ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی از خانواده ای کارخانه دار برخاسته بود. پدرش یکی از سیاستمداران مشهور لیبرال دولت پروس بود. او در سال ۱۸۶۴ بدنیا آمد و در سال ۱۹۲۰ بعد از یک بیکاری روانی در سن ۵۶ سالگی درگذشت. مورخین لیبرال سیراندیشه، امروزه اهمیت او را در رشته جامعه شناسی مهمتراز مارکس برای نسلهای آینده دانسته واورا در کنارجامعه شناسان کلاسیک قرن ۱۹مانند کنت و دورکهایم قرارمیدهند.
بعدازپایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ جامعه شناسان آمریکایی کوشیدند تا او به رنسانس جدیدی در رقابت با مارکس درغرب برسد و محافلی اورا حقوقدان، اقتصاددان، دین شناس، مورخ فرهنگ، فیلسوف، سیاستمدار، محقق اجتماعی، و جامعه شناس نامیدند. دمکراسی ایده آل بدون رهبر او،موجب هرج و مرج در جمهوری وایمار در آلمان بعداز جنگ جهانی اول و روی کارآمدن فاشیسم گردید.
جامعه شناسی وبر علمی است ساختاری تحت تعثیر تئوری شناخت کانت. وبر از محققین میخواهد که در کار علمی خود ایدئولوژیک عمل نکنند و قضاوتهایشان آزاد از ارزش گذاریهای اخلاقی یا سیاسی باشد. از جمله خصوصیات مهم اظهارات وبر کوشش برای پلورالیسم و کثرت گرایی ارزشها بود.
اودرجامعه شناسی و تئوریهای سیاسی پایه گذار بحث های متدیک خاصی بود مثلا او در جستجوی کشف رابطه بین عمل سیاسی افراد و نظریه اجتماعی علمی است. ماکس وبر رفتاراجتماعی افراد را نتیجه تقلید آنان از انسانهای دیگرمیدانست. در نظر چپها او کوشید تا خرد گریزی فلسفی را با عقلگرایی فنی-تخصصی ترکیب کند تا در پروسه تاریخ،عقایدی خرافاتی – قدری را جایگزین و نمایندگی کند. امروزه جامعه شناسان متعددی مانند هابرماس و پارسون را زیر تعثیر او میدانند.
ماکس وبر در رابطه با شرق میپرسد – چرا عقلگرایی در غرب بوقوع پیوست گرچه شرق دارای فرهنگی کهن تر از غرب بود ؟ او علت را در انحلال جهانبینی واحد دین، آزادی تشکیل جهانبینی بر اساس علوم تجربی، پروسه صنعنی شدن و آزادی تشکیل جهانبینی براساس علوم تجربی، و پروسه صنعنی شدن و تشکیل سازمانهای اجتماعی مستقل در غرب میدانست. وبر از مقوله های ظاهرا عقلگریز مانند دین، اخلاق ،هنر، عشق و فرهنگ یاد میکند که با این وجود نظم درونی جهان را تعیین می کند. او آخرین انسان پروسه فرهنگی صنعتی شدن غرب را،انسانی بدون روح، لذت جو، و بدون قلب مینامد.
از جمله آثار ماکس وبر: جامعه و اقتصاد، اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری، سیاست و علم بعنوان شغل، ریشههای سرمایه داری، و مجموعه آثار سیاسی، او هستند.
آگوست کنت، پایه گذار فلسفه مثبت گرایی” پوزیویتیسم “، جامعه شناس لیبرال بورژوایی، و بنیادگذار علم جامعه، در میانه قرن ۱۹ بود. اوبین سالهای ۱۸۵۷ – ۱۷۹۸ میلادی در فرانسه زندگی نمود. کنت به طبقه بندی علوم از ساده به پیچیده پرداخت. طبق نظراوجامعه شناسی آخرین و پیچیده ترین علوم است. اوجامعه شناسی را فیزیک اجتماعی نام نهاد که قادراست قوانین زندگی تاریخ انسان را شرح دهد و توصیف کند. غرب امروزه سه عنوان را مدیون کنت است – فلسفه مثبت گرایی یعنی پوزیویتیسم، علم جامعه شناسی، و صفت مفید بودن هر علم. درنظراو چیزی که مفید باشد، مثبت، عملی، و اجتماعی نیز است.
