برای”والنتینی” فکراعتراض ونگاه دیگر به جریان زندگی از روزی آغاز شد که او سرگرم نظافت سالن پذیرائی هتل بود که ناگهان خانم ( Lindwe Mazibuko) درمقابلش سبزشده بود. زنی از شهرکوچک ( Township) که امروز چهره اصلی و رهبر مخالفان درپارلمان آفریقای جنوبی است ومشهوراست که دربرابر نماینده های مرد پارلمان خوب می ایستد. زنی موفق که خود را از پایین به بالا کشیده است. والنتینی عکسهای او را از مجله ها و روزنامه ها بریده و جمع کرده بود. این خانم سیاستمداروخانم میشل اوباما از مهمترین الگوهای اوهستند. او هرگز بعنوان بچه یک خانواده کارگر کشاورزی به چنین دیدارغیرمنتظره ای فکرنکرده بود اما امروز برای او این دیداراتفاق افتاده بود. ناگهان الگوی او درمقابلش ایستاده بود. خانم ( Mazibuko ) درجشن عروسی که دراین هتل برگزارشده بودازدعوت شدگان بود, که ناگهان جلو آمده بودو ازاو پرسیده بود.” چند ساله هستی, چه نگرانیها وچه آرزوهایی داری ؟ “
والنتینی هفده ساله, هرروز با روپوش زرد ش, با اتوبوسی که گرمای کلافه کننده ای دارد بین خانه و مدرسه اش که درشهر کوچک دیگری قراردارد دررفت و آمد است. شهر( Pinklady) جایی است که اوبا خانواده اش درآن زندگی میکند. شهری بسیار قشنگ وسرسبز. این شهر بزرگترین منطقه تولید سیب درختی کشورآفریقای جنوبی است که بیشترتولید آن برای صادرات است وبیشترین آن هم به اروپا صادرمی گردد. این مزرعه بزرگ به یک ثروتمند سفید پوست متعلق است که پدرومادر والنتینی هم برای او کارمی کنند. دراینجا امکانات کمی برای رنگین پوست ها که درآفریقا ی جنوبی (Coloureds ) نامیده میشوند وجود دارد.
اودقیقا نمی داند ونمی تواند به یاد بیاورد کی و چه روزی بود, اما درسال گذشته هنگام پرداشت محصول او سواراتوبوسی بود که درامتداد مزارع سیب حرکت میکرد دیده بود که چگونه زنهای میوه چین, سیب ها را می چینند وازهم سوا می کنند. او با خود عهد بسته بود که هرگزمثل این میوه چنان برای کارسخت و دستمزد بخور و نمیر که همه چیزش به نفع صاحب مزرعه تمام میشود کار نکند . زنانی که به سختی کارمیکنند و مورد تعدی وتجاوزشوهران الکلی شان نیز قرار میگیرند. زنانی که روزمره زندگی میکنند وغیراز مزرعه جای دیگری را نمی شناسند. زنانی که فقیر هستند واحمق متصورمیشوند وخیلی زود ازسالهای جوانی خود فاصله میگیرند ودیگر به هیچ چیزی امید نمی بندند ومتوجه شرایط خود نیستند. زنی به او گفته بود:”مزرعه مثل تله است که جلوی راه خیلی ها قرار گرفته است واکثرا متوجه آن نمیشوند ویا اینکه خیلی دیر متوجه میشوند.” وشاید فکر خود اوهم به خاطرداشتن مادری است که خودش را ازاین شرایط بیرون کشیده بود وبعنوان یک کارمند اداری مشغول بکار شد, مادری که به اوتوصیه کرده بود:”راه خود ت را بگیر وبرو!” و یا خانم معلم جوانی که به دختران امید میداد, اعتماد به نفس آنها راتقویت میکرد ومی گفت:”به خودتان ایمان داشته باشید, دائما امکانات زیادی برای پیشرفت فراهم میگردد, دختران زیادی درهمه جای دنیا وهمچنین در آفریقای جنوبی به مدرسه میروند, سواد همه را به دانستن هر چه بیشتر علاقمند میکند و سرانجام همه را بر این نقطه میرساند که آنچه که امروز است پذیرفتنی نیست ودیگر نمی تواند باشد.”
