به نظر می رسد موج اعتراضات اخیر در ایران، حتی اگر موقتی نیز بوده باشد، فرو کش کرده باشد. این اعتراضات که ابتدا در مقابل “مسجد گوهر شاد” شهر مشهد و به دعوت و یا ابتکار گروه “عماریون” (از طرفداران احمدی نژاد) و بعد از مشورت و هماهنگی با امام جمعۀ مشهد شروع شده بود بسرعت از حیطۀ اهداف و شعارهای بین جناحی (ضد دولت حسن روحانی) فراتر رفته و کلَ نظام جمهوری اسلامی ایران را هدف قرار داد. چیزی حدود ۲۰ نفر طی اعتراضات خیابانی کشته و بدنبال آن چندین نفر نیز در بازداشتگاههای مختلف جان خود را از دست دادند.
با نگاهی به زوایای گوناگون تظاهرات خیابانی و گزارشات رسانه ای به نظر می آید که بطور عمده رشوه ، فساد، رانت خواری و نارضایتیهای معیشتی و اقتصادی (فقر، بیکاری، گرانی) در پس تحرکات اخیر قرار داشته باشد بطوریکه طبق گزارشات متعدد (و حتی تأئید مقامات حکومتی) شرکت فعال مالباخته گان مؤسسات خصوصی و مالی (حداقل در مراحل اولیۀ اعتراضات) بسیار پررنگ بوده است. لیکن سرایت سریع آن به مناطق مختلف جغرافیایی، همچنین نشان می دهد که اعتراضات اخیر دارای مطالبات سیاسی عمومی نیز بوده است. در این میان مخالفت با برخی از محدویتها و آزادیهای اجتماعی، دادن شعارهایی بر علیه مقامات درجه اول مملکتی و یا درخواست توقَف حیف میل اموال عمومی در ماجراجوئی های سیاسی – نظامی خارجی (که بُعد سیاسی آن بسیار بیشتر از جنبۀ صرفا اقتصادی آن است) قابل تامل بوده است.
نقطۀ بسیار مهم در تحرکات اخیر وقوع تظاهرات در مناطقی بود که بخش مهمی از ترکیب جمعیتی آن بطور سنتی جزو پایگاههای اجتماعی رژیم جمهوری اسلامی ایران بحساب می آیند. شهرهایی مذهبی چون مشهد ، قم و یا شهرهایی چون اصفهان نمونه های بارز این شهرهای بزرگ بودند. از مجموع حدود ۶ شهر، که اعتراضات اخیر خیابانی در آنها به خشونت گرائید (و معترضین به مراکز بسیج، کلانتریها و دفاتر نماینده گیهای آیت الله خامنه ای یورش بردند)، ۳ شهر در استان اصفهان، یعنی شهرهای “شاهین شهر”، “خمینی شهر” و قهدریجان (فلاورجان)، قرار داشت. این سه شهر نه تنها عمدتاً از مراکز حمایتی رژیم در چهل سال اخیر بلکه شماری از اعضای سپاه پاسداران و فرماندهان ارشد کنونی آن نیز از این شهرها برخاسته اند. شهرهای فوق طی جنگ ایران و عراق متحمل کشته هایی نیز شده و جالب اینکه در اعتراضات اخیر نیز بیشترین آمار کشته ها از این شهرها گزارش شده که تعدادی از کشته شده ها نیز از اعضای همان خانواده های “شهدا”ی دوران جنگ بوده اند! با نگاهی به آمار و ارقام آخرین انتخابات ریاست جمهوری نیز دیده می شود که اکثریت اهالی این شهرها به ابراهیم رئیسی (کاندید جناح اصول گرا) در مقابل حسن روحانی رأی داده اند.
هم اکنون، و بعد از گذشت بیش از یک و نیم ماه از اعتراضات فوق امری که دقت بسیاری را به خود جلب کرده، پاسخ به این سئوال بوده است که چرا تحرکات اعتراضی تداوم نیافته و بعد از مدت کوتاهی (حدود ۱۰ روز) فرو کش کرد؟ این امر هنگامی اهمیت ویژه پیدا می کند که تمامی شواهد نشان می دهد که زمینه ها و عوامل بوجود آوردنده تحرکات اعتراضی همچنان دست نخورده باقی مانده و از بین نرفته اند!؟ از آن گذشته هیچیک از خواسته های اساسی معترضین نیز بر آورد نشده و اعتراضات نتوانست رژیم را به عقب نشینی وادار کند.
“دخالت خارجی”
در این میان هم مقامات رژیم جمهوری اسلامی و هم برخی نیروهای سیاسی و تحلیل گران خارجی، سرچشمه و یا تغذیۀ اعتراضات و یا حداقل به خشونت کشیده شدن روند آنرا به دخالت مستقیم و یا غیر مستقیم عوامل قدرتهای خارجی نسبت دادند. هرچند برخی دلایل محدود در دنیای مجازی بر این ادعا وجود دارد لیکن اینگونه دخالتها در حد موج سواری آنها در روند اعتراضات باید مورد ارزیابی شود و نه به عنوان دلایل میدانی و یا علل بوجود آورندۀ اعتراضات. (۱) اینکه کشورهای بیگانه به دخالت در امور کشورهایی نظیر ایران پرداخته و از نابسامانیها و یا اعتراضات مسالمت آمیز و یا خشنونت بار آن در صدد گرفتن ماهی از آب گل آلود می باشند امری معمول و قابل پیش بینی است. از آن گذشته برخی از قدرتهای بزرگ حتی خود قابلیت و توان اجرای عملیات گستردۀ مخفی برای کودتا، ایجاد اغتشاش و یا درگیری های مسلحانه در جهت دستیابی به اهداف خود را دارا می باشند که نمونه های آن را در کشورهای مختلف شاهد بوده و هستیم (همانند انقلابات مخملی).
