در نظامهایی که اصطلاحا مدرن نامیده می شوند، هر مراجعه یی مستقیم به آراء عمومی، در بطن إز دو عامل تشکیل شده است، این دو جنبه یا عوامل، پیوسته، در وحدت و تضادی ستیزه جویانه قرار دارند. یکی به سأختار دولت (استیت) نظر دارد و دیگری بر سأختار حکومت (گاورنمنت) ناظر است. مجموعه این دو، دولت (استیت) و حکومت (گاورنمنت)، چیزی را تشکیل می دهد که قدرت (پاور) می نامیم. در حقیقت، دولت (استیت) به جانب پایداری و بودن قدرت (پاوور) اطلاق می شود، و حکومت (گاورنمنت) به جانب تغییر، شدن و حفظ این ماندگاری استناد دارد. در حالت نخست، گرایشی است دخالت جویانه در حوزه علت و معلولها (انتظامات عمودی و سلسله مراتبی قشری و طبقاتی)، و در حالت دوم مطالبه یی است دخالت جویانه در حوزه مناسبات روز مره مستقر بر أساس همان علت و معلولها (قانون و مقررات أفقی ناظر بر روابط بین إقشار و طبقات که در گروهبندیهای عمل کردی و تخصصی و بر أساس ضروریات تقسیم کارعمومی اجتماعی، سازمان یافته اند).
به همین دلیل، به نسبت کمیت ًو کیفیت تناقضات، کمبودها و مشگلات درگیر جامعه، این دو جنبه در تناسب قوا های متنوع پدیدار شده و در جذب و دفع های مختلف به سازمانیابی اقدامی دست می زنند. بنابراین، هر اینگونه انتخاباتی، بالقوه دگرگون کننده هم دولت (استیت) است و هم دگرگون کننده حکومت (گاورنمنت) می بأشد. چگونگی این وقوع یابی ها، در حقیقت، پیچیده ترین وظیفه متفکرین تبدیل، تغییر، و تحول اجتماعی بوده و مسئله بنیادی رهبری، برنامه ریزی، و مدیریت و البته سأختار سأزی بسیج و أقدام کننده برای أعمال تغییرات و تحولات می باشد.
جنبه یی دیگرکه هم درک و شناخت، و هم اقدام و سازماندهی برای ماندگاری و شدن قدرت (پاوور) را به سطح بسیار بالایی از پیچیدگی ارتقاء می دهد، اینستکه این بروزها تماما در باره و برای انسانها، و توسط آنها بعنوان تولید کننده، توزیع کننده، و مصرف کننده تمامیت هستی اجتماعی در روند بازتولید همین هستی وقوع می یابند. انسانها در نقشهای مختلف در این روند اجتماعا ضرورعمومی بازتولید در صحنه روزمره بقاء (حکومت) و دراز مدت ماندگاری و تداوم (دولت) ظاهر می شوند و در یگانگی و تقابل (همکاری هدفمند) عمل می کنند. کلیت این یگانگی و تقابل یا همکاری هدفمند را می توان تقلا ، کوشش، یا جهد انسانی نامید – پراکسیس که مفهوم فرد و جمع، جزء و کل، و مناسبت و قانونمندی، و بالاخره خاص و عام را در مفهوم اندیشه و عمل انسانی خود دارد.
حال سعی می کنیم به کاربرد این موارد درایران و تحولات اش بپردازیم. برای این اقدام، ابتدا ضرورت دارد که به دو جنبه اساسی ایران و تحولاتش توجه کنیم.
یکم این که در ایران در سال پنجاه وهفت “انقلابی طغیانگونه” با مشارکتی تقریبا همگانی توده یی اتفاق افتاده است. دوم این که، در ایران دولت (استیت)، اساسا، و دولت باصطلاح مدرن ، بمعنی اخص، وجود نداشته است – “حکومت” های موجود یا شعبه اعمال اقتداری دولت (استیت) های بیرونی بوده اند (نامهای “وابسته”، ” جهان سوم”، و مشابه)، و یا در کشمکش گذار به شکلگیری دولت (استیت) متحد با دولت های بیرونی (جنبش ملی شدن، جانبی از جریانات بعد از پنجاه و هفت و اساسا آنچه اصلاح طلبی و یا ملی نامیده می شوند) یا حاکمیت مستقیم آنها (که استعمار نامیده شده است) بوده اند، و یا این که بنیادهای شکلگیری دولت دیگری (شروع از اکتبر روسیه، چین، هند، برزیل، آفریقای جنوبی و اصطلاحا آنهایی که “در حال رشد” نامیده می شوند) را با اتحاد با نقد دولت مستقر وحاکم (که عقیدتا مدرن نامیده شده اند) را به وجود آورده اند.
تقریبا از نخستین بده و بستانهای ناشی از تحولات غرب اروپا و سپس مرکز و شرق، بالاخره روسیه (که مصادف با دوران صفویه می باشند)، ایران مشابه بسیاری مناطق جهان، نیز وارد روند اضمحلال پیوسته – گسترش سرمایه داری تجاری (چیزی که لبه تیزش را استعمارمینامیم) – شده است، و بفراخور این روند در داخل و در منطقه و جهان، انعکاسات مختلفی از خود بروز داده است. که در جمع در سمت مبارزات و مطالبات، اشکال بومی شده یی بوده اند از همان روند تحولات مناطقی که در فوق نام برده شد.
