هفتهی گذشته سایت «کمیتهی هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری» خبری را درج کرد مبنی بر حملهی عدهای از روستاییان ساکن نظامآباد واقع در جادهی قزوین به رشت و از توابع قزوین، به خانوادههای افغان ساکن این روستا. خبری که در همان مختصر گزارش سایت به اندازهی کافی تکاندهنده بود. اما ابعاد آن زمانی روشنتر شد که معلوم شد این حمله در تاریخ ۱۸ فروردین ماه امسال، یعنی نزدیک به دو ماه پیش صورت گرفته و در دنیای کوچک امروزین ما که سرعت انتقال اخبارش سرگیجهآور شده، دو ماه در راه بوده تا بهچشم بیاید!
حمید مافی در گزارشی در سایت «مرکز حامیان حقوق بشر»، مفصلاً به این واقعه پرداخته و گفتوگوهایی با ساکنان روستا و شاهدان عینی این ماجرای تاسفبرانگیز، اعم از ایرانی و افغان انجام داده است. او ابتدا مینویسد که در تماسی که با فرماندار قزوین میگیرد، او به کلی منکر چنین اتفاقی میشود و میگوید که چنین اتفاقی در حوزهی استحفاظی او رخ نداده است! اما شاهدان عینی روایت دیگری دارند. سایت فارسی بیبیسی هم روز گذشته گزارشی خبری در این زمینه منتشر کرده بود.
به جز روایتهایی که سایت فارسی بیبیسی و حمید مافی در سایت “مرکز حامیان حقوق بشر” از اهالی روستا و شاهدان عینی نقل کردهاند، علی نصیری از اعضای شورای شهر نظامآباد قزوین هم در وبلاگش در چند پست مختلف به این فاجعه پرداخته و ضمن ابراز تأسف و تأثر و عذرخواهی به عنوان یکی از اعضای شورا از اینکه این شورا نتوانسته امنیت خانوادههایی را که سالهاست در این روستا زندگی میکنند، تامین کند، از کلاهبرداریهای مالکان از افغانها، بعد از خروج اجباریشان از روستا میگوید و از این بابت هشدار میدهد.
آنچه تا به امروز قطعیت آن بر مبنای گزارشهای مختلف تقریباً روشن شده، این است که یک دختر ناتوان ذهنی مورد تجاوز قرار گرفته و باردار شده است. او اکنون تحت سرپرستی بهزیستی است. در گزارشهای مختلف عدهای از ساکنین این روستا، معتقدند که به این دختر تجاوز شده، اما شخص متجاوز شناخته شده نیست. اما این روایت هم از جانب ساکنان روستا شنیده میشود که این دختر توسط پدربزرگش به یک مرد اهل افغانستان فروخته شده است. بر اساس گزارش حمید مافی، یکی از اهالی روستا میگوید که سه ماه پیش رانندهی سرویسی که این دختر ۱۵ ساله را به مدرسهی مخصوص کمتوانان ذهنی میبرده، از گم شدن وی به خانوادهاش خبر میدهد، “اما خانواده هیچ اقدامی برای پیدا کردن او انجام ندادهاند، تنها مادر او که پس از مرگ همسرش روستا را ترک کرده و برای گرفتن حضانت دو فرزندش به دادگاه شکایت کرده، اما موفق نشده”.
در همین گزارش آمده است که حافظ، یکی از مهاجران افغانستانی که هنوز هم در نظامآباد زندگی میکند، گفته است که در ۱۸ فروردین عدهای از جوانان روستا، نزدیک غروب آفتاب وسط روستا جمع شده و هر افغانی را که رد میشده، کتک میزدند. بعد از غروب آفتاب هم به خانهی افغانها حمله کردند. یکی دیگر از شاهدان عینی به بیبیسی فارسی گفته است: “به شیشهها سنگ زدند، دیوار خانه را خراب کردند و اموالمان را با خود بردند. آنچه بر جای ماند، خانوادهی هراسان من بود و کودکی ۱۰ ساله که میلرزید”.