نیازی به توضیح نیست که هرگونه اعلام دخالت و یا حمایت رسمی و علنی کشورهای خارجی از تحرکات اعتراضی در اراضی کشوری دیگر، هم به لحاظ قوانین بین المللی و روابط دیپلماتیک و هم از جنبۀ اخلاقی و وجهۀ عمومی، مداخله گرها را در تنگنا قرار می دهد. از سوی دیگر حمایت و یا تشویق علنی معمولاً و ضروتاً به ادامۀ تحرکات اعتراضی در کشور مفروض صدمه وارد کرده و دامنۀ گسترش آنرا محدود می کند. در کنار آن به دستگاه حکومتی نیز بهانه لازم در جهت سرکوب اعتراضات را فراهم و برای آن پوشش قانونی و اخلاقی فراهم می کند. بنابراین هم عقل و منطق و هم روال و تجربۀ دولتها، و دستگاههای امنیتی آنها، حکم می کند که اگر واقعاً قصد حمایت و پشتیبانی از تحرکات اعتراضی در کشوری رقیب، متخاصم و یا دشمن را داشته و با هدف عمیق تر کردن ابعاد و دامنۀ تحرکات اعتراضی وارد عمل می شود می باید این پروسه ضرورتاً در خفا و پنهانی صورت گیرد.
از این منظر اعلام “حمایت” علنی رهبران سیاسی و یا مقامات رسمی دولتهای آمریکا، اسرائیل و برخی کشورهای اروپائی از موج اعتراضات اخیر در ایران شائبه های بسیاری را در مورد اهداف واقعی آنها ایجاد می کند. در اینجا باید به این نقطه نیز اشاره کرد که این تنها اعلام “حمایت” علنی از اعتراضات خیابانی شهرهای ایران نبود که شک و شبهه هایی را در مورد چرائی آن ایجاد می کرد بلکه بزرگ جلوه دادن ابعاد تحرکات بیشتر از آنچه هست، انعکاس موارد به خشونت کشیدن برخی از تظاهرات مسالمت آمیز در رسانه ها و تکرار مکرَر صحنه های اعتراضات سال ۸۷ (جنبش سبز) در کانالهای تلویزیونی نیز قابل تعمَل بود! در کنار آن برجسته کردن عمدی برخی شعارهای حاشیه ای اعتراضات (از جمله شعار “نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران”) (۲) و قلب ماهیت برخی دیگر (خصوصاً در رابطه با رژیم استبدادی ” رضا خان”) (۳) و به بدنبال آن به صحنه راندن پی در پی “رضا پهلوی” و “فرح پهلوی” و یا در مقیاس کمترنماینده گان “مجاهدین خلق” در رسانه های فارسی زبان نیز سئوال برانگیز بود!؟
روشن است که بخش بزرگی از مردم ایران واقعاً از رژیم جمهورسی اسلامی ایران، نه تنها ناراضی، که از آن نفرت دارند. ولی نباید فراموش کرد که کشورهای چون اسرائیل، انگلستان و یا “دونالد ترامپ” (و نه آمریکا) نیز تصویر و وجهۀ خوشایندی در بین افکار عمومی و اقشار مختلف مردم ایران ندارند. همین امر شامل وجهۀ عمومی نیروهایی چون سلطنت طلبان (بلحاظ سابقۀ تاریخی آنها) و سازمان مجاهدین خلق (به دلیل ترورها وهمکاری آنان با سازمان امنیت و ارتش عراق) نیز می شود. بنابراین با ارزیابی جوانب مثبت و منفی عملکرد و موضع گیری کشورهای فوق (و رسانه های فارسی زبان وابسته به آنها) درمی یابیم که هدف اعلام شده با نتیجه آن در تضاد بوده است! به بیان دیگر بیشتر از اینکه “حمایتها”ی علنی کشورهای خارجی به نفع گسترش و همه گیر شدن اعتراضات تمام شود به مأیوس کردن معترضین از ادامۀ اعتراضات و فروکش کردن اعتراضات منجر شده است.
در اینجا این سئوال مطرح می شود که چرا رهبران سیاسی و رسانه های فارسی زبان وابسته به آنها با وجود اختلافات عمیق سیاسی با رژیم ایران و با اینکه بخوبی میدانسته (و میدانند) که “حمایت” علنی آنها از اعتراضات خیابانی در ایران به ادامه و تعمیق آن صدمه زده و بهانۀ لازم برای سرکوب آن توسط دولت ایران را فراهم می سازد همچنان بر آن اصرار ورزیده و می ورزند؟ آیا هدف تقویت مواضع معترضین و گسترش دامنۀ اعتراضات بوده است یا جلوگیری از گسترش و عمومی شدن تحرکات مردم؟ برای روشن شدن این امر ضروری است به نکاتی مهم و لیکن تاریخی در مورد چگونگی شکل گیری دولت ایران و نقش و اهمیت آن برای منافع دراز مدت غرب (برای درک صورت مسئله) اشاره مختصر شود.
“ایران” و نقش آن در خاورمیانه و جهان اسلام
“ملک فهد” پادشاه سابق عربستان سعودی جملۀ معروفی دارد. او می گوید که: ” در خاورمیانه یک و نیم دولت وجود دارد. یک دولت ترکیه و نیم دولت ایران.” اینکه در افکار او تعریف از “دولت” دارای چه مفهومی بوده مشخص نیست ولی او با ذکر جملۀ بالا یقیناً اذعان می داشت که وی حتی کشور خود عربستان سعودی را نیز فاقد مختصات یک “دولت” ارزیابی می کرده است. جملۀ نادقیق “ملک فهد” از سوی دیگر می تواند بر نقص و یا عدم تکامل دستگاه “دولت” بر مبنای نیازها و واقعییتهای جامعه و یا شکل گیری غیر طبیعی آن در ایران حکایت داشته باشد. بر کسی پوشیده نیست که کشور “ایران” بعنوان یک “دولت متمرکز” (Stat) بعد از انقلاب اکتبر روسیه و با کودتای انگلیسها بسال ۱۲۹۹ (۱۹۲۴) شکل امروزی بخود گرفته و از مجرای آن در حیطۀ مستقیم نفوذ قدرت غرب (انگلستان) قرار گرفت. بی جهت نیست که سیستم بوروکراسی، دستگاه قضائی، سیستم آموزشی، دستگاه امنیتی، ساختار اقتصادی و حتی بسیاری از نرمهای فرهنگی و اجتماعی امروز ایران کم و بیش متأثر از آن کودتا بوده است.
