دوستان مرا مامور نوشتن مقالهاى در باب آزادى و دمکراسى از دیدگاه سوسیالیسم کردند. قبل از طرح بحث توضیح کوتاهى بدهم که من همراه با یارانى هستم که خود را هوادار جنبش فدائیان مىدانیم و با امضای حمید برزگر چند مقاله از ما در “کار” انتشار یافته است. در ضمن من تجربهى سفر به خارج از ایران را ندارم و نگران آنم که در بحث با دوستانى که سالهاى طولانى تجربهى زندگى در جوامعى پیشرفته را دارند یک زبان مشترک روان پیدا نکنم. از اینرو درخواست من این است که تلاش شود نکات اصلى و بنیادین این مقاله علیرغم کاستىها و موجز بودن آن بیرون کشیده و درک شود.
به عقیده بسیارى از متفکران چپ دغدغهى اصلى مارکسیسم “آزادى“ است. در راه حصول آزادى موانعى اقتصادى و اجتماعى وجود دارد که یا بهطور بیرونى مانع شخص مىشود تا او به آزادى برسد یا بهطور درونى شخص را گمراه و بنده و ازخودبیگانه مىسازد تا مفهوم آزادى نزد او تحریف شود.
اما این آزادى که همه خواستار آنند چیست؟ آیا آزادى از دیدگاه لیبرالیسم همان است که سوسیالیستها دنبال آنند؟ آنچه که ما از نوشتههاى دوستان در “کار” برداشت مىکنیم آن است که از دیدگاه اکثر آنان فرقى بین آزادى از دو منظر لیبرالیسم و سوسیالیسم وجود ندارد. چه آنهایى که اعتقاد به سوسیالیسم دارند و چه آنهایى که آنرا نفى مىکنند خواهان نوعى دمکراسى هستند که در حوزهى سیاست همان لیبرالیسم سیاسى است. بحث از دمکراسى بدون بنمایهى درک صحیح از آزادى ممکن نیست. به لاجرم ما باید هر چند به اجمال به تعریف آزادى از دیدگاه مارکسیسم بپردازیم.
براى اینکه بحث در فضا معلق نماند و در حوزهى نقد و در بحث دوطرفه موضوع باز شود من به نوشتهى بعضى از دوستان خواهم پرداخت.
به عقیدهى ما وجه ممیزه و مشخصهى هویت چپ در اعتقاد آن به نوعى آزادى و دمکراسى است که قابل اجماع با لیبرالیسم نیست.
آزادى از نگاه لیبرالیسم معمولاً بدین شکل بیان مىشود که انسان تا آنجا آزاد است که دیگرى دخالت در کار او نداشته باشد. آزادى سیاسى در این معنى به طور ساده عبارت است از قلمرویى که درآن شخص مىتواند کارى را که مىخواهد انجام دهد ودیگران نتوانند مانع کار او شوند.
جان استوارت میل فیلسوف مشهور لیبرالیسم در حمایت از آزادى فردى مىنویسد “اگر انسان آزاد نباشد که بتواند به دلخواه خود زندگى کند و هر راهى را که مىپسندد در پیش گیرد پیشرفت تمدن امکانپذیر نخواهد بود و آنجا که اندیشهها در بازار آزاد عرضه نشود حجاب از چهرهى حقیقت بر نخواهد افتاد و جایى براى ابتکار و خودجوشى و نبوغ و قدرت فکرى و شجاعت اخلاقى باقى نخواهد ماند. چنین اجتماعى در زیر بار فشار ابتذالات گروهى در هم خواهد شکست”.
از نظر تاریخى، لیبرالها تمایل به رها کردن فرد از چنگال قدرت مطلقالعنان داشتهاند و با این فرض که مىتوان به فرد اعتماد داشت که بىمداخلهى دولت، مذهب و سنت مسئولانه عمل کند به عنوان قهرمانان راه آزادى مدافع توزیع اقتدار و اختیار در سراسر جامعه بودهاند. لیبرالیسم متکى بر فردگرایى (individualism) است و خواستارآن است که دخالت دولت یا مراجع مذهبى و حزبى، در سرنوشت فرد تا آنجا که ممکن است حذف شود.
آیزایا برلین این مفهوم آزادى را منفى یا سلبى مىنامد. یعنى فقدان تضییق و محدودیت.
اگر حکومتى موفق شود با حداقل قوانین و دخالت در امور فرد، جامعهاى امن براى زندگى اجتماعى فراهم آورد اشخاص به دنبال خوشبختى شخصى خود در رقابتى آزاد به بهترین نحوهى زندگى و سعادت دست مىیابند.
