تقسیم کار در امور انسانی
هم ضرورت پیشرفت و هم ضرورت دموکراسی
روند رهایی
قرنها بشر یک شیئی را به هوا انداخته است و این شیئی پس از طی مسافتی به بالا به زمین بازگشته است. و از این کار بعنوان بازی لذت برده است و نه تنها سر از چیزی در نیآورده است بلکه اصولا سئوالی هم برایش بوجود نیآمده است. از سوی دیگر همیشه در آرزوی پرنده بودن و پرواز بوده است (والیبال یعنی توپ را پیوسته درهوا نگه داشتن). مقایسه این دو پدیده بالاخره سوالی را مطرح می کند که چرا یکی بهوا می رود و می افتد، و دیگری نه تنها نمی افتد بلکه به ارتفاعی بمراتب بالاتر می رود و پیچ و خم هم می زند اما نمی افتد. بالاخره با جاذبه نیوتن و کشف قوانین حرکت، و تنظیم نظریه جاذبه به آن آرزو و آن حسرت سروسامانی داده و هم سئوالاتی را پاسخ میدهد و هم موجب طرح سئوالاتی جدید میگردد- تا عصر فضا و انشتین فرا برسد. در این چارچوب، در حوزه استدلال، به این استنتاج می رسد که اگر جهت حرکت عوض می شود پس باید سرعت در نقطه یی به صفر برسد و شیئی در حقیقت در هوا به سکون برسد، و بعد تحت تاثیر قانون جاذبه بسوی زمین باز گردد.
درهرتغییر جهت حرکتی، شئیی یا محمل حرکت اجبارا باید به نقطه سرعت صفر یا سکون برسد و از آن عبور کند (حتا دورزدن در خیابان یا پیست مسابقه رانندگی). بودن و شدن در روند تغییر و تحولات اجتماعی و حتی تاریخی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. بودن باید به ایست کامل برسد تا روند شدن شروع گردد. این نقطه سرعت صفر یا سکون، لحظه عدم میباشد، و این بدینمعنی است که بودن در وضعیت پیشین دیگر ناممکن شده است و شئیی یا محمل حرکت به وضعیتی متفاوت تا دگرگون می رسد. پس “عدم” تنها یک وضعیت نسبی است نسبت به وضعیت پیشین، در حالیکه “بودن و شدن” وضعیت هایی مطلق می باشند. دامنه این تغییر وضعیت ها ازانتهای تحتانی یک تبدیل ساده (غلطیدن یک ریگ در نهر آب یا مهاجرت یک فرد) تا انتهای فوقانی تحولات بزرگ طبیعت (عهد بارانها، یخبندانها و لرزشها)، و تحولات عظیم سرگذشت و سرنوشت انسان، یا فرهنگ و تاریخ (کشف آتش، کشف فلزات و کشاورزی، ابداع آهنگری و صنعتگری، و بالاخره انقلابهای بزرگ در شیوه های تولید و بازتولید انسان و وجود و تمدن اش) گسترده می باشد.
در اینجا مستقیما با جنبه تحولات طبیعت در گیر نیستیم، بلکه با دستآوردهای انسان مختار، در حوزه بودن و شدن اش برای درک و کشف قانونمندی اینها روبرو می شویم؛ و در این رابطه نویسندگان و متفکران و هنرمندان اواخر قرون میانه که مجموعا انتهای اسکولاستیسیسم تا موسسین رنسانس را تشکیل می دهند از یکسو (تا قرن شانزدهم)، و نویسندگان و متفکران و هم هنرمندان قرن شانزدهم به بعد که موسسین عصر جامعه و صنعت هستند از سوی دیگر(تا انتهای قرن نوزدهم و دو دهه نخست قرن بیستم)، دنباله گیران جمعبندیهای عظیمی هستند که هرچند نا تمام، تمام تجربه شناخته شده بشر را به بازبینی کشیده و بالاخره با بازستانی اسپانیا و از طریق اندلس به اروپا منتقل شده بود، می باشند.