لیکن این چرخش تاریخی تنها شامل دستگاه دولتی نبوده، بلکه تحقق و شکل گیری جدید آن، با تغییر کیفی در ساختار اتنیکی حاکمیت و انتقال مصنوعی آن از عنصر تاریخی تُرکان به عنصر جدید “فارس” نیز همراه بوده است. دستگاه سنتی دولت در ایران که طی هزار سال اخیر مبتنی بر ارزشهای جامعۀ تُرکان شکل گرفته و تکامل تدریجی یافته بود با تغییرات متأثر از ارزشهای معنوی و تحولات سیاسی – فرهنگی اروپا در دوران حکومت قاجار (خصوصاً در دورۀ ناصرالدین شاه) همگام با نیازهای طبیعی و تدریجی جامعۀ آنروز و تلاش روشنفکران آن در حال دگرگونی و تحوَل ریشه ای بود. این روند می رفت تا زمینه ها و شالوده های یک جامعۀ مدنی و دموکراتیک را در “ممالک محروسه قاجار” بنا نهد. شاهد این امر ظهور و گسترش علائم بارز تجدَد و نوگرائی از مدارس و آموزش به سبک اروپائی، ظهور مطبوعات و احزاب سیاسی، شکل گیری انجمنهای اجتماعی گرفته تا ایجاد پارلمان و تلاش برای محدود کردن قدرت شاه بود. لیکن کودتای انگلیسی ۱۲۹۹ نقطۀ پایانی بر این پروسۀ تحوَل و زحمات روشنفکران آن گذاشته و سرزمین ما را به قهقرای تاریک استبداد و نژاد پرستی به سبک جدید سوق داد.
نقطۀ کلیدی در این پروسه این واقعیت انکار ناپذیر بود که ایجاد “دولت متمرکز” و دستگاه دولتی متناسب با آن، تغییر ترکیب قومی حاکمیت (و یا آغاز پروسۀ ملت سازی مصنوعی) نه بطور عمده از ضرورتها و واقعیتهای درونی جامعۀ آنروز “ایران” که از نیازهای سیاسی – اقتصادی و ژئوپلیتیک امپریالیسم انگلستان سر چشمه میگرفت. همین نیاز ضرورت خلق و یا بوجود آوردن پیشینۀ تاریخی برای حاکمیت جدید در جهت مقبولیت و استمرار حیات آن را می طلبید که زمینه ها و خمیرمایۀ آن، از مدتها قبل از وقوع کودتا، تدارک دیده شده بود. بی جهت نبود که یکی از مشخصات این دوره رونق باستانشناسی و جعل اسناد و یا تولید انبوه منابع تاریخی در رابطه با تاریخ “ایران” بود که عمدتاً تحت مدیریت مراکز “آکادمیک” ” کمپانی هند شرقی” (و بعدها با شراکت تعدادی از “دانشگاههای” اروپا و آمریکا) صورت می گرفت.
اما تولید پیشینۀ تاریخی به تنهایی نه قادر به مشروعیت بخشیدن به حاکمیت جدید در بین اکثریت توده های مردم بود و نه می توانست تأمین کننده منافع ژئوپولیتیکی و دراز مدت انگلستان در منطقه باشد. بدین جهت توسَل به نقش و نفوذ دین و خصوصاً مذهب شیعه ضروری بود. در همین راستا تفسیر جدیدی از مذهب شیعه و تاریخ آن به صحنه رانده شده (با استناد به همان جعلیات تاریخی تولید شده) و لباسی “ایرانی” برای آن دوخته شد. یعنی تفسیری که امروزه نیز از طرف بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی ایران (اسفندیار رحیم مشائی معاون اول احمدی نژاد) (۴) از آن بعنوان “اسلام ایرانی” یاد شده و در ابعاد گسترده نیز تبلیغ می شود.
هر چند تقابل نحله های مذهبی اسلام بعد از قرن ۱۵ و ظهور صفویه بتدریج همچون ابزاری در مسیر کشور گشائی و تسلط استعمار در سرزمینهای شرق بکار می رفت لیکن با ظهور “اسلام ایرانی” و تبدیل آن به یکی از ارکان ایدئولوژیک حاکمیت (پان ایرانیسم) ریشه های تفرقه نیز علاوه بر جامعه ایران که در منطقۀ خاورمیانه نیز در قالب ساختار یک “دولت” تئوریزه و تثبت شد. بی جهت نبود که علی شریعتی ارکان اصلی “پان ایرانیسم” (ایدئولوژی حکومت پهلوی) را در کنار زبان فارسی “مذهب شیعه” قلمداد می کرد. مضمون و جوهر اساسی “پان ایرانیسم” در تئوری و عمل بر دشمنی با دو عنصر تُرک و عرب استوار بود که ترکیب اساسی و اکثریت جمعیت ایران و منطقه خاورمیانه را تشکیل می دادند. این تلاشها هنگامی جریان می یافت که بسیاری از روشنفکران و نحله های سیاسی کشورهای منطقه بر ضرورت ایجاد پلهای مصالحه، کنار گذاشتن اختلافات مذهبی و ایجاد یک جبهۀ واحد در برابر تهاجمات امپریالیسم در سرزمینهای شرق را تبلیغ می کردند. (۵) از این منظر ظهور “اسلام ایرانی” (شیعه گری) و باستان گرائی (تاریخ سازی) یکی از اهرمهای اساسی امپریالیسم انگلیس برای جلوگیری از وحدت و یا نزدیکی خلقهای منطقه به یکدیگر بود.
