۱
این روزها ز غلظت تحمیلات،
تنها نیشخند تمسخر بر نیش قلمها آویزان است.
۲
این روزها ز کثرت آرزوهایِ نامحقق،
تنها تبسم جاری، نوکِ تیزِ، یک پیکان است.
۳
این روزها این یکی گوید جانم به فدای آن یکی،
لیک آنچه نایاب، جانانِ جان است.
۴
این روزها روانم، روانت، روانش، روانمان خسنه،
خسته ز گفتارِهای ناگفته در جان است.
۵
این روزها می پرسیم، کجا می روم، کجا می روی، کجا می رود؟
لیک هنوز گفتِ با هم رفتن، معلق در عِطر محیط است.
۶
این روزها علمداری خواهیُ، باکی ز سنگینی عَلَم نداری،
آیا رنگِ عَلَمَت خواست همه ی مردمانِ میدان است؟.
۷
این روزها هشت پایم، هشت پایی، هشت پاست،
لیک فقط هشت پاییِ “دیگری” در اتهام است.
۸
این روزها فریاد می زنم، فریاد می زنی، فریاد می زند؛ ستم پذیر مباش،
لیک در پراکندگی، آنچه ارزان و راحت می رود، ستم است.
۹
این روزها دکانِ آزموده را دگر بار آزمودن، گرم و سوزان است،
و آنچه می شکند، دوستی ها، و استبداد محکم و پابرجای است
دوم اسفندماه ۱۳۹۴
البرز