هوشنگ عیسی بیگلو پر آوازه، به روز چهارشنبه دهم دی ماه و ساعاتی پیش از آن که سال میلادی ۲۰۱۴ به تاریخ بپیوندد، در یک آن و بگونهایی بس ناباورانه چشم بر جهان بست و رفت. و رفت، بی آن که از دلبستگی به آرمانش برای تغییر جهان هرگز دست بشوید و دل برکند. هوشنگ، پرکشان روی به آسمان معنویت جاودانه انسان ایرانی گذاشت و به تاریخ اخلاق و شرافت پیوست. و اکنون، همه آنان که شانس آشنایی ولو اندک با زندگی او را داشتند، در گسترهایی درخور هوشنگ دردمندانه به حسرت فقد این دردانه نشستهاند. آیا خود هوشنگ می دانست که با رفتنش این همه سوگوار دلسوخته بر جای خواهد گذاشت؟ می دانست، زیرا که هوشمندتر از آن بود که نتواند حس همپیوندان نسبت به خود و اخلاقش را در نیابد. او که همه عمر را زندگانی معنادار کرد و بیش از نیم قرن را با آرمان زیست، می دانست که معنا و آرمان، بی واکنش نمی مانند و تحسین و احترام بر می انگیزند.
هوشنگ عیسی بیگلو از فعالان دانشجویی دوره نیم فصل گذرای جبهه ملی دوم در تلاقی دو دهه چهل و پنجاه بود که در تداوم مبارزات خود، با پیوستن به صف چپ، آرمان سوسیالیسم را برگزید. همه دهه چهل خورشیدی در زندگی این انسان شیفته آزادی و داد، همانند بسیاری از آرمانخواهان چپ گرای ایرانی به مبارزه سیاسی علیه دیکتاتوری رو به عروج پهلوی گذشت و نیز جستجوگریهای فکری در متن پرسش “چه باید کرد؟” آن سالها. با اوج گیری مبارزه چریکی در آغازین دهه پنجاه که دیکتاتوری شاه را به چالش گرفت، هوشنگ نیز با شور و اشتیاق به هواداری از آن برخاست و زودهنگام در کمند ساواک گرفتار آمد. او هیچ گاه در هراس از جان خویش نشد و هر آنجا که لازم یافت به ناگزیر خطر را استقبال رفت.
هوشنگ را سخت شکنجه کردند و رذیلانه تا آستانه مرگ بردند، و شکنجهایی متداوم و کمتر نامعمول. بازجویان می دانستند که او اطلاعات تشکیلاتی دندانگیری برای آنان ندارد، مشکل شان اما در این بود که عیسی بیگلو حتی در زیر آن فشار طاقت فرسا، باز از موضع یک حقوقدان بر اثبات غیر قانونی بودن شکنجه پای می فشرد و در همان اتاقک معروف به “آپولو” حسینی شلاق زن با تحقیر همین عمله و اکره دستگاه زجر و شکنجه ساواک، کل سیستم اختناق و سرکوب رژیم آزادی کش را به چالش می کشید. او در زمره گردهای نام آور قزل قلعه و قصر و اوین بود و با رفتار روزمرهاش در بندهای زندان و زندگی جاریاش در اسارتگاه، یک الگوی روشن و الهام بخش از باور به شان انسان. در زمینه مرزکشی با اهریمن استبداد، هوشنگ عیسی بیگلو از پیشقدمهای ثابت قدم در میان زندانیان سیاسی آن زمان بود. و همین هم تا آخر عمرش، ماندگارترین خاطرات او از زندگی سیاسیاش را رقم زد.
عیسی بیگلو همین که در آستانه انقلاب پا از زندان بیرون گذاشت، باز مبارزه علیه شکنجه انسان و محبوس شدن شهروندان بخاطر باور عقیدتی و سیاسی آنان را ادامه داد. این بار اما، بیرون از زندان و در کادر کانون وکلا. او همین جا نیز سریعاً به یک چهره برجسته در کارزار مدنی فراروئید. “وکیل عیسی بیگلو” که خود زجر دیده بهیمی ترین آزارها بود و زندان کشیدهاییایی به مدت چندین سال، در زمره وکلایی شد که بسیار خوب توانست اعتراض علیه واقعیت مدهش زجر و شکنجه را در متون حقوقی بازتاب بدهد و با استنادات قانونی، شکنجه گر و زندانبان را مستحق آمدن به پای میز عدالت بشناساند.
بعد انقلاب و با بروز نخستین نشانههای انحصار طلبی و آزادی ستیزی از سوی جمهوری اسلامی، هوشنگ عیسی بیگلو تلاش تعطیل ناپذیر خود در مخالفت با شکنجه و حبس از سوی هرکس و هر حکومت با هر توجیه را، در مبارزه جوییاش یافت علیه اساس استبدادی این نظام تازه به قدرت رسیده؛ و بر این انتخاب نیز تا واپسین روز حیات خویش سرفرازانه و استوار ایستاد. او بخاطر همین گزینش سیاسی نیز ناگزیر از ترک کشور شد و در طول بیش از سی سالی که دور از ایران بود همواره با حساسیت و وسواس تمام هر نمود از شکنجه و جنایت از سوی عمال این حکومت را از نزدیک زیر نظر گرفت. درهمه این سالها او در حد توان خود در هر اقدام افشاگرایانه و روشن گرایانه سیاسی- حقوقی علیه شکنجه و بر ضد بقاء و دوام شوم پدیده حبس سیاسی شرکت داشت. او مشارکت کننده فعال چنین کارزارهایی بود.
بخش بزرگی از زندانیان سیاسی دوره دیکتاتوری شاه اما، از جهت ویژهایی نیز مدیون کوششهای صمیمانه و جنب و جوشهای این یار جهاندیده برنا دل بودند و خواهند ماند. آنجا که هوشنگ در زمره مبتکرین گرد آوردن زندانیان سیاسی دوره شاه شد چونان نشانهایی از یک دوره تاریخی دیکتاتوری در تاریخ این سرزمین. گرد آمدن هر از چند یکبار زجردیدگانی که عزم کردهاند صرفنظر از هر انتخاب سیاسی که بعد انقلاب کردند و یا که حتی راه سیاسی نپیمودند، با هم دیدار کنند تا با تجدید خاطرات آن سالهای حبس، دوستیهای شکل گرفته در سالهای سخت اختناق را پاس بدارند. او از بنیانگزاران این گردهمایی مدنی دو سال یکبار بود و در زمره ثابت قدمهای این “دیدار”ها به شمار می آمد. مگر تصادفی است که اکنون، یاران این “دیدار” را اندوهی بزرگ در دل نشسته است وجملگی دغدغه آن دارند که جای خالی هوشنگ در “دیدار” بعدی را چگونه می توان و باید پر کرد؟
رفیق هوشنگ عیسی بیگلو، تنها به بیشترین سوگواران- همسر و فرزندان دلبندش انو، مانوشک و بابک تعلق نداشت؛ وی فقط عزیز خانواده داغدارش نبود؛ او را که تمثال برجستهایی می شناسیم از مقاومت و ایستادگی در میان حلقه بزرگ زندانیان سیاسی پیشین، متعلق می دانیم به تاریخ زندان سیاسی این سرزمین محنت کش. وکیل هوشنگ از آن همه مردمانی بود که به زور نه می گویند و ایستادگان در برابر ستم را دوست می دارند. یاد و خاطره هوشنگ عیسی بیگلو برای همیشه در دل دوستداران او و در عمق جان هر شناسنده قدرشناس وی خواهد ماند.