” والنتینی” اهل پرسش بود. چطورو چگونه وچه کار باید کرد ؟ مدرسه،, آموزش و بویژه جهانی شدن دانش , ایده های جدیدی را به ارمغان آورده است . اخبار کشورها , زندگی مردم شهر ها و کشورهای دیگر, حضور زنان در رده های بالای مدیریتی وپست های مهم دولتی و ازطرفی در برخی از کشورها, حتی نداشتن حق رانندگی. اوهر روز می آموزد و میداند که خیلی بیشتر از مادر بزرگ و مادرش آموخته است واطلاعات زیادی از جهانی دارد که خود وکشورش بخشی ازآنند و به آن پیوند خورده اند. برای او تصورات غیر قابل شمارشی وجود دارد “جریان یک زندگی معمولی و طبیعی باید چگونه باشد وچه مبنایی باید داشته باشد. آیا ارزشهای عمومی میتوانند وجود داشته باشند ؟” اززمان آغاز روشنگری این امیدواری بوجود آمده است و در سال ١٧٩١ یک خانم فرانسوی مدافع حقوق زنان بنام (Olympe de Gouges ) درپاسخ و توضیح انقلاب فرانسه گفت :”زنان آزاد به دنیا می آیند وحقوق برابربا مردان دارند وحق دارند ازخود دفاع کنند. “
درسال ١٩۴٨, لایحه حقوق بشردر مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسید واعتبار برابری همه انسانها را ازهر نژاد و رنگ پوست و جنسیت به رسمیت شناخت. اما این قرار داد به خودی خود نمیتواند کاری از پیش ببرد, مگر اینکه مورد حمایت قرار گیرد و نسبت به آن اطلاع رسانی زیادی صورت گیرد. چطور میشود که یک دختر بچه در یک مدرسه کشور آفریقای جنوبی از آن آگاهی پیدا کند. در خیلی از مدارس آفریقای جنوبی چنین فعالیتها یی دیده نمیشود, حتی در مدرسه ای که ” والنتینی “در آن درس میخواند فعالیت های جدی صورت نگرفته است.
در تابستان سال گذشته, اززمانی که دراو فکرنا رضایتی رشد کرد وازاعتراض زنان کشاورز با خبرشد با آنان همراه شده است. او اولین باربا دختران و زنانی آشنا شد که جرأت دارند با صدای بلند اظهارعقیده کنند ونظرات شخصی خود را برای دیگران بازگو کنند. آنها میپرسیدند برای چه ما زندگی سختی داریم وچگونه میتوانیم آنرا تغییردهیم ؟ احساس خوبی به “والنتینی ” دست داده بود. او میگفت :”من تنها نیستم واین آغاز یک قیام است. ” گهگاه والنتینی را میشود دید که بر روی سکوی خطابه ایستاده وافروخته وپرغروراز مشکلات ونواقص مدرسه صحبت میکند وهمراه او ٢٠٠ دختر بچه با مشتهای گره کرده پایکوبی میکنند وسرودهای ضد آپارتاید میخوانند. والنتینی خودش و گروهش را (Survivors ) می نامد, یعنی کسانی که وضعیت بدون آینده را تحمل می کنند. چرا که او فکر میکند که وضعیت برای خیلی ها بدون آینده به نظر میرسد. گرچه او شانس بیشتری از مادر بزرگ و مادرش دارد و از امکان ارتباطی بسیار خوبی برخوردار است و هر روز از طریق (Mxit ) شبکه اجتماعی که خیلی از جوانان آفریقای جنوبی برای ارتباط گیری از آن استفاده میکنند با دوستانش وخیلی ازجوانهای کشورش در ارتباط است.
اما یک ترس و نگرانی او را رها نمیکند, والنتینی ازدختری حرف میزند که او را خوب می شناسد :”او دوازده ساله بود که حامله شد “, والنتینی توضیح بیشتری نمیدهد اما اضافه می کند :” این نباید اتفاق بیفتد, یک دختر دوازده ساله نمی تواند از خود دفاع کند, هر چقدرهم که قوی باشد بدن ضعیفی دارد .”
پایان قسمت سوم از مقاله ” خواهران ملالآ “
ادامه دارد
منبع : اشپیگل