نیکولو ماکیاولى Niccolo Machiavelli 1469 – 1527
ماکیاولى، مورخ، ادیب، سیاستمدار و فیلسوف سیاسى نظریه دولت در آغاز دوره رنسانس؛ گویا خود را ماکیاولیست نمیدانست!، بلکه آن را جعل نظراتش ازطریق مخالفین میشمرد. گروه دیگرى او را رمانتیک سیاسى شکست خورده نامیدند و ماکیاولیسم او را نتیجه سیاست دوران هرج و مرج و خانخانبازى، وضعیت اضطرارى وشرایط بحرانى خاص ایتالیا در دوران کودکى جمهوریخواهى درپایان دوره سدههاى میانه، شرایطى که ایتالیا زیر نفوذ و بازى قدرتهاى فرانسه و اسپانیا، تجزیهطلبى ولایات و رقابتهاى محلى حکام با پاپ و قیصر و درگیرى دربار با پدران روحانى کلیسا بود؛ بهحساب مىآورند.
مورخین، او را نخستین جمهوریخواه دوران رنسانس درغرب و مهمترین نظریهپرداز دولت در دوره نوزایى میدانند. از جمله سخنان جنجالى و تکاندهنده او در آن شرایط بحرانى این بود که نوشت: “هدف، وسیله را توجیه میکند. انسان گرگ انسان است. موفقیت در سیاست مهم است و نه اخلاق. قهرمان غیرمسلح محکوم به شکست میباشد درحالیکه برق اسلحهها چشم مردم را کور نموده است. در سیاست باید مثل روباه حیلهگر و مانند شیر وحشى بود. گناهکار همیشه در کارش موفق و مقدس محکوم به شکست است. حاکم باید درمیان مردم به مذهبى بودن خود تظاهر نماید. شعار حق پیروز است و ناحقى دوامى نخواهد آورد، شعارى پوچ است. انسانهاى متمدن و بافرهنگ معمولا فردگرا، خشن و فرصتطلب هستند. در مبارزه سیاسى، قدرت و موفقیت مهم است و نه اخلاق و دین. انسان موجودى است ناسپاس، ترسو، منفعتطلب، متزلزل و دغلکار. پیامبران مسلح پیروز شدند و رسولان صلحجو شکست خوردند. از گروه اول به بیوگرافى موسى، کورش و محمد و از گروه دوم به زندگینامه عیسى مسیح توجه کنید، هرچه به مسجد و کلیساى مرکزى شهر نزدیکتر شوید، با سکولار بودن بیشتر ساکنین آن محل روبرو میشوید”! .
برتراند راسل مینویسد که فقط درآغاز عصر نوزایى امکان داشت که یک منقد اجتماعى این چنین باهوش و شجاع و آشکار، پیرامون بىصداقتى سیاسى در جامعهاى مبتذل سخن بگوید. رقیب تئوریک دیگر ماکیاولى یعنى توماس مور بیچاره، که براى آخرین بار میخواست با کمک مسیحیت و از طریق شاه انگلیس یعنى هاینریش هشتم یک اتوپى سیاسى تشکیل دهد؛ اعدام گردید.
اگر دوره رنسانس باعث آزادى انسان بعد از هزار سال حاکمیت کلیسا، پاپ و تزار و شاه گردید، نظرات ماکیاولى میخواست آنان را در یک جمهورى، زیر نفوذ مطلقه یک دولتمرد سکولار درآورد. این نظریات فلسفه سیاسى تا زمان انقلاب فرانسه درغرب ادامه داشتند.
ادعا میشود که فلسفه ماکیاولى براساس تجربیات سیاسى شخصى وى، علمى و تجربى است. دوره رنسانس، فیلسوف مهمى نداشت ولى ماکیاولى نظریهپرداز سیاسى آن گردید. او را میتوان فرزند خلف یک جبر تاریخى خاص دانست. در آغاز عصر نوزایى، تئوریهاى باقیمانده از سدههاى میانه دیگر دردى را دوا نمیکردند، چون همهچیز پیچیدهتر شده بود. شهر-دولت- هاى جمهورخواه و بورژوازى نوپا در کنار پاپ و شاه و قیصر و سزار و امیر و حاکم، اعلان موجودیت کرده بودند. ماکیاولى خود شاهد چند تحول و انقلاب سیاسى و اعدام چند مبارز و منتقد اجتماعى بود. سیاست و فلسفه سیاسى دیگر اسیر اخلاق نبودند بلکه وسیله و مفید بودن و رفاه عمومى، شعار روز سیاست قرارگرفته بود. ماکیاولى میگفت که تنها اخلاق مفید این است که بتوان بر مردم بهتر حکومت نمود. بهجاى تقوا، فروتنى، باید از قدرت، اراده، مشهوریت، خوشبختى مردم و استقلال سخن گفت.
تصویر و تعریف جدید انسان و جهان در دوره نوزایى بهتدریج وارد فلسفه زندگى مشترک، یعنى فلسفه سیاسى نیز شده بود. دولت مورد نظر ماکیاولى خلاف دولت در سدههاى میانه، این جهانى و مادى شده بود. اخلاق، دولت و سیاست وابسته به اخلاق یک حاکم قوى دریک دولت مرکزى میبود. ایالت فلورانس یعنى ولایت ماکیاولى آنزمان زیر اشغال نظامى فرانسه بود. درنظر مورخین، تئورى سیاسى سرانجام با کمک ماکیاولى از الاهیات قرون وسطا استقلال یافت و روى پاهاى خود ایستاد. به نظر مورخین سیر اندیشه درغرب، ماکیاولى در آستانه دوران مدرن قرار دارد، چرا که بحث سیاسى سرانجام با فرهنگ سدههاى میانه و دوره باستان یونان، مرزبندى نمود. گرچه مقوله آزادى درونى و فکرى انسان رنسانس فورى باعث آزادى عملى، وجودى و اگزیستنسیالیستى او نشد.
