم غذا به معده ریخته می شود. اما بر خلاف ظاهر امر، صفرای سیاه یک مایع نیست مشابه صفرای زرد که گفتیم.
صفرای سیاه معادل لغت یونانی است که متشکل از دو بخش است، که جمعا در اصطلاح حتا عامیانه “مالیخولیا” (مالیکونی) می نامیم و کم و بیش بعنوان “دیوانگی” بکار می بریم- و امروز با روانشناسی جدید و مشابه، لغاتی بسیار –چه عامیانه شده و چه مقوله یی و یا حتا شبه آن- از آن منشاء می آیند که کم و بیش شناخته شده ترین آنها چیزیست که “دپرشن” نامیده می شود. که اگر به زبان بوعلی باز گردانیم، و معادل عامیانه اش یعنی “جنون یا دیوانگی” را بکار ببریم، امروزه همگی با خوشحالی با گرفتن این درجه هویت شخصیتی، “دپرشن” دارند، یعنی “دیوانه یا مجنون” هستند. پس چنانکه دیده می شود، صفرای سیاه اطلاق به یک شخصیت یا خصوصیت شخصیتی دارد و نه به هیچگونه مایعی مشابه صفرای زرد. و جالب توجه تر اینستکه، این اطباء “باستانی”، تشخیص طبی را بر گروهبندی شخصیتی یا خصوصیت شخصیتی بنا نهاده بوده اند.
لغت یونانی فوق از دو بخش به معنی صفرا و وسیاه متشکل است، و بنابراین مالیخولیا یی یا ،تحت اللفظ، سیاه صفرایی، خصوصیتی است که بنا به نظر بوعلی و توضیح و تشریح باورنکردنی اش در تقریبا هزار سال پیش، ناشی از “ترد و ترس و بی اعتمادی” است. اینکه این سه به چه ترتیبی و به چه دلایلی قرار گیرند و بوجود آمده و شکل بگیرند خود بحثی عمیق و وسیعتر است که در اینجا مورد نظرنیست. “ریزنتمنت” معروف نیچه یی که به خطا دیده ام که به “ستیزه جویی” برگردان شده است، در حقیقت واژه یا مقوله واریست که سه عنصر “ترد، ترس، وبی اعتمادی” را یکجا در امتزاج تزایدی (کومولایتیو) در خود دارد.
صفرای سیاه را اگر از حوزه طب، و سپس فردی خارج کنیم، در حقیقت، به مفهوم “رکود و افول” است، و یا چیزی بازهم کاربردی فرهنگ عام، “عقده”، نامیده می شود. پس نیچه ماییم، و هزار سال تقریبا چنین بوده ایم، و یک خصوصیت شخصیتی است، و حامل تمام آنچه فلسفه طب یا طبابت فلسفی، قرنها پیش دیده و مشاهده و تشریح شده است، و منشاء بسیاری بیماریها، بقولی سرطان بعنوان جسمی شدن (سماتیزاسیون)، جانبی ازاین ویژگی شخصیتی “مالیخولیایی” (جنون) یا “دپرشن”، میباشد- که بیجا نیست بیماری “رکود و افول” بنامیم، و “ریزنتیمنت” را نیز چنین تعبیر کنیم.
بهمین دلیل، نیچه و نیچه ایسم بیشتر یک فرهنگ است، یک گونه بودن است، یک اطلاق ادبیاتی است، و هم با تفسیر و تعبیر هایی، “رکود و افول” است که در ناتوانی در تحول جهان و پشت سر نهادن “رکود و افول” که خود به “گندیدگی” نیز رسیده است، راه تمسخر و تحقیر جهان و هستی و خدا و ادیان را برمی گزیند. در واقع ویژگی دورانهای بسیار بزرگ گذار است که ریخته پاشیدگی گذشته پوسیده که خود جزیی از آن است از یکسو، و ریخته پاشیدگی نطفه بندی و حاملگی و زایمان نو و دگر شدن زندگی است از سوی دیگر، امکان بروز می یابد.
خصوصیت خود را به همه چیز نمیدهد، بلکه چون همه چیز کهنه و پوسیده شده است و این وضعیت “مالیخولیا” یا صفرای سیاه زمانه ( نه هنوز تاریخ- تاریخ زمانه است پس از پاک شدن از صفرای سیاه- یعنی گذشته نقد شده میباشد)، خود همین گذشته است، پس حتا مدعیان ترقی گرایی نیز، چون هنوز مدعی هستند و نه برنامه و سازماندهی، سیاست گذاری و اقدام، نیز این صفرای سیاه را عمیقا در خود نهفته و بطریقی عجین دارند. مبارزه اجتماعی برای زدودن “رکودو افول” و ورود به مرحله نوزایی، در حقیقت تصفیه خود است از الودگی “صفرای سیاه” فراگیر.
بهمین دلیل، ما انواع و اقسام آن را بصورت نیچه یسم اسلامی، نیچه یسم اصلاح طلب، نیچه یسم چپ، حتا نیچه یسم سوسیالیست، نیچه ایسم سندیکالیست، و بالاخره، به نامبارکی، آنارکو نیچه یسم فاشیستی نیز در صندوقچه این گذشته در حال بخاک سپرده شدن، و حتا در “طعم و چاشنی” های داخلی، و خارجی داریم، که حتا مقالاتی “بسیار رسا و قانع” در مدح آنارکو فاشیسم نیز نوشته و بقصد آموزش و نقد و آگاهی دهی به ناآگاهان، به انتشار می رسانند.
نیچه یسم، بنابراین یک بیماری ناشی از “رکود و افول” است و در زمانه گذار های بزرگ در لباس ژنده “آزادی خواهی”، بقصد دلربایی سرخوردگان اسیر “ترد و ترس و بی اعتمادی” –آلودگان به “صفرای سیاه”- به هر معرکه یی وارد میشود، و در قرن گذشته تنها یک صحنه از خود نشان داد که نفس “ترد و ترس و بی اعتمادی” به قدرت سیاسی فرا رویید و دمار از روزگار این سه با رساندنشان به اوج تلافی جویی، خباثت، و تخریب، در آورد- و یاد گرفته ایم که آنرا، جن گیرانه (اگزورشیستی)، فاشیسم یا نازیسم بنامیم- غافل از آنکه روح همگانی است و باید با ساختن نو و در روند آن – نوزایی- از اندیشه، احساس، و عمل و ایمان جامعه رانده شود.
***- درباره صفرای سیاه و مالیخولیا (یا مالینکویی یا نی)، همین ویکیپید یای ناچیز هم بسیار گفتنی دارد- بشرط خواست و حوصله و کمی جرح و بسط اندیشه و احساس که ضروریات پژوهشگری هستند.
**- این یک نوشته روانشناسانه نیست، و جامعه شناسی نیز نمی باشد زیرا اینها –هردو – تعمیرگاه و ابزار تعمیر و نگهداری شرایط موجود هستند.
اگر مایل به دسته بندی و اطلاق هویت هستید، آنرا در حوزه “نقد گذشته یا تاریخ تحول” قرار دهید. بنوعی، چگونه تحول در محلول ظهور تاریخ از بیشترین نورگرفتگی تا سایه و روشن های نورهای ضعیفتر، شکل می گیرد.همسایگی تبدیل، تغییر، و تحول و بالاخره نوزایی.