پیش از کنت، هیوم جامعه شناسی را علم انسانها نامیده بود. مکتب پوزیویتیسم کنت نه متافیزیک بلکه واقعگرا بود. آن پایان فلسفه بعنوان متافیزیک و آغاز جامعه شناسی بعنوان تئوری” علمی” است. کنت را از شمار ادامه دهندگان دائرت المعارفی عصرروشنگری درفرانسه میدانند چون او به طبقه بندی علوم نیز پرداخت. وی همچون همعصران انگلیسی خود باکمک علوم طبیعی به مبارزه با کلیسا پرداخت وکوشید مانند ارسطو به طبقه بندی علوم زمان خود بپردازد. او علم ریاضی را ساده ترین و علم جامعه شناسی را پیچیده ترین علم نامید و در میان ایندو بترتیب از ساده به پیچیده علومی مانند – نجوم، فیزیک، شیمی، زیست شناسی، و روانشناسی را قرار داد و میگفت هرچه انسان بیشتر مجبور به قضاوت در باره علمی باشد، دسترسی به احکام علمی برای او سخت تر و پیچیده تر خواهد شد.
در نظر کنت هرگونه شناخت و پیشرفت فرد، اجتماع، و تحول آن، از سه مرحله – خداشناسی، متافیزیکی، و پوزیویتیسم ؛ یعنی مرحله علمی – تجربی میگذرد. کنت مدعی است که هر انسانی در دوران کودکی، مذهبی – و در دوران نوجوانی، متافیزیکی – و در دوران بلوغ، علم و تجربه گرا میشود. او میگفت که روشنفکران باید بجای حلزون فلسفی، سراغ ماشین جامعه شناسی بروند و هدف در فلسفه و جامعه شناسی باید پیشزفت اجتماعی باشد.
در نظر کنت اساس مکتب پوزیویتیسم روی واقعیات و دادههای عینی است که مثبت ها نام دارند و همیشه در دسترس هستند. او دادهها را مثبت ها می نامید. کتاب اصلی کنت ” فلسفه پوزیویتیسم ” نام دارد. او در آنجا خواهان هرچه بیشتر ریاضی نمودن علوم انسانی و اجتماعی شد.
کنت میگفت که تاریخ بشر مانند تاریخ طبیعت مدام در حال تحول و ترقی است. وی میخواست که خالق یک دین مثبت گرا باشد که هومانیستی نیزاست وبجای خدا، انسان را بپرستد. فلسفه کنت را میتوان یک دین هومانیستی ولی آته ایستی دانست. هواداران او علم پرستانی بودند که کنت را مقدس می شمردند. او میخواست روشهای علوم طبیعی و تجربی را روی علوم اجتماعی و انسانی تعمیم دهد. جامعه شناسی امروزی متکی به مکتب پوزیویتیسم کنت شده است. در نظر کنت نقش دیگر فلسفه آنست که موجب رابطه میان علوم با هم شود و نقش اتصال و ترکیب آنان را نیز بعهده بگیرد.
محققین دانشگاهی غرب مدعی هستند که تاثیر کنت روی مارکسیسم همچون تعثیر او روی فلسفه عملگرایی و استفاده گرایی آمریکا و انگلیس است. مارکسیستها تئوری تحقیقی اورا ایده الیستی مینامند. او هدف تاریخ را ساختن یک جامعه صنعتی سرمایه داری میدانست. کنت طراح یک نظریه اجتماعی ضد جنبش کارگری و ضد انقلاب بود. پوزیویتیسم کنت سرانجام موجب اختلاف میان نظرات پوزیویتیستی پوپر و هابرماس گردید. کنت گالیله را یکی از پایه گزاران مکتت مثبت گرایی میدانست. او خود مدتی زیر تعثیر سوسیالیستهای تخیلی مانند سن سیمون بود و مدتی منشی او گردید.
آگوست کنت همچون مارکس و هگل، برخلاف شوپنهاور در قرن ۱۹ به تاریخ خوشبین بود. خوشبینی به ترقی خواهی پوزیویتیسم کنت در نیمه دوم قرن ۱۹ اهمیتی مانند بدبینی شوپنهاور داشت. هر دوی آنان ریشه مشترکی در فلسفه طبیعی و ایده آلیسم آلمانی داشتند، هر دوضد دین و ضد متافیزیک بودند. برای شوپنهاور انسان موجودی منفعت طلب و استثمارگر – و برای کنت، انسان موجودی اجتماعی، مفید و مطابق نیازهای طبیعت، خواهان همبستگی است. مارکس را وحدت اجباری ایندو میدانستند. این سه مهمترین فیلسوفان تا پایان قرن ۱۹ بودند.
راسل میگفت که دولت پیشنهادی کنت شباهتی به دولت جمهوری افلاتون دارد. مورخین سیر اندیشه در غرب، مدعی هستند که بورژوازی در مقابل انقلاب ۱۸۳۰ به این فکر افتاد که یک جهانبینی جدید با کمک کنت و به نمایندگی او به راه بیندازد. کنت در پایان عمر به تالیف آثار عرفانی – مذهبی پرداخت. دو اثر مهم کنت – مقدمه ای بر فلسفه پوزیویتیسم، و سیستم پوزیویتیستیاند.
——————-
Max Weber 1864 – 1920
Auguste Conte 1798 – 1857