در انگلیس فقط “بلبشو” حاکم بود چون هیچکس نمی دانست “چه خبره و از این بلبشو چه بیرون خواهد آمد”- بهمین دلیل برخورد نویسندگان، متفکرین و هنرمندان در این دوره “بلبشو” اصولا ویژگیهای خاص خود را گرفت و هنوز هم از اعتباری بالا برخوردار هستند. بطریقی، جمع انسانی بنام اهالی این کشور تنها یک چیز را شاهد بود، و آن تجزیه و اضمحلال “خود”- هر اقدامی و اندیشه یی کم و بیش قائم به ذات شامل انعکاس و احساس لحظه تا علت و معلول خود بود. “هابز” از این بابت “انقلابی ترین” بود، زیرا او اساسا از این استدلال حرکت کرد که برداشت و هم واقعیت در مناسبت زمانه اش بود- “انسانها گرگ یکدیگر هستند” شد نقطه حرکت او. آدام اسمیت درگیر “منشاء ثروت” شد. هیوم بدنبال تعبیر روانی این “بلبشو” رفت. شکسپیر هم مشغول کار خود بود و سعی می کرد تردید و یقینها، دو گانگی ها و “لنگهای” بهوا رفته اشرافیت و تازه به دوران رسیده ها را روی صحنه بیآورد که هم از بلبشو حواسشان پرت شود و خونگرم از “بلای تحول ناشناخته” عبور کنند، و هم بر حال نزار و فلک زدگی خود گریسته و بخندند.
اما در همسایگی انگلیس، دو کشور بودند که یکی مدتها قبل به تثبیت رسیده بود بنام فرانسه، و دیگری هنوز از این حکومت به آن امپراتوری در رفت و امد بود بنام “آلمان”. بین این دو، فرانسه پختگی کاملی داشت که از چند و چون “بلبشو” ی بغل گوشش، هم بهیجان بیآید و هم ترس و کدورت به خود راه دهد. این وضعیت، فرانسه را رقیب و رفیق انگلیس می کرد. نویسندگان و متفکرین و هنرمندان فرانسوی با این موقعیت رقیب و رفیق برخورد خاص خود را داشتند. اینها در شرایطی نبودند که بسمت جوانب – بقول امروز- سخت افزاری این رابطه بروند- بعلاوه خیلی جاافتاده تر از این بودند – خود را می پنداشتند- که بتصورشان “اضمحلال” و “انسانها گرگ یکدیگرند” خطور کند، چه رسد به اینکه به آن بپردازند. اگر هم بودند، حتما مودبانه و با عطر و ادکلن “گرگ همدیگر” بودند (سریالهای تلویزیونی “تودر”، ” پیلارزاوو د ورد”،” بورجاز” و مشابه).
اینها – حد اقل در ابتدا- انگلیس “بلبشو” را با دستمال عطرین و با تجملات می گرفتند و تنها از “پیف پیف بو می ده” جلوتر نمی رفتند. اما قدرت تحولات انگلیس “بلبشو” خود را در دو حوزه چنان بروز داد که باید حداقل به یکی از ایندو فورا پرداخته می شد. این جنبه توان نظامی تا حدی دفاعی، بلکه اساسا تهاجمی بود، که وقتی با تجارت و تولید و ناوگانهایشان جمع می شدند، خواب از دربار شاهان و اشرافیت ترس زده را می روبیدند، و قند در دل فقرا و درماندگان آب می کردند. فرانسه، در حقیقت، نخستین کشوریست که از سر اضطرار به “بلبشویی کنترل شده” گذار کرد. نویسندگانش نیز اساسا حول محور “اندیشه” و “ماندگاری” به جوانب مختلف این تحولات می پرداختند – فرانسه هنوز هم سرزمین “خرده فیلسوفان” خود خوانده می باشد. همین فرانسویان برای کمک به انقلاب آمریکا رفتند، مجسمه آزادی را نیز بمناسبت پیروزی به آنها هدیه دادند. شکست انگلیس تنها امکانی بود که می توانست به فرانسه فرصت انقلاب را بدهد، گیوتین را نیز بکار ببرد، اما انقلابش از انقلاب و استقلال آمریکا محافظه کار تر شود تا “سیلی” کمون را نیز بخورد و به همان حوزه “اندیشیدن به تحول و روشنگری” – ظاهرا تا اطلاع بعدی- بدرون خود عقب بنشیند.
