جهان در تب و تاب ضرورت تغییر و تحولات اساسی می سوزد. نیاز به این تغییرات تقریبا در همه جا احساس می شود. جهان مدرن سرمایهداری غرب بر اثر بحران اقتصادی و ماندگاری مزمن آن به بازنگری در شیوههای مدیریت اقتصاد نیاز دارد، بازنگری ای که چنین می نماید که بازی سنتی و کلاسیکی میان اقتصاد کینزی و اقتصاد نئولیبرالیستی نمی تواند به مانند سابق چرخ این اقتصاد سالخورده را به مانند سابق به حرکت درآورد.
در کشورهای دیکتاتورزده که یا به تازگی از بند دسپوتیسم آزاد شدهاند و یا در تب و تاب ضرورت این آزادگی هستند، بویژه در کشورهای با فرهنگ اسلامی، روند دشوار دمکراتیزه کردن در جریان است که اساس این روند نیز همانا چگونگی بازخوانی و یا بازتعریف میان سنت و مدرنیته است. امری که بناچار بنوعی از دالان دشوار مناقشات سیاسی و قدرت خواهد گذشت، و البته با ضرورت بنیادی تری که همانا امر خود انطباق ـ گی فرهنگ اسلامی با پارامترهای جهان مدرن و مدرنیته می باشد.
اگر به مدل فرهنگ غرب توجه کنیم، می بینیم که این خود انطباق ـ گی دین از درون چند مسیر گذشته است:
۱ـ انقلاب عملی ـ صنعتی که پایههای مادی این جوامع را متحول کرد،
۲ـ انقلاب فرهنگی، که در جریان آن مدلهای قدیمی خوانش بشر و جوامع تغییر پیدا کردند، بویژه فلسفه با فاصله گرفتن قطعی خود از تئولوژی و اعلام استقلال خود به عنوان یک زمینه مستقل اندیشه، این فرصت را به بشر داد که بر خرد خود اتکا کند، و به این ترتیب با پایه ریزی جرات اندیشیدن و نقد، شوری بنیادی در روندهای فرهنگی بنیان نهد،
۳ـ و سرانجام رفرم در نگرش های مسلط دینی که دیگر دین را نه بستر اصلی گذر تحولات و ساختارها، بلکه به عنوان تنها یکی از پارامترها و آن هم پارامتری تابع تعبیر کردند.
چنین به نظر می رسد که در جوامع در حال توسعه، مسیر اول تا به حد زیادی پراکتیزه شدهاند. از لحاظ بنیادهای صنعتی، این کشورها دیگر کشورهای کاملا کشاورزی نیستند، اما آنگاه که بحث بر سر انقلاب فرهنگی و رفرم در نگرشهای دینی است، وضع به گونهای دیگریست. در اغلب این کشورها نه بنیادهای فلسفه مدرن در اندیشه نهادینه شدهاند، و نه دین آن جایگاه توتالیتار خودش را از دست داده است. این کشورها در تب و تاب تناقض میان سنت و مدرنیته می سوزند، بدون اینکه هنوز توانسته باشند بر این پارادکس و معضل دیرینه فائق آیند.
اما راه چاره چیست؟ آیا این کشورها می توانند تا ابد با این پارادکس زندگی کنند؟ آیا به جز مدل اروپا راه چاره دیگری برای فائق آمدن بر این معضل وجود دارد؟ جواب دادن به این سئوالات آسان نیست، به چند دلیل خیلی ساده: اولا اینکه مدلهای رشد یکسان نیستند، دوما اینکه فرهنگها حامل خصوصیات متفاوتند، و سوم اینکه در جهان کنونی به علت جهانی شدن، پارامترهائی وارد تغییر و تحولات درونی کشورها شدهاند که پیش بینی روند حوادث را باز دشوارتر می کنند.
آنچه ما عمدتا در این گونه کشورها شاهدش هستیم، دو حالت مسلط هستند:
ـ یا دیکتاتورهای اسلامی قدرت را در دست دارند و از این طریق بوسیله زورعناصر فرهنگی اسلامی را تحمیل می کنند (مانند ایران)،
ـ و یا دیکتاتورهای سکولاری وجود دارند که آنها هم از طریق زور، بنیادهای سکولار را تحمیل می کنند (مانند مصر دوران حسنی مبارک).
در میان، حالت میانی غائب است، جائی که در آن زور حضور ندارد و حوادث روند طبیعی خودشان را طی می کنند. و آنگاه هم که حالت نسبی میانی می خواهد بوجود آید، تجربه کنونی مصر به منصه ظهور می رسد. تجربهای که در آن دو جریان عمده سکولار و اسلامی نمی توانند با هم کنار بیایند، و به ناچار یکی باید عقب نشینی کند و ما باز به ناچار وارد دورانی می شویم که دو حالت مسلط ذکر شده در بالا دوباره بازتولید می شود.
