ویلیام تب (William Tabb)١
بخش دوم
دوران پس از ١١ سپتامبر جورج بوش
١١ سپتامبر ٢٠٠١، براى رئیس جمهورى که کمترین شناخت و دانشى نسبت به دنیا، بهجز اعتقاد به بنیادگرائى مسیحائى نداشت لحظۀ تعیینکنندهاى بود. اعتقادى که با برنامۀ سیاست خارجى نومحافظهکارى که بیش از یک دهه در تلاش دستیابى به هژمونى ایدئولوژیکى بود بهخوبى منطبق بود. در طول مبارزات انتخاباتى ریاست جمهورى، جورج بوش در مقابل کشورسازى (Nation Building)۵ و حضور به نیتهاى انسانى در جائیکه ایالات متحده منافع استراتژیک ندارد موضعگیرى کرد. بوش مصمم بود براى حفظ امنیت آمریکا دخالت کند، اما همچون دیگران با یک ژست محافظهکارانه، معتقد بود که نباید در هر جائى دخالت کرد. در دومین مناظرۀ خود با ال گور مصلحتطلبانه گفت، “اگر ما مردمى خودخواه باشیم آنها از ما متنفر خواهند شد.” اما پس از ١١ سپتامبر، وى موضع بلندپروازانه و محافظهکارانۀ تغییر رژیم و جنگهاى پیشگیرانه را براى اشاعۀ حقیقت، عدالت، و ارزشهاى آمریکائى در اقصى نقاط دنیا در پیش گرفت. دولت فعلى، هم در تقابل رئالیسم سنتى بوش اول و هم در تقابل لیبرالیسم کلینتون، به فلسفۀ محافظهکارانه متوسل شده است. سیاست ناسیونالیستى محافظهکارانۀ حفظ امنیت در درون مرزها و حفظ منافع در خارج جاى خود را به سیاست اشاعۀ ارزشهاى آمریکا در همه جاى دنیا داده است.
داراى اهمیت است که متوجه شویم که آن اصولى که پس از ١١ سپتامبر محور سیاست بوش، به شمول استفاده از نیروى نظامى پیشگیرانه، قرار گرفتند یک دهه قبل پرورانده شده بودند. این اصول بهوسیلۀ کسانى تنظیم شدند که امروز آنها را اجرا میکنند. همانطویکه دیوید آرمسترانگ میگوید، “نقشه – Plan”، اسمى که پس از یک دهه تلاش در جهت تغییر سیاست خارجى آمریکا براى این اصول انتخاب شد، نسخۀ پختهترى از آن استراتژى است که دیک چنى و دستیارانش در سال ١۹۹٢ در حکم پاسخ به پایان جنگ سرد گستردند. در آنزمان هدف، سلطۀ جهانى بود که نه چندان موفق تحقق پذیرفت. اکنون هدف، مقابله با تروریسم است. تأکید بر پیشگیرى است و بازبینیها عموماَ خوشبینانه هستند. همانطوریکه پرزیدنت بوش گفت، “خواستههاى بىقید و شرط”، آن چه که وى آنرا آزادى، قانون، و عدالت مینامد، ایدۀ مرکزى “نقشه”، که جدیداََ به دکترین بوش معروف شده است، این است که همۀ جهان عرصۀ جنگ است و آمریکا همه جا خواهد رفت، اگر لازم باشد حتى به تنهائى، و با عمل پیشگیرانه رژیم تغییر خواهد داد و “هیچ کشورى از این قاعده مستثنى نیست” (مجلۀ هارپر، اکتبر ٢٠٠٢).