گویا پلیس محلی هم در محل حاضر بوده، اما تعدادشان برای مقابله با مهاجمان کافی نبوده است. برای خانوادههای افغان چارهای نمیماند جز ترک روستا و از ۱۴۰ خانوار ساکن آنجا، هماکنون تنها ۱۰ خانوار ماندهاند، آن هم برای اینکه بتوانند پولهایی را که بابت اجارهی زمین و خانه دادهاند، پس بگیرند.
دردناکتر آنکه بر اساس گفتههای همین شاهدان عینی، روزهای اول کودکان افغان در مدارس مورد اذیت و آزار همکلاسیهایشان قرار گرفتهاند، طوری که معلمان مدرسه با خانوادهها تماس گرفته و خواستهاند که بیایند بچههایشان را از مدرسه ببرند. ظاهراً بعد از یک هفته مدرسه آرام شده و چند کودک باقیماندهی افغان توانستهاند به مدرسه بازگردند. اما بسیاری از این دانشآموزان تنها چند هفته مانده به پایان سال مجبور به ترک مدرسه شدهاند. دانشآموزانی که بر مبنای نوشتهی علی نصیری -از اعضای شورای شهر نظامآباد قزوین- در وبلاگش، در میانشان دانشآموزان ممتاز بسیاری وجود داشته است.
علی نصیری، در یکی از پستهایش مینویسد: “… در واقع، شورای اسلامی، بلافاصله پس از اطلاع از تجمع جوانان، موضوع را به اطلاع نیروی انتظامی رسانید و تمام تلاش خود را جهت متفرق ساختن جوانان خشمگین به کار برد، اما متاسفانه گوش کسی بدهکار نبود…” او در پست دیگری ضمن اشاره به خروج حداقل ۱۰۰ خانوار افغان از روستا که با احتساب ۵ عضو برای هر خانوار، حداقل ۵۰۰ تن از روستا خارج شدهاند، از عواقب اقتصادی آن ابراز نگرانی میکند و در پایان مینویسد: “… ولی مهمترین مسئله حقیقته که برای همیشه مدفون و مخفی خواهد ماند و نیت واقعی طراحان این عمل آشکار نخواهد شد”.
مشابه چنین واقعهای دو سال پیش در یزد برای مهاجران افغان ساکن این شهر رخ داد. در آنجا هم پس از پیدا شدن جسد یک دختر ۱۸ ساله در چاه خانهی دو نفر از اتباع افغانستان، مردم خشمگین یزد به خانههای مهاجران افغان حمله کرده و خانههای بعضی از آنان را آتش زدند. بر اساس اطلاع وزارت خارجهی افغانستان، حدود ۲۰۰ خانوادهی افغان در این واقعه متضرر شدهاند. بر مبنای گزارش سایت دویچهوله در همان زمان، محمد دهقانی، مسئول مطبوعاتی سفارت ایران در افغانستان، در کابل گفته بود که چون دو مهاجر افغان در شهر یزد به یک دختر هجده سالهی ایرانی تجاوزه کرده و سپس او را به قتل رساندهاند، مردم یزد از این موضوع خشمگین شده و “واکنش عمومی نشان دادهاند”.
این که اتفاقی در این وسعت پس از سه ماه توجهها را به خود جلب کرده، نشانهی خوبی از نگاه و حساسیت جامعه نسبت به مهاجران افغان نیست. در شرایطی که در جامعهی امروز ایران با خوشحالی شاهد توجه به حفاظت از محیط زیست، کودکان کار، واکنش به تبعیضها و تضییقات نسبت به بهاییان، ایجاد کمپینهایی علیه اعدام و… هستیم، متاسفانه آنچه بر مهاجران افغان در ایران میگذرد، کمترین حساسیتها را برمیانگیزد. شاید بتوان گفت نگاه جامعه به مهاجران افغان، طوری است که زمینهی یک سری سوءاستفادهها از احساسات برانگیختهی مردم برای ایجاد وقایعی نظیر آنچه در نظامآباد قزوین روی داد را فراهم میکند. این واقعیت تلخ را نباید فراموش کرد که آنچه تاکنون ما در مورد شیوهی رفتار و برخورد با مهاجران افغان شنیده، دیده و یا خواندهایم، تنها بخشی از آن چیزی است که طی ۱۵-۲۰ گذشته بر این پناهجویان در میهن ما رفته است.