اما این حالت میانی چیست که ما از آن صحبت می کنیم؟ این حالت میانی نمی تواند چیزی باشد جز پذیرفتن مدرنیته (بویژه از جانب اسلامیها). آنگاه که اسلامیها قدرت را در دست دارند به علت اینکه دین را بستر عمومی قلمداد می کنند و بالطبع مدرنیته را تابعی از آن، بنابراین با چالش بزرگی مواجه می شوند، چالشی که سکولارها را بشدت علیه آنها برمی انگیزاند و کلا جامعه را با بحرا ساختاری مواجه می کند، اما آنگاه هم که سکولارها بر سرکارند به علت عدم تعدیل دیدگاه اسلامیستها و ترسشان از صعود آنان، و نیز بعڵت عدم درک درست از سکولاریسم و بنیانهای آن بناچار آنان هم به سیاستهای مقابلهجویانه دست می یازند. یعنی در واقع هر کدام بناچار در پی حذف دیگریست. اما تجربه کشورهای مدرن نشان داده است که اگر ما خواهان ایجاد دولت مدرن هستیم، اساسا نمی تواند حذفی در میان باشد، بلکه تنها تعدیل می تواند در میان باشد. بدین معنا که اسلامیها با پذیرش این امر که این نه دین، بلکه ساختارهای مسلط اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی هستند اساس را تشکیل می دهند و نه پارهای از فرهنگ (به عنوان مثال دین)، مشکل تا حد زیادی برطرف می گردد. در اروپا این عمدتا نهادهای مذهبی هستند که خود را با جهان پیرامون وفق می دهند و نه جهان پیرامون با آنها. در میان اندیشمندان دینی آنان، به عنوان مثال، موقعی که پوست مدرنیسم سر برمی آورد، آنان بلافاصله سعی در خوانش شرایط نوین دارند و سعی می کنند که خود را با آن انطباق دهند. امری که در کشورهای با فرهنگ اسلامی نیز باید به فرهنگ مسلط تبدیل شود.
بدون این تحول، این کشورها با بحران مزمن دست به گریبان خواهند بود، بحرانی که همه از آن متضرر خواهند شد، بویژه خود اسلامی ها. اسلامی ها در شرایط مدرن اگر دیدگاههای خود را تعدیل ندهند و آن را با مدرنیته وفق ندهند، ناچارند یا با دیکتاتوری حکم کنند (مانند ایران)، و یا در پروسهای به اعمال دیکتاتورمآبانه دست بزنند، و با مردم خود درگیر شوند (مانند ترکیه).
مدرنیته بنابر خصلت خود آن بستری است که می تواند همگان را در خود جای دهد. در این بستر عمومی که بر اساس مسامحه، دمکراسی، آزادی بیان، آزادی اجتماعات، آزادی فرد، آزادی اندیشه و نقد و سرانجام دولت رفاه قرار دارد، همه نحلهها، جریانات و اندیشهها می توانند به شرط پذیرش خصلتهای بیان شده در بالا با هم همزیستی داشته باشند و با هم جامعه را به پیش ببرند. اندیشه اسلامی، اگر در پی پیشبرد حضور خود باشد، و اگر در این فکر است که این حضور، عموم مردم را به بهروزی رهنمون شود، بناچار باید مدرنیته را به عنوان بستر عمومی کار و حضور خود پذیرا شود. در غیر این صورت جوامع با فرهنگ اسلامی، یا همیشه شاهد حضور دیکتاتورهای سکولار خواهند بود، یا اسلامیها با خشونت بناچار حکومت خواهند کرد و یا شاهد هرج و مرج دائمی در صورت عدم حضور یک قدرت مرکزی مسلط خواهیم بود. مدرنیته بر خلاف تصور بعضی ها، حذف دین را در دستور ندارد، بلکه تعدیل دین را می طلبد.
در ابتدای مطلب به نیاز به تحول در جهان مدرن نیز اشاره شد. اگر بخواهم این نیاز را با نیاز به تحول در جوامع سنتی و نیمه مدرن گره بزنیم، باید گفت که بر خلاف نظر اسلامیستها، لزوم این تحول در جهان مدرن نه در بازگشت به خصڵتهای پیشامدرن، بلکه در لزوم پذیرش خصلت های دیگر خود را بازمی نماید. از بحران مدرنیته نمی توان به نفع سنت بهره گرفت و اگر چنین بهره گیری ای حتی میسر باشد، خطای فاحشی است. از بحران مدرنیته تنها می توان به نفع بهینه سازی پروژه مدرنیته در کشورهای در حال رشد سود برد و بس. پس با این وصف اسلامی ها باید نگاه به آینده داشته باشند و نه به گذشته.