از سوی دیگر کودتای ۱۲۹۹ تنها به معنای تغییر کیفی محتوای اتنیک حاکمیت و یا ایجاد “دولت متمرکز” و آغاز پروسۀ ملت سازی مدیریت شده نبود بلکه در عین حال تحققَ و ادامۀ تحولات قرن اخیر در چهارچوب “بازی بزرگ” (Great Game) قدرتهای بزرگ بود که بازیگران اصلی آنرا انگلستان در جنوب و شرق، شیبانیها در شمال شرق، روسیه در شمال و عثمانی در غرب را تشکیل می دادند. بطور کلی و در تصویر بزرگ جغرافیای سیاسی منطقه (ژئوپلیتیک) تولَد “دولت” جدیدی بنام “ایران” از خاکستر “ممالک محروسۀ قاجار” و از مجرای کودتای انگلیسی ۱۲۹۹ سه وظیفۀ اساسی و تاریخی را بر عهدۀ آن گذاشته بود:
۱ – ایفای نقش منطقۀ حائل برای جلوگیری از حرکت روسیه (اتحاد شوروی) به سوی “آبهای گرم” و حوزۀ نفوذ انگلیس در لباس بلشویسم
۲ – امحاء نقش سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تُرکان در ایران و خنثی کردن قدرت تحرکات ترکیه (۱۹۲۳) در نزدیکی حوزه های نفتی خصوصاً در صورت اوج گیری ملی گرائی و تمایلات وحدت گرایانه (قفقاز و آسیای مرکزی)
۳ – جلوگیری از وحدت اسلامی و یا نزدیکی خلقهای منطقه به یکدیگر با شعله ور نگه داشتن آتش انشقاق در جهان اسلام از طریق شیعه گری
خطوط رسم شدۀ بالا در طول دوران حکومت پهلوی با وسواس خاصی رعایت و بجا آورده میشد. اما با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و برقراری جمهوری اسلامی ایران وقفه ای کوتاه در این پروسۀ بوجود آمد که بیشتر نشأت گرفته از نوعی قدرت دوگانه در فضای انقلابی بود. از یک سو تسلط حاکمیت جدید (روحانیون و رادیکالهای مذهبی) با دستگاههای جدید دولتی جدید نظیر سپاه پاسداران، کمیته ها، بسیج، دادگاهای انقلاب و نهادهای مذهبی و از سوی دیگر سیستم و بقایای رژیم گذشته و ملی گرایان (پان ایرانیستها) در دستگاه امنیت، ارتش، بوروکراسی و نهادهای آموزشی و اقتصادی کشور.
اما این وقفه بسرعت (خصوصاً بعد از جنگ ایران و عراق) سپری شد. در این رابطه نباید فراموش کرد که جمهوری اسلامی ایران علاوه بر اینکه محصول انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بود لیکن در کنار آن محصول یکی از حلقه های تحقق پروژۀ “کمربند سبز” “برژنینسکی” حول اتحاد جماهیر شوروی (همچون کشورهای پاکستان و بعد ها ترکیه) نیز بود. بر این مبنا نیز اگر به سیاستهای کلان جمهوری اسلامی در چهار دهۀ اخیر (خصوصاً سیاست خارجی آن) متمرکز شویم خواهیم دید که ، صرف نظر از برخی ترجیح های محدود ایدئولوژیک ، در مجموع او نیز همان سیاست یک قرن اخیر را تحت پوشش دفاع از “شیعه ها” و یا “دفاع از منافع ملی” همچنان ادامه داده است. در مقابل حائز اهمیت است یاد آوری شود که در مواقعی نیز که ” دولت ایران و حکومت آن” با دشواریهای تهدید کننده و جدَی مواجه بوده و یا در تنگنا قرار گرفته است دستهای “نامرئی” کمک برای نجات آن دراز شده که ماجرای “ایران گیت” تنها یکی از نمونه های افشاء شده و خبر ساز آن بوده است.
همین وضعیت را می توان در دشواریهای اخیر ایران منبعث از تحریمهای اقتصادی مشاهده کرد که بنا به اعتراف “دونالد ترامپ” رئیس جمهور آمریکا: “ایران توسط دولت اوباما (با مذاکرات منتهی به “برجام”) از فروپاشی حتمی نجات یافت”. هرچند دلایل اصلی شروع پروسۀ مذاکرات “برجام” به تنهایی تهدید فروپاشی درونی ایران (در نتیجۀ تحریم ها) نبوده بلکه در جوار آن، و حتی بسیار مهمتر از آن، در ارتباط مستقیم با تغییر توازن قوا در سیاست داخلی ترکیه و شکست توطئۀ آمریکا از مجرای فرقۀ “فتح الله گولن” علیه ارتش آن کشور (از کانال پرونده سازیهای “ارگنه کن” و “بالیوز”) و از آن طریق آغاز تغییر توازن قوا در سطح خاورمیانه (۲۰۱۴) به ضرر آمریکا بود اما نقطۀ کلیدی در این رابطه نیز تأثیر هر دو عامل بر اهمیت نقش “ایران” در تأمین منافع استراتژیک قدرتهای بزرگ بود که در هر دو حالت جلوگیری از نقش فزاینده ترکیه در خاورمیانه و ضرورت خنثی کردن آن از طریق تقویت و به صحنه راندن ایران بود.