مهاجران افغان هرگز در ایران از حقوق و امکاناتی که حق و نیاز یک مهاجر است، برخوردار نبودهاند، اما به ویژه طی سالهای اخیر که حکومت ایران عزم را جزم بازگرداندن آنان به کشورشان کرده، سیاست فشار، تبعیض و تنگ کردن عرصهی زندگی اجتماعی، کار و تحصیل، سخت کردن شرایط اقامتی و… جای انجام تعهداتی که دولت ایران بر سر آنها با سازمان ملل برای بازگرداندن داوطلبانهی مهاجران افغان به کشورشان به توافق رسیده است را گرفته اند.
در همین راستا بود که دو سال پیش اخباری مانند ممنوعیت ورود افغانها به پارکی در اصفهان را با ناباوری شنیدیم یا شاهد باطل کردن کارتهای هویتی مهاجران افغان ساکن استان مازندران و بیرون کردن آنها از این استان بودیم. بر مبنای گفتههای معاون استانداری مازندران طی تنها یک سال بیش از سههزار و ۴۰ مهاجر افغانی ساکن این استان بازداشت و به کشورشان بازگردانده شدند. متاسفانه برای اجرای این سیاست، دست زدن به تحریک افکار عمومی و ترویج نگاههای نژادپرستانه در میان مردم، در سایهی کمتوجهی جامعهی مدنی و روشنفکری ایران، تاثیرات منفی خود را بر جای گذاشته است.
البته همین حساسیتی هم که هماکنون ایجاد شده، جای امیدواری -اما نه سربلندی- دارد و نشانههای بروز آن را میتوان در صحبتهای شهروندان افغان با بیبیسی و سایت حامیان حقوق بشر شنید که از زندگی طولانی و مسالمتآمیز خود با روستانشینان نظامآباد گفتهاند. یا در برخورد یکی از اعضای شورای همین روستا (علی نصیری) دید که از همان ابتدا تلاش کرده بود در وبلاگ خود نسبت به این مسئله هشدار بدهد و افکار عمومی را نسبت به این برخورد ناروا با همسایههایشان حساس کند.
در پایان، برای شناخت بیشتر از عمق فاجعه، شما را به مطالعهی این یادداشت در سایت آفتاب با عنوان «وقتی مهاجرین افغان در ایران کارفرما میشوند!» که در ۲۶ فروردین سال پیش (۱۳۹۲) منتشر شده، دعوت میکنم. کسانی که در اروپا زندگی میکنند و یا با تاریخ جنگ دوم جهانی و تسلط فاشیستها بر آلمان در دهههای ۳۰ و ۴۰ میلادی آشنایی دارند، میتوانند جملات و نگاه آشنایی را در این مطلب پیدا کنند. نژادپرستی در همهی ابعادش، خود را در این مقاله نشان میدهد. آنچه در پی آمده، بیان کنندهی تنها گوشهای از نگاه نویسنده و مسئولان مربوطهای است، که از آنان نقل قول میشود:
دبیر اتحادیهی تشکلهای کارگری شهرداری تهران با ابراز تأسف از اینکه بسیاری از مهاجران افغانی با پشت سر گذاشتن موانع، پس از مدتی به کارفرمایی بزرگ مبدل میشوند و با ایجاد کارگاه برای خود کارگر هم میگیرند، اظهار میکند: “برای کشوری که با پدیدهی بیکاری مواجه است، زیبنده نیست که نیروی کار خارجی بازار کارش را به دست گیرد.”
وی ادامه میدهد: “متاسفانه این عده به همین مقدار بسنده نکرده و به راحتی در حاشیهی شهرهای بزرگ خانهی قولنامهای هم خریداری میکنند”.