شبح حاکم بر مبارزات انتخاباتی دوازدهمین دورۀ ریاست جمهوری اسلامی ایران و سفر خاورمیانه ای دونالد ترامپ، اصلی ترین گره های تحول وضع در ایران در دومین دورۀ ریاست جمهوری روحانی را به دست می دهند و همزمانی این دو رویداد، به نحو سمبولیکی، تنیدگی این گره ها به یکدیگر را.
شاخص بیرونی مبارزات انتخاباتی نامبرده، برآمد امواج سنگین سالوس بود؛ تا آنجا که گاه در برخی اذهان شبهۀ امکان پیروزی رئیسی – و تا بود – قالیباف را موجب می شد. اما این برآمد بر روندی در جامعه اتکا داشت که بسیار واقعی و شفاف و مطلقاً به دور از سالوس است: اقتصاد ایران را باید کاری کرد. از مدتها پیش از انتخابات، خامنه ای تعلل در پیشبرد “اقتصاد مقاومتی” را از زمره انتقادات خود از دولت روحانی قرار داده بود و کاندیداهای بالقوۀ راست افراطی “فرادشواریهای” معیشت مردم را دستمایۀ چهره آرائی برای خود ساخته بودند. به این ترتیب آشکار شده بود که اولاً تقدم مسائل اقتصاد ایران چنان است که دیگر نمی توان به انکار آن دست زد و ثانیاً موضوع مرکزی در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری سامان اقتصاد خواهد بود. پوپولیسم مسلط بر مبارزات انتخاباتی اخیر، که با غلظت در شعارهای چندبرابر کردن یارانه و ایجاد فرصتهای شغلی چندمیلیونی، و در اشکالی رقیقتر در وعدۀ رفع تمام تحریمها چهره نمود، از همین واقعیت بی سالوس ناشی می شود: تحول وضع در جمهوری اسلامی به آنجا انجامیده است که وضع اقتصاد و سامان آن به عامل تعیین کننده ای در مناسبات میان مردم و حکومت تبدیل شده است. آشکار کردن این واقعیت، از زمره وجوه مبارک انتخابات دواردهمین دورۀ ریاست جمهوری اسلامی ایران است.
علیرغم عمدگی وضع معیشت برای مردم، سالوس پوپولیستی با انگشت گذاشتن بر این وضع نتوانست بیش از چندمیلیون از آرای مردم را به خود جلب کند؛ تخمینی که البته مانع از نگرانی نسبت به آینده نیست. به علاوه اگرچه الگوی “هر چه از کانونهای اصلی قدرت در درون جمهوری اسلامی دورتر، از رأی مردم برخوردارتر” نتایج انتخابات اخیر را هم توضیح می دهد، اما این تعبیر اثباتی از رأی مردم به روحانی دور از واقعیت نیست که با دادن فرصت مجددی به او، در این فرصت سامان اقتصاد در راستای بهبود معیشت شان را از او انتظار دارند.
تمام “رسالت” دور نخست ریاست جمهوری روحانی در دو جملۀ “سانتریفیوژ باید بچرخد، اما چرخ زندگی مردم هم باید بچرخد” و “من سرهنگ نیستم، حقوقدان ام” قالب گیری شد. برجام “سانتریفیوژ باید بچرخد” را متحقق کرد، اما چرخ زندگی مردم چرخش محسوسی نیافت و حقوقدانی روحانی، که بسیاری آن را به رفع حصر از رهبران جنبش سبز و گشایش سیاسی ترجمه کردند، در برابر حقوقدانان قوۀ قضائیه و ولایت و “سرهنگان” پا پس کشید. دور دوم ریاست جمهوری روحانی را می توان اساساً با “پس دیگر نوبت چرخیدن چرخ زندگی مردم است” قالب گرفت (۱). اما “چگونه؟”
این پرسش که روحانی چگونه می خواهد اقتصاد ایران را در راستای بهبود معیشت مردم سامان دهد، پرسش مرکزی مرتبط با دور دوم ریاست جمهوری اوست، که می تواند به پرسش مرکزی تمام این دوره نیز تبدیل شود. در درون حاکمیت دو پاسخ به این پرسش داده شده اند. پاسخ خامنه ای “اقتصاد مقاومتی” است. در بارۀ اقتصاد مقاومتی هیچ چیز که روشن نباشد، این نکات روشن اند که اقتصاد مقاومتی:
– اقتصادی بر بنیاد منافع گروهی، سیاست و ایدئولوژی است؛
– بنابراین باید متضمن سهم و سود بیت رهبری، سپاه، انواع سازمانها و مؤسسات اقتصادی و ایدئولوژیک در جمهوری اسلامی باشد؛
– و در فضائی از تنش با امریکا، از جمله به عنوان راهگشائی برای هزینه های سیاست خارجی جمهوری اسلامی در منطقه اجرائی شود (۲).