گذشته از آن نباید فراموش کرد که ایران در اشغال دو کشور افغانستان و عراق همکاری بسیار نزدیک و حتی ارگانیک با سرویسهای امنیتی و ارتش ایالات متحدۀ آمریکا، انگلستان و اسرائیل داشت بطوریکه بدون این همکاری (و یا مخالفت با آن) اشغال این کشورها می توانست در عمل غیرممکن شود. توجه به مورد اشغال عراق از اهمیت ویژه ای برخودار است چراکه عراق دورۀ صدام حسین (بنابراین نظر اکثریت مطلق ناظران سیاسی – اقتصادی) یگانه کشور عربی بود که پتانسیل اقتصادی، نیروی اجتماعی دینامیک و تحصیل کرده و ارتش منظم و قدرتمند لازم را در اختیار داشت تا در آینده و با انکشاف و پیشرفت آن به تهدیدی جدَی برای بقای حیات اسرائیل تبدیل شود. پروژۀ “صدور انقلاب” ایران به عراق از طریق شیعه گری، آغاز جنگ ایران و عراق و بمباران مراکز هسته ای عراق توسط اسرائیل طی نیمۀ اول دهۀ ۱۹۸۰ و بدنبال آن جنگ اول خلیج پروسۀ تضعیف عراق بود که با اشغال آن کشور در سال ۲۰۰۳ (با همکاری همه جانبۀ ایران) به اتمام رسید.
از این منظر، و در سیاست کلان، باید اذعان داشت که کشور “ایران” بعنوان یک “نیمچه دولت” (اگر نقل قول معروف ملک فهد پادشاه سابق عربستان به قرض گرفته باشیم) جایگاه ویژه خود در استراتژی غرب در منطقه را همچنان حفظ و وظایف تاریخی نهاده شده بر دوش آنرا نیز در مجموع رعایت کرده است. بی دلیل نیز نخواهد بود که حتی اگر ادعا کنیم که منافع قدرتهای بزرگ در منطقه (در بُعد ژئوپلیتیک) با حیات “نیمچه دولت ایران” (و نه ضرورتاً حاکمیت آن) عجین شده است. اما این امر هرگز نباید به معنای عدم وجود اختلافات سیاسی ، سلیقه ای (خصوصاً بعد از تسخیر سفارت آمریکا) و یا برخورد منافع قدرتهای بزرگ، در سطوح مختلف، با حکومت ایران تلقَی شود. از این منظر و با بحساب آوردن نقش ایران در سیاست منطقه ای و جایگاه آن دراستراتژی کشورهای آمریکا ، اروپا و اسرائیل است که موضع گیری آنها باید در رابطه با تظاهرات و اعتراضات اخیر ایران مورد تجزیه و تحلیل و توجه قرار گیرد! ۱
وضعیت کنونی ایران، شکل گیری موج اعتراضات و مواضع غرب
می دانیم که ایران کشوری غرق در فساد، بیکاری، فقر، گرانی و بی عدالتی است. بعد از گذشت چهل سال از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ هنوز دادگاههای انقلاب برچیده نشده اند. ترویج رشوه در ابعادی است که دادگاهها، قضات و احکام آنها قابل خرید شده است. دستگاه پلیس، شهرداریها و بیشتر ادارات دولتی بدون رشوه و سرکیسه کردن ارباب رجوع مطالبات روزمرۀ آنها را بجا نمی آورند. بسیاری از مؤسسات مالی و بانکها، بدون داشتن کوچکترین نقشی در روند تولید کشور، مشغول چاپیدن مردم و یا به جیب زدن دارائی های نقدی مشتریان خود می باشند. فاصلۀ طبقاتی در ابعاد وحشتناکی توسعه یافته که بساده گی قابل رؤیت در تمام سطوح اجتماعی است. وضعیت زنان روشن است و یک آپارتاید جنسی نصف اهالی مملکت را در چنبرۀ خود گرفته است. آزادیهای سیاسی و کلمات “دموکراسی” و “حقوق بشر” بیشتر به یک شوخی می ماند. دستگاه اطلاعات و امنیت کشور به یک نهاد خود سر تبدیل شده است که کنترل چندانی بر رفتار و کردار آن با مردم و ناراضیان نمی شود. توهین، دستگیری، شکنجه و قتل معرَف و یا مترادف با نام آن شده است. همین امر شامل حال نهادهای نظامی و خصوصاً سپاه پاسداران نیز می شود که “بزرگترین مقاطه کار اقتصادی” کشور نام گرفته است.
لیکن جامعۀ ایران تنها یک جامعۀ دیکتاتور زده غرق در فساد و مشکلات اجتماعی ،اقتصادی و بی عدالتی نیست بلکه از سوی دیگر یک جامعۀ مریض و در عین حال تقسیم شده نیز می باشد. نباید فراموش کرد که دستگاه دولتی و حاکمیت سیاسی ایران حول هویت و منافع سیاسی – اقتصادی و فرهنگی یک اقلیت قومی گره زده شده است. بنابراین اکثریت جمعیت ایران به عنوان انسانهای درجه دوم بحساب آمده و تبعیض علیه آنها شکل نهادی و ساختاری بخود گرفته است. در این میان هیچ گروه ملی انحصار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک اقلیت قومی حدود ۳۰ درصدی را هضم و قبول نمیکند. این امر فاصلۀ مرکز با پیرامون را عمیق تر کرده و بیشتر از مشکلات دیگر تبدیل به پاشنۀ آشیل ایران و حکومت آن شده است.