مفهوم آزادى نزد سوسیالیستها از عقاید هگل سرچشمه مىگیرد. هگل در دایرهالمعارف فلسفه مىگوید “به طور معمول عادت بر این است که مفهوم قوم (جامعه) را ملقمهاى از اشخاص خصوصى بدانند ولى چنین ملقمهاى همان اراذل است نه خلایق و از این لحاظ قالب دولت چیزى است که نمىگذارد جامعه به شکل ملقمهاى از افراد خصوصى در آید یا اعمال قدرت و عمل کند.”
هگل با مفهوم آزادى لیبرالى آشنا است ولى برخلاف آنها آن را آزادى صورى (formal freedom) مىنامد که با آزادى اصیل فاصلهى زیادى دارد. به عقیدهى هگل رضایت فردى و آزادى هنگامى با هم جمع مىشوند که از باورها و ارزشها و ملاکهاى اجتماعى جامعهاى انداموار ((organic community پیروى کنیم. مراد او از چنین جامعهاى چیست؟ نکتهى مورد نظر هگل این است که چون جامعه به نیازها و خواهشهاى ما شکل مىدهد، جامعهى انداموار خواهشهایى را بیشتر ترویج و تشویق مىکند که به حال آن از همه سودمندترند. به علاوه آنچنان اعضاى خویش را سرشار از این حس مىکند که هویتشان وابسته به عضویت در جامعه است که ایشان نتوانند به فکر تعقیب منافع صرفاً خصوصى بیفتند. همان گونه که هیچ یک از اعضاى موجود انداموارى که تن من است- مثلا” بازوى چپم- هرگز به این فکر نمىافتد که از شانهام جدا شود و کارى بهتر از گذاشتن لقمه در دهان من پیدا کند. همچنین نباید از یاد برد که رابطهى هر موجود انداموار با اعضایش رابطهاى دو جانبه است. هم من به بازوى چپم نیاز دارم و هم بازوى چپم به من. پس همانطور که من آسیب به بازوى چپم را نادیده نمىگیرم جامعه انداموار نیز منافع اعضاى خویش را نادیده نخواهد گرفت.
در دمکراسى یونان باستان چنین اندیشهاى فعلیت یافته است. اینکه اندیشمندان بزرگى نظیر هگل، مارکس، نیچه و آنا هارنت شیفتهى این دمکراسى هستند از این بابت است که نزد شهروندان دولت- شهرهاى یونان باستان، اخلاق، مبتنى بر رسوم وعاداتى است که طبق آنها منافع فرد با منافع جامعه یکى است و شخص اگر قید و بندى حس مىکند نه از باب حاکم، بلکه از بابت واقعیتهاى موجود خارج از ارادهى فرد و جامعه است.
چنین وضعى را مىتوان در گروههاى ورزشى هم مشاهده کرد. در یک تیم، هر شخص آزاد است تا خلاقیتهاى فردى خود را بروز دهد ولى در نهایت باید این خلافیتها در خدمت تیم باشد چرا که فرد زمانى پیروز مىشود که تیمش برنده شود. اساساً از دید جامعه انداموار پیروزى فرد وپیروزى تیم مقولاتى تفکیکناپذیرند.
رفیق مجید عبدالرحیم پور ملاک دمکراسى را عمدتاً آزاد بودن هر چه بیشتر افراد در شرکت در انتخابات مىداند(١). به نظر فیلسوفان مذکور، مردان و زنان آزادى هم که در یونان باستان حق راى نداشتند، احساس آزادى بیشترى نسبت به زنان و مردان جامعهى کنونى دارند که حق راى دارند ولى خود را جدا از حکومت و تحت سیطرهى آن مىدانند.
ولى جامعهى پیچیده امروزى شبیه یونان باستان یا یک تیم ورزشى نیست. پرسشگرىهاى سقراطى آن جامعه را از هم پاشاند. سقراط به عنوان سمبل تطور عقل، عادات و رسوم غیر عقلانى یونان را به پرسش و نقد کشاند و هماهنگى منافع فرد و حکومت را از هم گسیخت.
جامعهى انداموار امروزى برخلاف جوامع روزگار باستان بر اصل دیگرى استوار است که هگل آن را “عقل” و آیزایا برلین آن را “مفهوم مثبت آزادى“ مىنامد. مفهوم مثبت آزادى یعنى شخص هر قدر که به آرزوهایش دست یابد خود را همان قدر آزاد احساس مىکند و به همان اندازه که تحقق آنها را دور از دسترس بداند احساس بردگى مىکند. تحقق کامل آرزوهاى فرد در جامعه در صورتى ممکن مىگردد که منافع خصوصى فرد با جامعه همگرا باشد و این مقصود در جامعهاى انداموار اتفاق مىافتد که در آن قول وقرارها و قراردادها و توزیع امکانات و محدودیتها مبتنى بر عقل باشد.