از فرانسه ببعد، دو اتفاق بزرگ جهان را بکلی دگرگون کرد، یکی انقلاب اکتبر بود و دیگری پیروزی نازیستها در آلمان. اولی روسیه قعر تاریخ را به دنیای روز آورده است، و دومی آلمان را به پولداری “سرگشته” مبدل کرده است.
خوب منظور از این مقدمات چیست؟
یکی برخورد خود اهالی یی است که مستقیما حاصل روندهایی هستند که مجموعه شرایط را به حد بلوغ و حاملگی یی رسانیده اند که تنها یک وجه مشترک برای همگان وجود دارد که اینستکه انچه بوده است در حال از هم پاشیدگی است، و تنها راه، رفتن و دویدن با وقایع است. نوشتن نیز از مرز نوعی یادداشت برداری و یا خاطره نویسی نمی گذرد. و اما “اندیشیدن”، تنها در سطحی ترین فرضیات یا نوعی “توضیح یا درست تر توجیه یا تقبیح” وقایع و حداکثر در پی یافتن “نقش (پترن) و روند(پراسس)” در بطن این “بلبشو” است (به مبحث روش در “نقد اقتصاد سیاسی” مراجعه شود و سفر فرود). این وضعیت اساسا ناشی از اینستکه واقعیت همیشه یک کلیت است، هم در کل وهم در اجزایش- بهمین دلیل، این روند را شکافتن می توان نامید، و اساسا کاریست که توسط روشنفکران و روشنگران – در تمام حوزه ها – انجام می گیرد. در این مرحله حتا متخصصین نیز وجود ندارند_ همه چیز مثل آزمایش و خطاست، و بهمین دلیل، تنها معیار هدف است که در خرد، تنها با انباشت سنجنده همگانی قابل اندازه گیریست، و در کلان، در افزایش و گسترش صنایع و تجارت و توان نظامی بیان می یابد. یک چنین تحولاتی یا از ابتدا و یا در روند پیشرفتشان، از رقبا و مخالفان داخلی و خارجی نیز برخوردار هستند. توان نظامی هم از توان دفاعی تا توان تهاجمی قابل گسترش است – چه در جبهه داخلی و چه در تقابلات خارجی.
از جنگهای روم و ایران، تا شکست یونان از اسپارت ها، تولد و گسترش اسلام-اعراب تا گسترش اسلام و بالاخره در دوران بین قرن شانزدهم تا جنگهای اول و دوم جهانی، شامل انقلابات آمریکا، فرانسه، اکتبر، و بسیاری دیگر از این نوع وقایع، از جمله پنجاه و هفت ایران، همگی از یک قانونمندی کلی پیروی کرده اند.
این قانونمندی کلی، پایه به عقاید، نظرات، حدس و گمان هایی داده اند که در طول زمان و پس از کشف و اثبات “نقش و روند ها (پترن و پراسس)” نظریه هایی را بعنوان “نظرات – پایه” آفریده اند. این نظریات پایه نه حاصل یک تجربه و دو تجربه هستند، و نه زمانهای کوتاه تا بلند، بلکه کمانه های بسیار وسیع وقایع و نتیجتا زمانی ( که انتزاعات می نامیم) را در بر می گیرند. این نظریات از سوی دیگر، حاصل تحلیلی بسیار پیچیده و موشکافانه بوده، وبنیادا از درون یک روند عمیق و گسترده نقد عملی و فکری، و کلا جهد انسانی (هیومن افرت یا بزبانی دقیقتر، هیومن پراکسیس) بیرون می آیند. این نکته ایست که در ایران هم بدلیل بی تجربگی در این زمینه ها (ماقبل صنعت)، و هم تاکنون از “نان لقمه کرده” (تا جویده) – بخصوص آنچه زیر یک چتر فراگیر ، “چپ” نامیده شده است- تغذیه کردن، مشگلاتی بسیار بزرگ ایجاد کرده است.