با ارائۀ تصویری کلی و کوتاه از وضعیت کنونی ایران می توان بسادگی دریافت که در چنین شرایطی امکان خیزشهای اجتماعی – سیاسی امری غیرقابل اجتناب بوده که در صورت تضعیف سرنیزه این امر حتی می تواند به فروپاشی و تجزیۀ کامل ایران منجر شود. شاید شرایط کنونی ایران را با آغاز شکل گیری یک “وضعیت انقلابی” مشابه دانست که در آن حکومت شونده ها نمی خواهند همچون سابق بر آنها حکومت شود و حکومتگران نیز نمی توانند همانند سابق بر آنان حکومت کنند!؟
نقطۀ بسیار مهم در رابطه با وضعیت کنونی ایران در نظر داشتن این واقعیت اساسی است که، علاوه بر دستگاه حکومتی، دستگاههای امنیتی قدرتهای بزرگ نیز اشراف کامل بر طول و عرض نابسامانیهای ایران داشته و جوانب گوناگون آنرا زیر ذره بین دارند. آگاهی بر وضعیت کنونی ایران در عین حال مهمترین ابزار و میزان سنجش آنان در موضع گیری آنها در قبال رژیم جمهوری اسلامی و یا نحوۀ برخورد آنها با حوادث سیاسی – اجتماعی درون جامعۀ ایران نیز می باشد. بنابراین برای پاسخ به این سئوال که چرا کشورهای غربی از اعتراضات اخیر (با وجود آگاهی آنان از تأثیرات منفی آن بر روند اعتراضات) “حمایت” علنی کرده و می کنند باید جواب آنرا در همان شرایط انفجار آمیز دورن جامعه ایران، ترکیب و اهداف معترضین و اهمیت روند تحولات ایران برای منافع کلان قدرتهای بزرگ جستجو کرد.
در اینجا باید تأکید کرد که قدرتهای بزرگ هر چند دارای اختلافات گسترده با هستۀ اصلی حاکمیت ایران (از فردای انقلاب ۱۳۵۷ ) بوده اند لیکن به هیج عنوان خواستار از هم پاشی ایران، قرار گرفتن آن در یک وضعیت آشوب و یا احتمالاً جنگ داخلی غیر کنترل شده نیز نبوده و نیستند! با نگاهی به جغرافیای سیاسی منطقه می توان به ساده گی دریافت که ایران کنونی لیبی، عراق، سوریه و یا افغانستان نیست که بتوان سیر تحولات فروپاشی آنرا بسادگی مدیریت و نتایج دلخواه از روند آن بدست آورد. از سوی دیگر تبعات فروپاشی کامل ایران برای منافع دراز مدت و ژئوپلیتیکی غرب حیاتی تر از ریسک در مورد آینده آن است.
اختلافات کشورهای غربی (خصوصاٌ آمریکا و اسرائیل) با حکومت ایران دارای ابعاد گوناگون است. بخشی از این اختلافات از پارامترهای ایدئولوژیک و برخی دیگر از تمایلات و یا بلند پروازیهای افراطی حکومت در نتیجۀ افزایش جمعیت، قدرت اقتصادی و یا نظامی ایران سرچشمه می گیرد که شاید یکی از مهمترین نمونه های عینی آن از تلاش مستمر و بی وفقۀ جمهوری اسلامی در جهت ایدۀ برقراری یک “هلال شیعی” (از طریق عراق، سوریه و لبنان) و دست یابی به سواحل دریای مدیترانه (احداث خط لولۀ جدید نفت و گاز) با دور زدن ترکیه باشد. این تلاش هرچند در بطن خود به تفرقۀ بیشتر جهان اسلام، دشمنی کشورها و خلقهای منطقۀ خاورمیانه معطوف و در سیاست کلان تأمین کننده منافع قدرتهای بزرگ می باشد اما در عین حال به معنای وارد شدن ایران به حریم مورد ادعای اسرائیل (سرزمین موعود و یا اراضی ما بین نیل و فرات) و اخلال در تحقق پیاده کردن “پروژۀ خاورمیانۀ گسترش یافته” آمریکا- اسرائیل نیز می باشد که جوهر آن برقراری “کُردستان بزرگ” و دست نشانده (اسرائیل دوم) است.
تلاشهای ایران و حکومت آن در عراق، سوریه و لبنان همچنین نشان می دهد که مرکز توجه آن نه به شرق (و یا نزدیکی استراتژیک به اتحاد و ائتلافات شکل گرفته در شرق) بلکه کعبۀ آمال آن همچون تاریخ حیات آن به غرب و اروپاست. نقطۀ بسیار مهم در رابطه با اختلافات حکومت ایران با کشورهای غربی این واقعیت اساسی است که اختلافات فوق (با به حساب آوردن سود و زیان آن) در حدَی نیست که ایالات متحدۀ آمریکا (اروپا و یا اسرائیل) بخواهند در صدد سرنگونی رژیم ایران بر آیند. بدین دلیل نیز آمریکا با تمام تحرکات و تهدیدات چهل سالۀ خود علیه رژیم ایران و یا تکرار مکرَر تهدید به حملۀ نظامی و داشتن آن همچون آلترناتیوی “بر روی میز” کاخ سفید همواره نه از قصد سرنگونی که از “وادار کردن” جمهوری اسلامی به “تغییر رفتار” آن سخن گفته است. در همین راستا با وضع تحریمهای اقتصادی نیز به محدود کردن امکانات و پتانسیل اقتصادی ایران در ماجراجوئیهای منطقه ای متمرکز بوده است.
از سوی دیگر نباید از نظر دور داشت که اگر ایالات متحدۀ آمریکا واقعاً اراده کند بهانه ، ابزار و اهرمهای لازم برای سرنگونی رژیم ایران را در اختیار خود دارد. (۶) اما این امر در فقدان یک آلترناتیو واقعی و مؤثر و در شرایطی که روسیه و ترکیه در مسیر تخاصم جدَی با آمریکا قرار گرفته و مهمتر از آن برقراری “کُردستان دست نشانده” نیز شانس حتمی پیدا نکرده است می تواند بقول “برژینسکی” یک “وضعیت غیر قابل کنترل در منطقه را دامن بزند” که نتایج آن احتمالاً به نفع هیچ یک از طرفین نباشد. آنچه آمریکا و اسرائیل هم اکنون بر آن متمرکزند وادار کردن حکومت ایران به عقب نشینی از برخی مواضع مزاحم و مخلَ آن در منطقه (که بیشتر با منافع و امنیت اسرائیل در سوریه، عراق و لبنان مرتبط است)، دوری ایران از نزدیکی به مدار اتحاد چین – روسیه و برهم زدن ائتلاف موقت ایران- ترکیه- روسیه می باشد.