آدمى در جریان تجربهى آزادسازى خود از بردگى معنوى یا بردگى طبیعت و یا آزاد شدن از شر حکومت جبار، نیاز به آگاهى دارد. شخص جاهل آزاد نخواهد شد حتى اگر کمترین تضییقات اجتماعى براى او وجود داشته باشد. لذا از دیدگاه هگل و مارکس، “آزادى“، شناخت ضرورتها و فائق آمدن و یا کنترل آنهاست. بخش بزرگى از این ضرورتها در حرکت جامعه در تاریخ نهفته است و آزادى شخص وابسته به آن است که در همکارى با دیگران از مکانیسم کور این حرکتها و ضروریات آگاه شود و آنها را در اختیار گیرد.
با این تفسیر از آزادى، مدلهاى دمکراسى نزد سوسیالیستها تفاوت اساسى با مدلهاى پیشنهادى لیبرالها خواهد داشت.
به عقیدهى سوسیالیستها سیستمهاى دمکراسى لیبرال عاجز از تامین حداقل شرایطى هستند که مثلا ًاستفادهى افراد یا گروهها از آزادى در گرو آن است چه برخوردارى از آزادىاى که در عالم نظر محصور بماند و به استفادهى عملى از آن نینجامد حائز قدر و قیمتى نخواهد بود. حقى که نتوان آن را به موقع اجرا گذاشت به چه درد مىخورد؟ سرنوشت آزادى در دوران فردگرایى اقتصادى بىبند و بار این است که جوانان رمق حیات خود را در اضطراب بیکارى و یا کار در معادن و کارخانجات از دست مىدهند و پدران و مادران با بیمارى و نادانى و نادارى دست به گریبانند. و البته در چنین شرایطى برخوردارى ضعفا و فقرا از حقوق قانونى که مثلاً بتوانند پول خود را هر طور که مىخواهند خرج کنند یا کودکان خود را هر نوع که مایل باشند آموزش بدهند ریشخندى نفرتانگیز تلقى مىشود. دلایل مربوط به لزوم مداخلهى دولت یا سازمانهاى مؤثر دیگر براى تامین شرایط لازم جهت آزادى مثبت بدین لحاظ است.
دوستان فدایى با چه دیدگاهى به دمکراسى نگاه مىکنند؟ بهطور مثال در مقالهى رفیق مجید عبدالرحیم پور(١) تعریفى از دمکراسى مدرن در مقابل دمکراسى سنتى ارائه مىگردد که تنها مشخصهى دمکراسى مدرن که لابد آخرین دستاورد توسعهى سیاسى بشر است، این نکته است که همهى مردم بالغ مىتوانند در انتخابات شرکت کنند. نویسندهى محترم تلاش مىکند نارضایتى خود را از دمکراسى لیبرال امروزى ابراز نماید و آنرا ناکامل جلوه دهد. ادعاى دمکراسى دمکراتیک یا توزیع بیشتر قدرت در میان مردم و غیره نمودى از این تلاش است که به نظر من مشکلى را حل نمىکند. سالهاى سال است که در تمامى جوامع پیشرفته و نیمهپیشرفته جهان حق راى براى زنان به رسمیت شناخته شده است و دیگر دغدغهى فکرى علماى سیاست نیست و طرح چنین بحثى و آنرا معیار نامگذارى مدرن و سنتى قرار دادن اذهان را مشوش مىگرداند.
نگرانى نیروهاى مترقى در جهان، فریبکارى این نوع دمکراسى و راىگیرى است. خطر در کنترل نظر و عقیدهى تودهى راىدهنده توسط دستگاههاى مسلط تبلیغاتى است. خطر در نبود امکانات براى سازماندهى و آگاهسازى مردم توسط گروههاى منتقد است. در دمکراسى مدرن مورد اطلاق رفیق در آمریکا بهطور منظم نیمى از واجدین شرایط در انتخابات شرکت نمىکنند. آن نیمهى دیگر هر چهار سال یکبار به صحنه دعوت مىشوند و در نمایش پر زرق و برق انتخاباتى و با فراهم شدن انواع کنترل افکار عمومى یکى از دو کاندید احزابى را به ریاست جمهورى بر مىگزینند که در اکثر موارد با هم اختلاف نظرى ندارند!