در ایران – باستثنای کاربه دست ها که ضروریات حفظ و تداوم و آنهم تنها بصورت تجربی، بطریقی، تدبیر اجرا کسب کرده اند- آنچه “چپ” نامیده شده است حاصل فعالیت روشنفکر سیاست پیشه، و یا سیاسیون روشنفکرمنش، می باشد. در حوزه باصطلاح نرم افزاری، هنوز هیچگونه تقسیم کاری انجام نگرفته است. بهمین دلیل، اکثریت قریب باتفاق نوشته ها – کتاب تا مقالات- حتا بحث و جدلها و سخنرانی ها، در حوزه سیاسی قرار دارند و هیچکدام از اعتبار نظریه پردازانه برخوردار نیستند. نوشتن یک محاوره روی کاغذ برابر با نظریه پردازی دانسته می شود، نقل قول از زندگان و حتا مردگان را نیز نظریه می پندارند. و این به برخورد هایی فاجعه آمیز نیز می رسد، وقتی نوشته یی ترجمه می شود، و مرز بین آنچه نویسنده گفته است و یا قصد داشته که بگوید، و آنچه انگیزه باصطلاح مترجمی است که دست به اینکار زده است.
تفاوت زبان ما با عربی، انگلیسی، فرانسه، آلمانی، و بالاخره روسی و امروز چینی، اصولا جوانب بنیادی نویسندگان و متفکران اصلی را بکلی از قلم انداخته است. واژه های عامیانه جانشین مقولات و مفاهیم قدرتمند و با سابقه مستحکم نقادانه و نظری میشوند. مارکس و لنین و مشابه، حتا شخصیت ها در حوزه های الهیاتی، فلسفی، و تاریخی از یکسو بعنوان “کله شقهایی یک دنده”، و از سوی دیگر” راهی بهرجایی و ولنگ و واز” که با هر تکان پشه یا زنبوری، نظریاتشان عوض کردنیست و به نسبت ابری و آفتابی بودن هوا قابل کش و واکش هستند، معرفی شده اند. این انحراف، چه بخواهیم و چه نخواهیم، آستانه تحمل را از صفر نیز به سطح داستان “روباه در حال فرار” میرساند. مهم نیست کی جانشین کی شود و چه دلیل یا درست تر بهانه جانشین چه دلیل یا بهانه یی بشود. دموکراسی اساسا حاصل، هم پختگی وتقسیم کار عملی یک جمع است، و هم حاصل تقسیم کار فکری همین جمع- پختگی و بلوغ یعنی این.
در پایان، باید اساسا توجه کرد که حتا مارکس نیز یک فیلسوف نبوده است (بطریقی تخفیف اوست، هرچند دلایل مناسبت های جدل اعتقادی و عقیدتی زمانه اتحاد شوروی و جنگ سرد را داشته باشد) ، چه رسد به لنین که اساسا یک رهبرسیاسی بوده است وصاحب دستآوردهایی بسیار مهم نظریه پردازانه، که اساسا به زبان سیاسی و حقوقی محکمه پسندانه نوشته شده اند (زبان مناسبت زمان- گرفتن قدرت سیاسی). بسیاری در رده های بسیار نازل تر و بخطا مطلق به عناوین پرطمطراق (در بازارهای محدود داخلی)، اولا به سطح تفکر و چه رسد نظریه پردازی نرسیده اند، و ثانیا، نظریات معتبر دیگران را نیز بزبان اداری و پدرمابانه ، معلم وشاگردی نوشته و یا شفاها ابراز داشته اند.
مارکس را می توان یک تاریخگر نظریه پرداز دانست، و لنین را رهبر سیاسی (با چنین پشتوانه یی) دانست. استالین را رهبر سیاسی رییس دولت (استیت = حزب) و رییس حکومت (گاورنمنت) شوروی محسوب کرد. دوره پوتین دوران گذار از حکومت به دولت (گاورنمنت به استیت) پس از سرنگونی تزار در اکتبر دانست. اینکه مائو را واقعا بتوان یک نظریه پرداز محسوب کرد مشگلی است باز- شاید بتوان او را رهبر سیاسی حکومت دهقانان احتساب کرد و دوران گذار. در نوشته یی اینها یک کیسه فیلسوف معرفی شده اند.
پشتوانه فلسفی را شاید بیجا نباشد که همان پدر فلسفی مارکس، یعنی هگل، بدانیم. البته متوجه مشگلات تغییر این دسته بندیها باید بود، حتا بعنوان “ترک عادت” مشکل زا هستند.