زندان اوین که در کوهپایههای البرز و در جوار دهکده زیبای اوین قرار دارد، یکی از مخوف ترین زندانهای جهان است و شهرت آن بمثابه نماد شکنجه از مرزهای کشور فراتر رفته است. زندان اوین که در اواخر دهه چهل احداث گردید در این سالها همواره شاهد اسارت، شکنجه و اعدام فرزندان میهن بوده است. این زندان که فعالیت خود را با به زنجیر کشیدن وشکنجه بنیانگذاران جنبش فدائی و مجاهدین خلق آغاز کرد، اکنون نیز پس از ۴۰ سال اسارتگاه و شکنجه گاه مبارزینی مانند دانشجویان، معلمان، کارگران و دیگر تلاشگران راه آزادی وعدالت است. زندان اوین در روزهای اول انقلاب مورد بازدید مردم قرار گرفت ومردم آرزومند بودنند که این زندان به موزه تبدیل گردد و بعنوان نمادی از بیدادگری رژیم شاه در معرض دید همگان قرارگیرد. اما این آرزو نه تنها تحقق نیافت بلکه در نظام جمهوری اسلامی ابعاد شکنجههای طاقت فرسا از رژیم گذشته فراتر رفت و نعداد اعدامها به چندین ده برابر رسید و میزان زندانیان نیز بشدت افزایش یافت.
یکی از فاجعه بارترین وقایعی که در این زندان روی داد اعدام هفت نفر از بنیانگذاران جنبش فدائی و دو نفراز اعضای برجسته سازمان مجاهدین خلق در سال پنجاه چهار بود. در واپسین روزهای فروردین که زیبائیهای طبیعت جلوه گر میشود، برای جنبش آزادی و عدالت خواهی ایران روزهای دردناکی است. زیرا در روز سی فروردین پنجاه چهار، نه نفر از کوشندگان راه آزادی برفراز تپههای اوین با رگبار مسلسل شکنجه گران ساواک به کاروان جان باختگان راه بهروزی مردم پیوستند. این اقدام جنایتکارانه، بعنوان ضایعه بزرگی بر پیکر جنبش چپ ایران ماندگار خواهد ماند.
در مورد این فاجعه تاکنون مطالب زیادی نوشته شده است که اکثرا در یک مورد دارای وجه مشترک هستند. آن برجسته کردن نقش زنده یاد بیژن جزنی است. واقعیت اینست که جزنی از نظر تئوریک و سابقه مبارزاتی، مطالعات تاریخی و فلسفه و احاطه بر مسائل اجتماعی و سیاسی و هم چنین شناخت او از هنر موسیقی کلاسیک و نقاشی او را در موقعیت ممتازی قرار میداد، اما دیگر یاران او هر کدام از نظر تئوریک و روحیه مبارزه جوئی و عشق به تودههای مردم نیز از برجسته ترین فعالین سیاسی آن نسل بودند.
یکی از چهرهای شاخص این گروه زنده یاد حسن ضیاء ظریفی است که از پایه گذاران محفلی بود که جنبش فدائی از درون آن فراروئید. در سال هشتاد و یک کتابی به همت برادرش دکتر ضیاءظریفی در تهران انتشار یافت که به بخشهائی از آن اشاره میکنم:
حسن ضیاءظریفی در سال ۱۳۱۸ در لاهیجان بدنیا آمد. او از ده سالگی روزنامه خواندن را آغاز کرد و از دوران کودکی عشق عمیقی به زحمتکشان و تهیدستان جامعه میورزید و در سالهائی که نهضت ملی کردن نفت به اوج رسید، حسن به سازمان دهی دانش آموزان میپرداخت و برای آنها سخنرانی میکرد. در ۱۴ سالگی به عضویت سازمان جوانان حزب توده در آمد و روزنامههای حزب را توزیع میکرد. در سال ۳۵ بعلت سازماندهی فعالیتهای صنفی در دبیرستان دستگیر و بزندان رشت اعزام گردید. حسن در سال ۳۸ در دانشکده حقوق به تحصیل ادامه داد و در دوران دانشجوئی از سال ۳۸ تا ۴۲ باتفاق زنده یاد جزنی رهبری سازمان دانشجوئی جبهه ملی را بعهده داشت. در دوران دانشجوئی همواره مورد تعقیب ساواک بود و چند بار به ساواک احضار شد و مورد تهدید قرار گرفت. پس از دریافت لیسانس به خدمت نظام فرا خوانده شد و بعلت فعالیتهای سیاسی مدت دو سال خدمت نظام را با درجه سربازی بپایان رسانید.