نباید فراموش کرد که عقب نشینی کامل ایران از دخالتها و درگیریهای سیاسی – مذهبی منطقه می تواند مهمترین حربۀ استراتژیک و تاریخی غرب (و روسیه) را در رابطه با تقسیم جهان اسلام به دو قطب شیعه و سنی را از آنها سلب و مجراهای سوء استفاده های سیاسی و اقتصادی آنان را نیز مسدود سازد! ایالات متحدۀ آمریکا (و در کنار آن اسرائیل و اروپا) نیاز به یک ایران پرخاشگر، تهدید کننده (موشک های متعارف و یا سلاح هسته ای) و دخالت گر (یمن، عراق، سوریه ، لبنان، افغانستان) دارند تا با استناد بدان بتوانند کشورهای عربی (و یا سُنی) را پشت سر رهبری خود به صف کرده و میلیاردها دلار ثروت و در آمدهای نفتی آنها را با سلاحهای کهنه و انبار شده خود معاوضه و یا به غارت ببرند. در کنار آن این کشورها از برکت وجود ایران و سیاستهای بلند پروازانه (و یا ناسیونالیستی) حکومت آن می توانند شکستهای خود در کشورهای عراق و سوریه را لاپوشانی، تداوم دخالت در کشورهای مسلمان را توجیه و حضور دائمی خود در منطقه را نیز در افکار بین المللی موجه جلوه دهند.
بر این مبنا خیزشهای عمومی و توده ای در ایران که قابلیت رادیکالیزه شدن داشته و برقراری عدالت اجتماعی ، دموکراسی و لایئسم را در بطن خود بشارت می دهد خطرناک تر از حیات جمهوری اسلامی تلقی می شود. اینگونه تحرکات علاوه بر تهدیدی علیه حیات رژیم و تمامیت ارضی ایران در عین حال می تواند همچون کاتالیزاتوری تحرکات دومینه وار در کشورهای دیگر منطقه (که بیشتر آنها تحت الحمایۀ آمریکا و انگلستان هستند) را نیز تحریک کند. بنابراین اگر قرار است ایران از شرَ حاکمیت جمهوری اسلامی خلاص شده، یک حکومت “ملایمتر” جایگزین آن کنند و یا فشار محسوس برای عقب نشینی آن از سیاستهای مزاحم آن وارد کنند این امر نباید در چهارچوب ریسک و تهدید برقراری دموکراسی و تحقق عدالت اجتماعی و یا بر مبنای تفاهم مسالمت آمیز خلقهای آن صورت گیرد بلکه شکل گیری فردای ایران و حکومت آن باید تحت کنترل و بر طبق منافع استراتژیک قدرتهای بزرگ (همچون کودتای ۱۲۹۹) متحوَل و دگرگون شود. از این منظر، و در شرایط کنونی، یک ایران دیکتاتور زده، سرکوبگر، غیر دموکراتیک و دخالتگر (با تمام گرایشهات و یا شعارهای ضد غربی و ضد اسرائیلی و یا ماجراجوئی های منطقه ای آن) برای منافع کلان غرب (و صد البته روسیه) بیش از آنچه یک تهدید باشد یک موهبت بحساب می آید.
در همین رابطه شروع اعتراضات عمومی (خارج از کنترل) در شهرهای مختلف ایران و شرکت طیف های گوناگون اجتماعی در آن شاید مهمترین عامل در تعلَلَ اولیۀ حکومت در سرکوب اعتراضات و لیکن موضع گیری سریع کشورهای غربی در قبال آن بوده باشد. چرا که اینبار دیگر این تنها دانشجویان، ناراضیان طبقات متوسط ، هواداران تشکلات سیاسی و یا طرفداران جناحهای رقیب حکومتی نبودند که به میدان کارزار و مخالفت با رژیم قدم گذاشته بلکه برای اولین بار بخشی از توده های حامی رژیم و مردم عادی (و یا به تعبیر عمومی و غیر دقیق “غیر سیاسی”) نیز وارد میدان شدند. همین واقعیت به یقین از نظر تحلیلگران دستگاههای امنیتی غرب بدور نمانده و آنها به درستی تشخیص داده اند که “این تو بمیری از آن تو بمیریها”ی سابق (جنبش دانشجوئی ۷۷ و جنبش سبز ۸۷) نیست که “اوباما” رئیس جمهور آمریکا و یا رهبران کشورهای اروپا از آن “حمایت” “علنی” نکنند!