عقب نشینی روحانی در برابر سخنان نوروزی خامنه ای در موضوع اقتصاد مقاومتی هنوز در یادهاست. آن عقب نشینی را می توان تدارک روحانی برای عبور از انتخابات تلقی کرد یا افزوده ای بر برنامۀ اقتصادی اش. اما هر چه باشد، پاسخ خامنه ای به پرسش “چگونه؟”، متضمن سامان اقتصاد ایران در راستای بهبود معیشت مردم نیست.
پاسخ دوم در درون حکومت، تداوم سیاست اقتصادی ای است که در دورۀ نخست ریاست جمهوری روحانی تا حدودی پیشه شد. لازم به تأکید است که این سیاست اقتصادی نیز به گواه تجربه ای که پس داده است، در راستای بهبود معیشت مردم نیست. اما نکته در اینجا این است که الزامات سیاست اقتصادی دولت روحانی و اقتصاد مقاومتی یکی نیستند و در شرایطی که دو نیرو در درون جمهوری اسلامی بر پیشبرد دو سیاست اقتصادی با الزامات متفاوت مصر اند، آنچه قربانی است، خود اقتصاد است؛ صرف نظر از آن که راستای این یا آن یک از آن دو بهبود معیشت مردم باشد یا نه.
***
غالب تحلیلها از سفر خاورمیانه ای ترامپ، بر سمت آن علیه جمهوری اسلامی ایران و کوشش ترامپ در این سمت برای ایجاد ائتلافی به محوریت اسرائیل و عربستان و با حمایت امریکا اتفاق نظر دارند. این سفر تأئید دیگری بر این نظر است که بستر اصطکاکات خطرآفرین آتی بین جمهوری اسلامی و امریکا دیگر برجام نیست، بلکه سیاست خاورمیانه ای آنهاست. ائتلاف مورد نظر ترامپ ائتلافی برای ورود به جنگ با ایران مثلاً به علت خطر برنامۀ هسته ای اش یا نقض برجام توسط آن نیست؛ بلکه ائتلافی برای راندن ایران به پشت مرزهای آن و خاتمه دادن به حضور مستقیم یا غیرمستقیم آن در سوریه، عراق، لبنان و یمن است.
چنان که اشاره شد، این کیفیت بستر اصطکاکات خطرآفرینی بین ایران و امریکاست و گفتن این که نقشۀ ائتلاف مورد نظر ترامپ ورود به جنگ با ایران نیست، آن را به نقشه ای بی خطر فرو نمی کاهد. پرسش اما این است که آیا دولت روحانی می تواند و می خواهد برای پیشبرد سیاست اقتصادی اش، که تنش زدائی در مناسبات خارجی از زمرۀ پایه ای ترین الزامات تحقق آن است، مثلاً در راستای بیرون کشیدن نیروهای ایران از سوریه و تحقق راه حلی صلح آمیز در این کشور دست به “عقب نشینی های بازگشت پذیر” بزند یا نه؟
روحانی برای سامان دادن به اقتصاد ایران باید هم با سیاست اقتصادی ناظر بر اقتصاد مقاومتی و هم با سیاست خارجی ناظر بر حضور ایران در “عمق استراتژیک” مقابله کند. این دو سیاست گره های تنیدۀ پیشاروی تحول وضع در ایران اند. این وضع، اگر تحولی در آن حاصل نشود، در تعادل قابل تصور و در روانشناسی اجتماعی کنونی جامعۀ ما، بیش از همه مستعد گرایش مجددی به پوپولیسم است. دولت روحانی اگر این تنیدگی را درنیابد و این دریافت را دستمایۀ سامان اقتصاد ایران در راستای بهبود معیشت مردم نکند، محتملاً به عنوان دولتی بی رسالت، زمینه ساز یک دولت “احمدی نژادی” پس از خود خواهد شد.