آرى، ٢۶ خرداد ۷٨ بود که احضار شدم. حالا هفت سال از آنروز میگذرد. البته هنوز ٢۵ روز مانده تا هفت سال تمام شود. براى اینکه امروز که این سطور را مینویسم اول خرداد ماه ٨۵ است توى این مدت، معصومه درسش تمام شد و بعد هم شوهر کرد. على به دانشگاه رفت و حالا آخردانشگاه است. محمد درسش تموم شده و باید یواش یواش آماده بشه تا بسر کار برود. صدیقه هم که آنوقت کلاس اول راهنمائى بود، حالا پیش دانشگاهى را هم تمام کرده و آماده کنکور میشود که حتما هم به دانشگاه خواهد رفت. حسین که سوم دبستان بود، حالا اول دبیرستان را تمام کرده. فاطمه هم که در آن موقع به مدرسه نمیرفت و ۶ سالش بود، حالا سوم راهنمائى را تمام کرده واول دبیرستان است. عجب!
مثل اینکه هفت سال زمان کمى نبوده است. هفت سال از مهمترین و بهترین ایام زندگى شماها، من درگیر زندان، انفرادى، مبارزه و جنگ بودم. خلاصه اینکه این هفت سال از سخت ترین و تلخ ترین دوران زندگى ما بود. شماها یک جور گرفتار بودید، منهم یک جور. قیافه همه مون بخصوص من و مامان مثل هفت شده. راستى راستى دوران انفرادى و بازجوئى و زندان امنیتى بدترین شکنجه جسمى و روحى بود. هرچه که بگم باز هم کم گفتم. على و محمد هم که بى نصیب نمادند. شماها هم که به نحوى ریختن توى خونه، یا هى آمدن به ملاقات آنهم پشت شیشه و آن اادا و اصول ها که اینها در مى آوردند. پس همه جوره بهره بردید. ولى خودمونیم، عجب مردمان خوبى داریم! بى خیال بى خیال. من همیشه فکر میکردم، نه بابا! بالاخره یک روز به غیرت این مردم بر میخورد و بخودشان یک تکانى میدهند. ولى امان از فقر، امان از جهل و ترس. من توى این سه سالى که در بند عمومى بودم، خوب این مردم را شناختم. فقر، جهل و ترس. ریشه فقر که جهل است، ریشه ترس هم که جهل است. پس ریشه همه چیز جهل است. عوام، عوام، عوام. دادو فریاد ازعوام! البته ٢٠ درصدى هم که جزو عوام نیستند یا گرفتار فقر مالى اند و یا گرفتار ترس هستند. بعضى هاشون هم گرفتار حسد. این آخرى مربوط به احزاب و افراد سیاسى است. اکثرشان گرفتار حسادتند.
عده اى میگفتند راه فلانى پیش ببره!؟ بعضى ها میگفتند راه طبرزدى پیروز بشه!؟ یک عده میگفتند راه امیرانتظام موفق بشه!؟ یک عده هم میگفتند رضا پهلوى دوباره برگرده!؟ خوب اینها همش تجربه است، من توى زندان روى اینها خیلى فکر کردم که اگربخواهم بنویسم باید خیلى بنویسم.
خلاصه اینکه این هفت سال هم گذشت. رسیده به دمش. حالا فرض کنیم که جمهورى اسلامى تا یک سال دیگه هم یعنى تا ١٨ تیر ١٣٨۶ هم بتونه منو اینجا نگه داره. یکسال کجا و هفت سال کجا؟ پس اگر میبینید که هى دارند منت میذارند و میگویند بهروز بیاد و چنین و چنان کند، بخاطر این است که خودشان میدانند دوران زندان من تمام شده. میدانند که هفت سال شکنجه و سختى گذشت و من خم به ابرو نیاوردم. آره. هفت سال سخت و پر مشقت. حالا دیگه زندان براى من اصلا مطرح نیست. عادى عادى شده. منهم دیگه اصرارى ندارم که حتما زندان باشم، براى اینکه به رژیم و به خودم اثبات کردم که شکست ناپذیرم و مثل کوه تا آخرش مى ایستم. البته بمونه که مردم و دوستان حمایت نکردند. اما زمستلن رفت وسیاهى بر زغال ماند. اونائى که میگفتند طبرزدى از خودشونه، حالا کجا هستند؟ اونائى که هر روز تو رسانه ها و اینجا واونجا منو متهم میکردند که با رژیم سرو سرى دارم، تو کدام سوراخند؟ حالا ما موندیم و خانواده مان. خیلى هاشان حتى هراس دارند سراغى هم از ما بگیرند. یا اینکه رفته اند سراغ کار و زندگى خودشان. اون رادیو تلویزیون هاى لوس آنجلسى هم که از نفس افتادند! همشون منتظرند که آمریکا بیاد و این ملت را نجات بده. البته اینکه میگم همشون، سوء تعبیر نشه، خودشان میدانند چه کسانى مورد نظر است.
ولى من از همین حالا آزاد هستم، زیرا تسلیم ظلم نشدم و در این ریاضت کشى و چله نشینى موفق و سربلند بیرون اومدم. زن و بچه هام در بهترین دوران زندگى که بوجود من نیاز داشتند، من توى زندان بودم. حالا که دیگه خوشبختانه همشون بزرگ شدند و رفته اند دنبال کارشون. اگر ۶ تا بچه محصل داشتیم، حالا دو تاشون موندند. اما اینکه چه جورى گذشت، فقط من و خانواده ام میدونیم که چه طورى گذشت. گفتم دو تاشون مونده. بقیه اش هم که خدا بزرگه. از قدیم و ندیم گفته اند وشنیده ایم که هر کسى همون چیزى را درو میکند که کاشته است. آرى دیگه حس میکنم که باید یواش یواش باروبندیلم را جمع وجور کنم و برگردم سر خونه و زندگى. برگردم و یک زندگى جدیدى را شروع کنم.
راستشو بخواهید خیلى تمایل دارم که بنویسم. واسه نوشتن یک دنیا گفتنى دارم. یعنى چند کار فکرى دارم که باید انجام بدهم. سیاست دیگه منو ارضاع نمیکنه. دوست دارم دوره سوم زندگى را بیشتر در راه مطالعه تحقیق و نوشتن بگذرانم.
البته یادتون باشه که مبارزه براى ازادى و دفاع از حقوق مردم هیچ وقت تعطیل نمیشه، بلکه محتوا پیدا میکند. راستى راستى امان از عوام، داد وفریاد از عوامفریبى.
ایران- تهران زندان اوین بند ٣۵٠ کارگرى اول خرداد ٨۵ حشمت الله طبرزدى