بنابراین پرسیدنی است که آیا هدف نهائی از “حمایتها”ی رسمی و علنی و یا نسبت دادن تلویحی و غیر مستقیم تحرکات اعتراضی اخیر ایران به سلطنت طلبان در رسانه های فارسی زبان (با آگاهی کامل از تأثیرات معکوس آن) بوجود آوردن این شبهه و یا القاء آن در بین معترضین نبود که گویا آنها با تظاهرات و اعتراضات خود در جهت منافع آمریکا ، اسرائیل و یا سلطنت طلبان قدم برداشته و یا به بیان ساده تر به آلت دست بیگانه گان تبدیل شده اند؟ آیا “حمایت” علنی و رسمی رهبران ایالات متحدۀ آمریکا و اسرائیل بیشتر از هرچیز درخواست غیر مستقیم از رژیم ایران برای سرکوب و جلوگیری از تعمیق و رادیکالیزه شدن تحرکات توده ای اخیر نبود؟ و آیا فروکش کردن ناگهانی اعتراضات در بیش از صد شهر ایران ناشی از تأثیر مستقیم موضع گیری کشورهای فوق و پیشدستی آنها در تبلیغات معکوس بر علیه تحرکات اخیر نبود؟
م.ائینالی
۲۰۱۸-۰۲-۱۳
پا نویسها:
(۱) در این رابطهبرخی دلیل ها مبنی بر دخالتهای مجازی از طریق اینترنت در دست است که نشان می دهد بیشتر “تویت ها” از کشورهای عربستان سعودی، اروپا غربی و آمریکای شمالی به مخاطبان ایرانی طی اعتراضات اخیر ارسال شده است. لیکن هیچگونه مدرکی دال بر دخالتهای میدانی تا کنون ارائه نشده است. در این رابطه نگاه کنید به :
https://www.ulusal.com.tr/dunya/iran-da-neler-oluyor-iste-gosteri-cagrisinda-bulunanlar-h185792.html
(۲) شعار فوق یک شعار کاملاً حاشیه ای طی اعتراضات اخیر بود که از طرف گروه کوچکی داده می شد. اما به عمد در رسانه های فارسی زبان خارج مدام تکرار و تصاویر آت در “یوتوب” بصورت دست چین شده باز تکثیر می شد. محتوای این شعار بر دشمنی با مردم فلسطین و دارای ابعاد روشن نژادپرستانه و “پان ایرانیستی” است. بنابراین کاملاً مشخص است که از طرف چه نیروهایی باز تکثیر و تبلیغ می شود.
(۳) شعار “رضا شاه روحت شاد” نه یک شعار به معنای طرفداری از سلطنت که یاد آور یک واقعۀ تاریخی در همان محل آغاز تظاهرات اخیر مشهد (مقابل مسجد گوهر شاد) بود ولی آگاهانه توسط برخی از رسانه های فارسی زبان (خصوصاً VOA ) قلب ماهیت شد. واقعیت این است که در جریان سیاست “کشف حجاب” (دورۀ استبداد کبیر) گروهی از آخوندهای مشهد در مقابل همان مسجد گوهرشاد برای اعتراض تجمع میکنند که سرهنگ مأمور حکومت نظامی رضاخان نیز بلافاصله دستور سرکوب آنها را صادر می کند. در جریان سرکوب تعدادی از آخوندهای دستگیر و روانۀ زندان و برخی دیگر نیز خلع لباس و از کار خود برکنار می شوند. این شعار در واقع با یاد آوری آن واقعۀ تاریخی (در مقابل مجسد گوهر شاد مشهد) در خواست رهایی از ستم آخوندهای امروزی و سرکوب آنها را طلب می کرد و نه بازگشت سلطنت و یا طرفداری از حکومت سلطنتی. در همین رابطه شعار “مرگ بر روحانی” نیز، بقول کیهان جمهوری اسلامی، بیشتر و یا در همه جا مربوط و یا متوجه “حسن روحانی” رئیس جمهور ایران نبود بلکه منظور از آن مرگ بر دستگاه “روحانیت” بود.
(۴) اسفندیار رحیم مشائی معاون اول محمود احمدی نژاد، رئیس سابق میراث فرهنگی، عضو ارشد سازمان اطلاعات سپاه پاسداران و مسئول تدوین استراتژی جمهوری اسلامی در خصوص کُردهای ایران بود.
(۵) یکی از معروفترین چهره های این تلاشها سید جمالدین افغانی (از ترکان افغانستان) بود که هم با سلطان عثمانی و هم با شاه قاجار دیدار کرده و در صدد آشتی دادن جهان شیعه و سُنی بود.
(۶) اخیراً پروفسور “میشل شوسودووسکی”، یکی از منتقدین سیاستهای آمریکا و اسرائیل، طی مقاله ای از طرحهای پنهانی آمریکا بعد از ۲۰۱۳ برای حمله به ایران (و یا سرنگونی رژیم) به قلم آورده است. او در این مقاله این نظریه را پیش می کشد که با تحولات جدید در بلوک بندی سیاسی، اقتصادی و نظامی کشورهای آسیای مرکزی، قفقاز، پیوستن پاکستان و هندوستان به پیمان شانگهای و فعل و انفعالات جدید در خاورمیانه (خصوصاً رودرروئی ترکیه با آمریکا در شمال سوریه)، ایالات متحدۀ آمریکا (و اسرائیل) دیگر نمی توانند در یک حملۀ نظامی به ایران از طریق اهرمهای نظامی متعارف به پیروزی دست یابند. بنابراین آنها یا از طریق بکارگیری اهرامهای نظامی غیر متعارف (همانند سلاحهای اتمی، سلاحهای الکترومغناتیسی و بیولوژیکی) و یا از طریق فعالیتهای جاسوسی، تروریستی (از جمله استخدام جهادیستها و تروریستها)، ضربه های اقتصادی، خرابکاری و ایجاد اغتشاش در ایران به پیروزی می اندیشند.
مشابه این نظریه ها از طریق برخی از احزاب چپ آمریکا (حزب سوسیالیسم و رهایی)، اروپا وترکیه (حزب وطن یا حزب کار سابق) و ایران نیز دیده می شود. تبعات سیاسی این نظریه در تداوم عملی خود بدین امر منتهی می شود که در کشورهایی نظیر ایران هرگونه تحرکات سیاسی (و یا حداقل تحرکاتی که به خشونت گسترده کشیده می شود) به نوعی توسط کشورهای خارجی برای ضربه زدن به حاکمیت سیاسی آن مدیریت می شود. آنچه در این نظریه ها در عمل به کناری زده می شود دینامیسم های درونی جامعه، به جان لب رسیدن مردم و نایده گرفتن نقش آزادیهای سیاسی و اجتماعی در مبارزه برای عدالت اجتماعی و علیه امپریالیسم است.