براى خیلى از نخبگان آمریکا، نگرش چند جانبه – تحت فشار قرار دادن اما مشورت و سازش ظاهرى با متحدین –برترین راه دستیابى به سلطه بوده و همچنین میباشد. از دوران وودرو ویلسون (Woodrow Wilson)، یعنی از اوائل قرن بیستم تا دوران رئیس جمهور بوش اول و پایان دوران کلینتون، این نگرش وجود داشته است. امّا ١١ سپتامبر آغازى بود براى نگرشى جدید به دنیا. همانطوریکه گرى اشمیت و تام دانلى (از پروژۀ غیر محافظه کارانه براى قرن جدید آمریکا) در ژانویۀ ٢٠٠٢ نوشتند، دکترین بوش براى آنچه که از آن تهى است قابل اهمیت است. “سیاست بوش سیاست چند جانبۀ کلینتون نیست؛ رئیس جمهور به سازمان ملل متحد رجوع نمیکند، به کنترل مسابقۀ تسلیحاتى ایمان ندارد، جائى براى “راه حل صلح آمیز” باقى نمیگذارد، و به رئالیسم بالانس قدرت دوران پدرش اعتقادى ندارد. بر عکس، دکترین بوش باز تأکیدى است بر اینکه صلح و امنیت پایدار تنها با قدرت نظامى – سیاسى آمریکا بدست خواهد آمد” (www.newamericancentury.org). وقتى از طرف تیم ریچارد پرل – پاول وولفویتس در دوران وزارت دیک چنى، در اسناد نظامى ١۹۹٢، این بینشهاى نومحافظه کارانه بعنوان اساس سیاست خارجى آمریکا پیشنهاد شدند، در حقیقت از طرف بیشتر محافظه کاران سؤال برانگیز، بى پروا، و خطرناک خوانده شدند. اگر زمانى سیاست اغوا کنندۀ آمریکا در مقابله با سلطۀ اتحاد شوروى تا حدودى قانع کننده بود، اکنون اشتیاق براى سلطۀ جهانى بعنوان اهداف استراتژى نومحافظه کارانه اعلام میشود. این بینش، ظهور هر رقیب و یا هر نیروى چالشگر در مقابل سیاستهاى خود را بر نمیتابد. در این استراتژى، آمریکاى تنها متکى به خود باید برترى نظامى خود را بطور چشمگیرى حفظ و بر دوست و دشمن بطور یکسان مسلط شود. ممکن است مطرح شود که این همیشه هدف آمریکا بوده است، و فقط میتواند بیانگر این باشد که پس از فروپاشى تنها ابرقدرت دیگر در سال ١۹٨۹، این موضوع بطور علنى بعنوان دکترین خارجى مطرح میشود. اما در ١۹۹٢، چنین نگرش خشن و گستاخانه اى نگرشى افراطى محسوب میشد. مطمئناَ اکثر دنیا فکر میکنند این نگرش مردود شده و باید مردود شود. آنچه که نومحافظه کاران نیاز دارند، همانطور که قبل از ١١ سپتامبر نوشتند، “بندر مروارید – Pearl Harbor”۶ دیگرى بود. این چیزى بود که از ١١ سپتامبر ساختند و تا حدودى هم توانستند، حداقل در آمریکا، حد و مرز “آنچه پذیرفتنى است” را تغییر دهند.
دموکراسى به مثابۀ ساختارى جدلى
باز برمیگردیم به این موضوع که با روشن شدن رابطۀ بین نئولیبرالیسم و نومحافظه کارى از یک طرف ورابطۀ بین جنبشهاى ضد جهانى سازى و ضد جنگ از طرف دیگر، پس از نئولیبرالیسم چه خواهد آمد (مفهوم جدلى دموکراسى در سیستم جهانى معاصر). به نظر میرسد در دوران پس از جنگ سرد، هر کسى از دموکراسى دفاع میکند. واژۀ جایگزین دلخواه براى نهادهاى بین المللى، “خوب اداره کردن” و براى دولت جورج بوش “آزادى“ میباشد. رابطۀ پیچیدۀ بین این واژه ها و درک فعالین جنبشها از دموکراسى، تعیین کنند میباشند.
از نظر صندوق بینالمللی پول و رهبرى سازمان تجارت جهانى، مطیع قوانین بودن، با همۀ بازیگران عرصۀ بازار منصفانه رفتار کردن، و حفظ فضاى متعادل در اقتصاد آزاد جهانى شاه کلیدهاى موفقیت و برآورده شدن آرزوهاى مردم در هر کجاى دنیا میباشند. مسئولیت پذیرى و شفافیت از مشخصههاى “خوب اداره کردن” میباشند. فرض بر این است که دفاع از برابریهاى فردى در روابط رسمى، و احترام به آزادى حق انتخاب، منجر به بهبودى زندگى عموم میشود. در پى یافتن دلائل متقاعد کننده براى حمله به عراق، در مقابل مقاومت عظیم جهانى در مقابل برنامۀ آمریکا، رئیس جمهور بوش دموکراتیزه کردن آن کشور را بهعنوان یکى از اهداف اصلى جنگ مطرح کرد. و این باعث شد که بر کارنامۀ صدام حسین در زمینۀ نقض حقوق بشر تمرکز شده و نیاز به تغییر رژیم به هدف ایجاد دموکراسى فعال در خدمت ایدهآلهاى آمریکا در عراق قرار گیرد.