حسن بعد از دستگیری جزنی و سورکی در ۱۹دیماه ۴۶ مخفی و در ۲۵ دیماه دستگیر میشود و شدیدا مورد شکنجه قرار میگیرد و بعلت عوارض شکنجه در بیمارستان ارتش بستری میشود. اخبار شکنجه او توسط دانشجویان خارج از کشور و مراکز حقوق بشر افشا میگردد.
حسن در اواخر سال۴۷ در دادگاه محکم و استوار از آرمان و مواضع سیاسی اش دفاع میکند او در بخشی از دفاعیاتش چنین میگوید « یک امر بعنوان نیت من و بعنوان نیت مقدسم و بعنوان راهنمایٍ من در کارهای سیاسی واجتماعی مطرح بوده و خواهد بود و آن آزادی و سعادت وطنم سرفرازی و خوشبختی مردم زحمتکش و رنج دیده ای است که بنام ملت ایران خوانده میشود».
او به ده سال زندان محکوم میشود و به زندان قزل قلعه منتقل میشود و در سال ۴۸ پس از فرار ناموفق ۴ تن از یاران گروهاش به زندان رشت منتقل میگردد. ضیاءظریفی در زندان رشت از محبوبیت زیادی در بین زندانیان عادی برخوردار بود و برای زندانیان لایحه دفاعی تنظیم و برای آزادی زندانیان از دیگر زندانیان پول جمع آوری میکرده است. بهنگام زلزله خراسان مبلغی پول برای کمک به زلزله زدگان ارسال میدارد. در سال ۴۹ زنده یاد غفور حسن پور به ملاقات او میرود و ورود صفائی فراهانی را از فلسطین به ایران به اطلاع او میرساند. پس از دستگیری حسن پور، ضیاء ظریفی را با هلیکوپتر به تهران منتقل میکنند و او را بعنوان یکی از عوامل سیاهکل تحت شدیدترین شکنجهها قرار میدهند و در خرداد ۵۰ مجدداً او را تحت محاکمه قرار داده و به اعدام محکوم میکنند. حکم اعدام در دادگاه دوم بعلت اعتراضات خارج از کشور به حبس ابد تبدیل میگردد و او به زندان کرمان تبعید و مجدداً به زندان قصر منتقل میشود. در سال ۵۳ در ارتباط با جنبش لرستان برهبری دکتر اعظمی مجددا تحت شکنجه قرار میگیرد. بر طبق گفته یکی از هم سلولیهایش (تهرانی شکنجه گر معروف ) به او گفته بود “این بار باید به همه چیز اعتراف کنی وگرنه شهیدت میکنم.”
او سرانجام پس از گذراندن ۸ سال زندان در سلولهای انفرادی، تحمل شکنجههای طاقت فرسا در زندانهای مختلف در ۳۰ فروردین سال ۵۴ در کنار دیگر یاران جان باخت. اما عشق آتشین او به تودههای تهیدست همواره در یادها خواهد ماند.
از ضیاء ظریفی دو اثر، یکی ترجمه ای بنام سوسیالیسم آفریقائی و دیگری نوشته ای مفصل درباره شعر و مارکسیسم مانده است که در یکی از دفاتر انتشاراتی مورد دستبرد ساواک قرار گرفت و امکان انتشار نیافت.
یادش گرامی باد!