اگر بیش از این وارد مسائل جوامع پیشرفته نشویم و چنانکه در عنوان مقالهى رفیق ذکر شده به نظام آتى کشورمان بپردازیم و در عین حال سعى کنیم بحث همچنان در حوزهى کلى و مجرد باقى بماند مىتوان موضوعى را اگر چه بسیار ساده شده اینگونه مطرح کرد.
از دیدگاه دوستان، آزادى مقدم بر آگاهى است و از دیدگاه مارکسیسم قضیه بر عکس است. به نظر ما در ایران امروزى اگر گروهى شعار آزدى بدهد و دمکراسى را نه به عنوان وسیله بلکه به عنوان هدف تلقى کند راه به آنارشیسم و بحرانهاى جدى خواهد برد. ولى اگر فرض بر این باشد که آگاهى، خود، آزادى را به همراه خواهد آورد آنگاه نوع سیاستورزى دگرگون خواهد شد.
در ایران جماعتى جاهل در اتفاق روزگار صاحب دو ابزار قدرت شدهاند یکى نفت و یکى مذهب شیعه و از هر دو این ابزار با نهایت شدت استفاده مىکنند. سخن از نبود آزادى این خلق خاموش را به حرکت در نخواهد آورد. چشم اسفندیار جمهورى اسلامى جهل است.
و جهل را نمى توان با جهل زدود.
نیروهاى اپوزیسیون باید پیشنهادهایى عقلایى در حل مشکلات مملکت ارائه کنند و با اثبات ادارهى جاهلانهى امور از طرف جمهورى اسلامى لرزه بر ارکان آن بیاندازند و مشروعیت آن را از او بگیرند. در این صورت یا جمهورى اسلامى تحت فشار مردم تغییر ماهیت خواهد داد و یا اگر سرنگون شود آگاهىاى در مردم ایجاد شده است که کار به آشوب وهرج و مرج نکشد.
نکتهى دیگرى که باید به آن پرداخت این است که عموماً نمى توان مفاهیم مثبت و منفى آزادى را همزمان خواستار بود. آقاى على اکبر آزاد مقالهاى در “کار” انتشار داده اند با عنوان “چرا کمونیست، سوسیالیست نیستم. چرا آزادىخواه، عدالتجو و برابرىخواه هستم؟”. (٢)
در حوزهى فلسفهى سیاست نظریهپردازان به دو گروه اصلى تقسیم مىشوند. لیبرالها معتقدند که آزادى اصل و مقدم است بر عدالت اجتماعى یعنى هم اصالت بیشترى دارد و هم در صورت پیگیرى آزادى، عدالت به دنبال خواهد آمد. سوسیالیست ها عقیده بر آن دارند که عدالت اجتماعى و شناخت قوانین حرکت اجتماعى و راهبرد عقلایى امور مقدم بر آزادى است.
بگذارید در این باره مثالى بزنم. در جوامع مدرن این بحث سالها مطرح است که آیا باید آموزش همگانى یکسان و تحت حمایت دولت باشد یا به بخش خصوصى سپرده شود؟
موضوع را از دیدگاه لیبرالیسم نگاه کنیم. لیبرالها مىگویند دو شخص را با هم مقایسه کنید: یکى تمام عمر تلاش کرده، تحصیل علم نموده و با کار سخت ثروتى بهم زده است. دیگرى در تمام طول عمر تنآسایى کرده است. آیا شخص اول حق ندارد از ثروت خود استفاده کند و نسبت به شخص دوم تحصیلات بهترى براى فرزندش فراهم کند؟ و اگر دولت مانع این امر شد آیا آزادى او محدود نمىشود؟
سوسیالیستها بر این باورند که شخص اول را باید آگاه به این امر نمود که در صورت عدم برابرى در دسترسى عموم کودکان به آموزش برابر، فسادى بزرگتر جامعه را تهدید خواهد نمود و اگر قانع نشد باید آزادى او را سلب کرد.
اگر مىشد مجموعهى آرزوهاى آقاى آزاد را یکجا برآورده کرد، آنگاه دیگر نزاعى بین نحلههاى فکرى سیاسى وجود نمى داشت. از دیدگاه منطقى، در زمان گذار به جامعهى ایدهآل،. ایشان باید بین خواستههاى خود دست به انتخاب بزنند.
اما دوستانى هم هستند که در “کار” مطلب مىنویسند ولى اعتقادى به لیبرالیسم سیاسى ندارند و انتقادهاى آتشین به مفاهیم چپ دمکرات و چپ نوین دارند.(٣) دفاع از دمکراسى سوسیالیستى صرفاً با حمله به لیبرالیسم مقدور نیست. دفاع از دیکتاتورى پرولتاریا یا دیکتاتورى کارگران و زحمتکشان جهان بدون در نظر گرفتن امکان عملى شدن چنین آرزویى و یا لااقل رسم خطوط کلى این تصور میسر نمىشود.