هر دوى این فرمولبندى که بر دموکراسى مهر تأیید میزنند خالى از ایراد نیستند. مانع اصلى در رابطه با نهادهاى اقتصادى بینالمللى، وجود قدرت ناهمسنگ در بین بازیگران عضو این نهادها میباشد. در صندوق بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانى ساز را ایالات متحده میزند، و نواهاى نا ساز واقعى در مقابل طرحهاى آمریکا تنها از طرف تعداد محدودى از دیگر بازیگران نواخته میشوند. بیشتر کشورهاى دنیا در تصمیمگیریهائى که براى مردم کشورشان حکم مرگ و زندگى را دارند نقش بسیار نازلى دارند. در خیلى از موارد، دولتها خود آنچنان غیر دموکراتیک میباشند که مردم آن کشورها در اینکه دولت متبوع خود چه میگوید و یا چه میکند هیچ حق دخالتى ندارند. ایالات متحده و قدرتهاى اروپائى خود بیشتر الیتهاى محلى را تعیین و حکومت آنها را ابدى کردهاند.
هر بحث جدى راجع به دموکراسى باید به بحث گستردهتر دموکراسى و راى پرداختن به خصلت غیردموکراتیک نهادهاى اقتصادى جهانى فرا رویانده شود. بحثى که روشن کند آیا در رأىگیریها رأیها منصفانه شمرده میشوند، کاندیداهاى اپوزیسیون از حق برابر برخوردارند، و نداى مردم عادى بهوسیلۀ رهبران انتخابى خود شنیده میشود. و بالاخره دموکراسى نیاز دارد در ارتباط با حکومت طبقاتى در جوامع سرمایهدارى به بحث گذاشته شود.
در ارتباط با دکترین بوش، تظاهر به دموکراسى آنگونه که کاخ سفید تعریف میکند بسیار غیر واقعى میباشد. وقتى پارلمان ترکیه به آنچه آمریکا طلب میکند نه میگوید، از آن خواسته میشود در تصمیمگیرى خود تجدید نظر کند و گرنه خواستههاى آن نادیده گرفته میشوند. وقتى شوراى امنیت سازمان ملل تصمیم میگیرد که آنچه آمریکا طلب میکند را تصویب نکند، از وى خواسته میشود در این باره تجدید نظر کند و اعتبار خود را حفظ کند، در غیر اینصورت وجودش غیر ضرورى خواهد شد. با رشوه و تهدید، تصمیمگیریها در راستاى پیشنهادات واشنگتن گرفته میشوند، اما حدود این تکرویها در حال تنگتر شدن است. علیرغم هزینۀ بالاى مقاومت در مقابل دیکتاتورى ایالات متحده، مردم و کشورهاى هر چه بیشترى بهطور فزایندهاى تمایل به این مقاومت نشان میدهند. این تمایل به مقاومت بخشی بخاطر سیاست قلدرمآبانه و از نوع اونجلیکال (evangelical) بوش، اما بطور ریشهاى تر به علت عواقب تکرویهاى آمریکا همراه با خصلت دیکتاتورى و بى ثبات سازى آشکار آن میباشد.
بیش از پیش روشن شده است که در حقیقت بخش زیادى از صحبت در بارۀ دموکراسى یعنى تحمیل خواسته هاى خطرناکترین سیاستگذارانى که قدرت را در آمریکا غضب کرده اند. موضعگیرى آنها، دیگر محافظه کاران و نئولیبرالها را تکان داده است. آنها در عین حال صف نیروهاى ضد توسعۀ فرهنگ سرمایه دارى، فعال در جنبشهاى جوامع جهانى را تقویت، ریشه دار تر، و گسترده تر کرده اند.
باید این را متوجه شویم که آنقدر که دموکراسى به روابط گسترده تر اجتماعى، که تولید سیاست میکنند بستگى دارد به انتخابات بستگى ندارد. دموکراسى با معیارهاى دیگر از قبیل میزان شرکت مردم در تصمیم گیریها، میزان آگاهى آنها، چه کسانى رسانه ها را کنترل میکنند، هزینه هاى مبارزات انتخابى چگونه تأمین میشوند، و واقعاَ چه کسى یا کسانى قابلیت اداره کردن امور را دارند اندازه گیرى میشوند. این موضوع نیازمند آنالیز کردن میزان رشد ساختارهاى طبقاتى سرمایه دارى معاصر، به شمول محدودیتهائى که این ساختارها بر دموکراسى تحمیل میکنند میباشد.