ماکیاولى میگفت که تاریخ یک دایره گردش است و حکومتهاى مطلقه و جمهورىهاى مردمى مستقل، مدام با همدیگر نقش عوض میکنند. او نوشت که سیاست یعنى فعالیت عملى براى بهقدرت رسیدن یا در راه حفظ قدرت. پایه سیاست بر اساس اجراى قدرت است و نه بر پایه عدالت. اخلاق و سیاست را باید درمبارزه اجتماعى از نظر فنى و تاکتیکى از هم جدا نمود.
زمانیکه نیروهاى اشغالى و شاه حاکم به سرکوبى یک حکومت دینى و اعدام رهبر آن یعنى ساونارول درسال ۱۴۹۸ پرداختند، ماکیاولى پرسید: چه فرم از دولت مناسب است؟، قانون و حقوق باید برچه اساسى باشند؟، اخلاق حاکمین غیر از ترس از خدا به چه عواملى باید وابسته باشد؟ ، آزادى تا چه حدودى قانونى است؟ ، آزادى انتخاب دین یا بىدینى وجود دارد؟ ، دولت ایدهآل کدام است؟ ، حقوق خلقها بر چه اساسى است؟ ، حق جنگ در چه شرایطى قانونى میشود؟ .
درنظرماکیاولى مهمترین درسهاى سیاسى عبارتند از استقلال ملى، امنیت و قانونى دوراندیشانه. او میگفت که قدرت، وابسته به نظر عمومى است و نظر عمومى وابسته به تبلیغات میباشد و تبلیغات و مبلغ باید درنظر مردم با تقواتر از رقبایش باشند. احمقانه است اگر یک فعال سیاسى در جامعه از وسایل و روشهایى استفاده نماید که پیشاپیش محکوم به شکست هستند.
افکار ماکیاولى درسیاست را امروزه میتوان افکار تکنوکراتى براى اداره دولت شمرد. اومدعى بود که مدافع حکومت مطلقه نیست بلکه خواهان آشتى جمهوریخواهى میان استانها و ایالات ایتالیا میباشد.
بلوخ میگفت که ماکیاولى میخواست روى سنتور سرد قدرت یک قطعه موسیقى گرم و زیبا بیافریند. مارکسیستها پارهاى از نظرات او را، جانبدار تبلیغ حکومت مطلقه؛ ولى غیرمذهبى، میدانند که علاقه و منافع آغاز سرمایهدارى، از اتحاد ایتالیا را در نظر دارد.
باید اشاره نمود که در پایان دوره سدههاى میانه وآغاز عصر نوزایى، بر اثر هزار سال حاکمیت فقر و ارتجاع، شاه و شیخ، مردم به دشمن همدیگر تبدیل شده بودند. با این حال ماکیاولى امید داشت که حکومتهاى جمهورى مردمى کمتر از حکومتهاى مطلقه دیکتاتورى، خشن، قصىالقلب، و ناپایدار باشند. امروزه اشاره میگردد که ماکیاولى در آثارش هیچگاه از مسیحیت و انجیل نام نبرد و استفاده ننمود.
نیکولو ماکیاولى در سال ۱۴۶۹ در استان فلورانس ایتالیا بهدنیا آمد و درسال ۱۵۲۷ در آنجا درگذشت. پدرش مشاور امور مالى پاپ بود که کار وکالت هم مىنمود. پدر ماکیاولى علاقه خاصى به گردآورى کتاب داشت و کتابخانه بزرگی در خانه داشت. ماکیاولى از سال ۱۴۹۸ به مدت ۱۴ سال مسئول امور خارجه و نظامى ایالت فلورانس بود. او بهعنوان فرستاده و سفیر بارها به دربار چندین کشور خارجى از جمله فرانسه و آلمان سفر کرده بود. ولى بعد از بهقدرت رسیدن خانواده مدیسى در سال ۱۵۱۲، از قدرت برکنار گردید. او بعد از آزادى از زندان و بازگشت از تبعید، گوشه عزلت گزید و به خلق آثارى ادبى و سیاسى پرداخت. گرچه ماکیاولیسم اعتراض به حاکمیت کلیسا بود، ولى سال مرگ او را سال پایان دوره رنسانس ایتالیا هم میدانند.
ازجمله آثار ماکیاولى: کتاب آینه حاکمان، کتاب اصول و پرنسیپ، نمایشنامه ماندراگولا، و چند شعر و نامه هستند. کتاب آینه حاکمان او در سال ۱۵۱۳ نوشته شده. کتاب فوق با عنوان “مطالبى سرگرم کننده درباره تاریخ رم، و اشاراتى سیاسى پیرامون تاریخ قدیم و جدید ایتالیا” بعدها منتشر شد. تنها نمایشنامه کمدى او؛ حماقت، ضعفهاى اخلاقى و دورویى مذهبى را به تمسخر مى کشاند. این نمایشنامه، کمدى مهم رنسانس ایتالیا نیز شمرده میشود. او در کتاب اصول، به تجزیه و تحلیل و علل ضعف و شکست سیاسى میهناش یعنى ایتالیا اشاره مىنماید. این کتاب نه تنها یک اوتوپى سیاسى بلکه یک مانیفست و مرامنامه استتیک نیز بهشمار مىآید.