بنابرآنچه ما از ایران مىدانیم روند تکامل اقتصادى-اجتماعى ایران با اروپا متفاوت بوده و هست. دولتهاى دیکتاتورى- نفتى دوران اخیر تبعیت دولت از طبقات اجتماعى را برخلاف اروپا شکل داده است. حاکمان در ایران با درجهى بالایى، مستقل و بىنیاز از حمایت طبقات حامى خود بودهاند. در ایران سلطهى طبقهاى اجتماعى بر طبقهى دیگر به شکل غرب وجود ندارد، لذا آزادى یک طبقه از سلطهى طبقهى دیگر بىمعنى به نظر مىرسد.
در ضمن شاید در نقاط دیگرى از جهان کارگران کشورهایى متحد شدهاند ولى ما نشانى از امکان اتحاد زحمتکشان ایران با زحمتکشان نقاط دیگر دنیا براى نیل به آزادیشان نمىبینیم.
مطلبى در مورد آزادى و تعهد هم لازمهى این بحث مىباشد. آزادى در هر شرایطى به یک میزان مفید و لازم نیست. آزادى در صحنهى نبرد چه بسا اتحاد و اتفاق جنگجویان را از بین ببرد و با عث شکست شود. تقدم تعهد بر دمکراسى تشکیلاتى براى سازمانها و احزابى که در شرایط دیکتاتورى و خفقان فعالیت مىکنند از آنرو ضرورى است که عزم، اراده، کاراکتر و تآثیرگذارى تشکیلات را حفظ مىکند و این امور مهمتر از آزادىهاى فردى اعضا مىباشند.
“لشکرهاى بسیارى زیر امر فرماندهان بد پیشروى کردهاند اما هیچ لشکرى در جمع پرمشاجره و پرمشاوره پیشرفت نکرده است”.
من شخصاً غمگین مىشوم وقتى مىبینم افرادى در جنبش چپ جمعاند وبه حدى از رشد سیاسى رسیدهاند که همدیگر را تحمل کنند ولى کرختى مانع آن است که با یکدیگر به بحث جدى بپردازند، سعى در رسیدن به حداقل تفاهم براى اقدام عملى نمایند و تابع ارادهى تشکیلاتى واحد دست به مبارزه بزنند. کسانى که حاضر نیستند به خود رنج مطالعه و تحقیق بدهند تا تخصص و آگاهى لازم را بدست آورند وگروههاى مؤثر جامعه را تحت تاثیر قرار دهند و در عین حال مانع تحمیق گستردهى مردم توسط جانیان رژیم شوند، کسانى که جرئت و همت برداشتن پرچم رهایى این خلق ستمدیده را ندارند واضح است که طرفداران جدى آزادىهاى فردى در معرکهى نبرد باشند.
مقاله را به پایان مى برم گر چه مطالب در جامهى تنگ ایجاز گرفتار و ناگفتهها بسیارند. باشد که دوستان با مباحثات خود راه را برانکشاف حقیقت بگشایند.
سپیده صلحجو از جانب گروهى از هواداران فداییان خلق (اکثریت)
پانوشتهها:
١) “دمکراسى مدرن و نظام آتى کشور ما” نوشتهى مجید عبدالرحیم پور
٢) “چرا کمونیست، سوسیالیست نیستم، چرا آزادىخواه، عدالتجو و برابرىخواه هستم؟” نوشتهى علىاکبر آزاد
٣) “چپ نوین، دمکرات یا فقر نظرى، فلسفى“ نوشتهى سیاوش بهلولى
در نگارش این مقاله از کتب زیر استفاده شده است و گاهى نقل قولهاى مستقیم از آنها آورده شده است:
– “مقدمه بر فلسفهى تاریخ هگل”، ژان هیپولیت، ترجمهى باقر پرهام، نشر آگاه، ١٣۶۵
– “هگل”، پیتر سینگر، ترجمهى عزتالله فولادوند، نشر طرح نو، ١٣۷۹
– “چهار مقاله دربارهى آزادى“، آیزایا برلین، ترجمهى محمدعلى موحد، نشر خوارزمى، ١٣٨٠
– “مدلهاى دمکراسى“، دیوید هلد، ترجمهى عباس مخبر، نشر روشنگران، ١٣۶۹
– “ایدئولوژىهاى سیاسى“، یان مکنزى و دیگران، ترجمهى م. قائد، نشر مرکز، ١٣۷۵