گاهی ساختار و تعیین کنندگان علت و معلولی (اقشار و طبقات) و گاه لایه های روسوبات فرهنگی (روابط ومناسبات، و احساسات و عواطف، عقیده واعتقادات، حافظه تاریخی و یادگارهای قرنها رکود و افول – در شعر و در موسیقی بطور اخص) هم تهیج و تشویق کننده بوده اند، و هم تقبیح و بازدارنده تحولاتی موازی دنیای در حال تولد بوده اند. حاصل کار کماکان حفظ شرایط قرونی در بنیادهای تشکیل دهنده اش، و متکی بر زور(فرس) که ویژه چنین جوامعی در تمام جهان بوده است- یعنی تنها اعمال مستقیم حاکمیت خام و طبیعی، و عمدتا توسط خود اقشار و طبقات زمیندار، فرمانده، کارواندار سوداگر، پیشه وران و حق العمل کاران، و بالاخره دیوانداری اعمال می شده است.
ایران نیز مراحل شناخته شده تاریخگری تحولات غرب در آن دوران را داشته است.
شوالیه مصلح امیرکبیری، سلطنت مطلقه، و مستبد روشنگر، همگی در این نمایش دانته یی و شکسپیری، و نویسندگان مشابه، ظاهر شده و نقش بعهده گرفته و یا به آنها سپرده شده است، و بعد هم یا در فین کاشان، سر دارها و هدف گلوله ها، یا زندانها و تبعیدگاههای سراسری با قدمت هزاران ساله، ناپدید شده اند تا بالاخره “پنجاه و هفت” بعنوان جنبش “بس است دیگر بستوه آمدیم” به خیابانها ریخت. حماسه نیآفریدند شاید، اما نوشتن اش را شروع کردند. از پچ پچ تا مقاومت مسلحانه ایستادند و سنگی که برآن پیام “اگربگردانی ام، گنج می یابی” را برگرداندند. ایران جدید از همین جا شروع شد که ایران کهنه و پوسیده شکست و فروریخت.
انتخابات اخیر – بطور اخص- بقصد تثبیت این شکستن و فروریختن، شاید تاریخساز ترین انتخابات ایران باشد که بدین جهت تاریخساز است که بالاخره نقد گذشته را استوار و برقرار باید بکند. ایران در آخرین تجربه ، مخلوط شوالیه مصلح، سلطنت مطلقه و مستبد روشنگر را دربست دردو پهلوی دیده و چشیده و از سر گذرانده است، اما بازهم تیری دیگر از همان کمان در پی تاثیرگذاری بر جانب دولت سازانه (استیت) ایست که تمام نمایشات را با هم در رپرتوارش دارد (پیوستگی و گسستگی هنوزفراگیراست).
“تحولگری” باید بسیار هوشیار باشد که تاکتیک (انتخابات حکومت ساز) را در جای راهبرد (انتخابات دولت ساز) ننشاند و در این لحظه خطیر”بلای واتیکان فئودالیسم دربارانگلیس” در بروز اکبرش بر سر ایران فرود نیاید و سوهارتو و میلیونها قتل عام را فراموش نکند که بازهم از یک سوراخ گزیده شود. فراموش نکنیم که خطر تخت معروف یونانی هنوز زنده است – کوتاه را کشیده، دراز را بریده. اگر هم قرار باشد بهاری برسد، باحتمال زیاد زمستانی پیش درآمد آن خواهد بود، و یا “چاپ جدید” سوریه یی شدن (مترادف ویتنامی شدن معروف شرق آسیا در قرن گذشته). دو اعلامیه ازهمین حالا بوی ناهنجاری می دهند- از زبانی آنطرف تر رییس جمهور آینده نوشته شده است، نه برای انتخاب شدن، بلکه بیشتر- دوباره مخلوط ” شوالیه مصلح، سلطنت مطلقه، و مستبد روشنگر). اما جوهر “پنجاه و هفت” و “انقلاب طغیانگرانه” آن، و شعار نهفته در آن ” بس است دیگر بستوه آمدیم” همگی حاکی از خواست و پایان تمام گذشته بوده است، شاید از صفویه تا پهلوی دوم- امیر کبیر، مشروطه، ملی شدن، و انقلاب شاه و ملت.
ایران جدید هدف است و باید به انتخابات و در انتخابات در و به روی جانب دولت ساز آن (استیت) پرداخت و تصمیم گرفت. تمام گذشته و راه به آینده یا شاید تمام آینده رودر روی هم قرار گرفته اند. “تحولگری” منظورش از تحول نیز این باید باشد. تفاوت هرگونه اصلاحگری و تحول دقیقا در همین جا نهفته است و نه کی خشن است و تفنگ بدست که مغلطه بسیار شناخته شده و بی آبروی سالهای شصت و هفتاد اروپا می باشد و دوگانه “دو اکسترمیزم”- که در شعار نازیسم و فاشیسم – بعنوان روح سرگشته سرمایه مالی که در جسم روستا گرایی – ملی گرایی حلول کرد “مرگ بر سرمایه، مرگ بر کارگر” – مرگ بر کار انباشت شده و کار زنده- یعنی تخریب جهان- مرگ بر گذشته و هم برآینده. نیچه ایسم. سرخوردگی بعنوان “جنبش” اجتماعی و هم توهم ادبی.