جنبش عدالت جهانى در متوجه کردن افکار عمومى بر سختیهاى تحمیل شده از طرف صندوق بینالمللی پول و بانک جهانى، بستانکاران بدهیهائى که بوسیلۀ الیتهاى فاسد خرج شده و با خون و زندگى مردم عادى باز پرداخت میشوند، درست عمل کرده است. نه مردم کشورهاى توسعه نیافته در تحمیل تجاوزات نظامى به نام ترویج آزادى و دموکراسى، و عواقب دردآور اختصاص دادن منابع کمیاب به جنگ، به جاى برآورده کردن نیازهاى انسان، دخالت داشتند و نه شهروندان آمریکائى به خروج آمریکا از معاهدۀ کنترل تسلیحات، مخالفت با دادگاه جنائى جهانى و یا پروتکل کیوتو براى کاهش گرماى کرۀ خاکى رأى دادند. فضاى مصالحۀ سوسیال دموکراتیک ایجاد شده از فرداى جنگ جهانى جاى خود را به نوعى قانون بدخیم و خفقان آور که در جهت غیر قانونى کردن امکان تظاهرات و اظهار نظر به شیوۀ دموکراتیک پیش میرود داده است. عواقب نئولیبرالیسم باعث ایجاد یک نوع بیدارى ترس آور از آنچه که در خطر است، و در خیلى جاها به آگاهیهاى ضد هژمونى و همچنین باز تولد جنبشهاى مردمى شده است. این جنبشهاى مردمى به اهمیت تعریفى گسترده تر از دموکراسى که بیانگر این واقعیت باشد که جنبشهاى ضد گلوبالیزاسیون و ضد جنگ چالشهاى جدى در مقابل قانون طبقاتى و بناپارتیسم٣ بوش رانمایندگى میکنند، پى میبرند.
___________________________________________________________
١ – ویلیام تب در کالج کوئینز اقتصاد تدریس میکند. وى نویسندۀ فیل غیر مسئول: گلوبالیزاسیون و مبارزه براى عدالت اجتماعى در قرن بیست و یکم (مانثلى ریویو، ٢٠٠١)، و شرکاى نابرابر: پیش درآمدى بر گلوبالیزاسیون (نیو پرس، ٢٠٠٢).
٢- Washington Consensus – مجموعه اى از سیاستهایى است که از طرف عده اى از افتصاددانهاى نئولیبرال، با طرح رفرمهایى بر اساس بازار آزاد، به قصد تشویق رشد اقتصادى در مناطق مختلف دنیا، بخصوص در کشورهاى آمریکاى لاتین تدوین شده است (مترجم).
٣- بناپارتیسم – یک واژۀ سیاسى است که در مارکسیسم-لنینیسم بکار برده میشود و به شرایطى اطلاق میشود که افسران ارتش ضد انقلابى قدرت را از انقلابیون میگیرند و با اجراء رفرمهاى ویژه اى رادیکالیسم اقشار تودۀ مردم را با خود همراه میکنند. مارکس مطرح میکرد که بناپارتیسم باعث بقاء و در پشت پرده نگه داشتن قدرت طبقۀ کوچک حاکم میشود. اشاره نویسنده به بناپارتیسم در این مقاله همچنین میتواند مرتبط به راهبرد بناپارت به توسعه تمدن مدرن فرانسوی از راه زور به دیگر ممالک آنزمان باشد. (مترجم).
۴- فرار سرمایه (capital flight) – در اقتصاد به پدیدۀ خروج ناگهانى سرمایه از کشور بعلت عدم ثبات اقتصادى-سیاسى اطلاق میشود (مترجم).
۵- کشور سازى (Nation Building) – به پروسه اى گفته میشود که با بکارگیرى قدرت دولت، بویژه دولتى خارجى، سعى در ساختن و یا بازسازى کشورى میشود. کشورسازى آمریکا توسط جورج بوش در عراق نمونۀ بارز این تلاش میباشد (مترجم).
۶- بندر مروارید (Pearl Harbor) – بندر کوچک آمریکا در اقیانوس آرام که با حملۀ ژاپن به آن در هفتم دسامبر ١۹۴١ پاى آمریکا به جنگ جهانى دوم کشیده شد (مترجم).