این روزها هیجان جام جهانی فوتبال غوغا می کند. من هم مثل بقیه در عین حالیکه از تماشای بازیهای با کیفیت و عالی لذت می برم، در کنار تیم فوتبال ایران، دوستدار بازی بعضی از تیم های دیگر مثل تیم کشور محل اقامتم و تیم برزیل هم هستم و در حد امکان و وقت آزاد خویش تلاش میکنم آنها را تماشا بکنم. چه کار می شود کرد. برای ما هم تماشای بعضی از مسابقات فوتبال هر چهار سال یکبار جزو تفنن های زندگیمان شده است. هنوز به یاد دارم روزهائی را که بچه های کوچه ما هر کدام یکی دو قران گذاشتیم تا بالاخره دو سه تومان اندوختیم و یک توپ فوتبال از آن لاستیکیهای فوت کردنی که سرش را باید مثل بند کفش داخل پوسته چرمی کرده و می بستیم خریدیم و در زمین های خاکی اطراف محله برای خودمان تیم فوتبال تشکیل داده و به بازی و مسابقه با بچه های محله های دیگر می پرداختیم. اسم تیم فوتبالمان را تحت تاثیرات رفیق فدائی فقید “تقی افشانی”، اسپارتاک گذاشته بودیم. روزهائی که برای تماشای جام جهانی فوتبال و مسابقه په له، جرزینهو، بیکن باور، گرد مولر، بابی چارلتون، یاشین و غیره در ساعت چهار صبح به قهوه خانه عربعلی می رفتیم و همه مان بر صفحه کوچک و سیاه و سفید تلویزیون زل می زدیم. آن روزها در تمام شهر ما تعداد تلویزیون های موجود که همه شان کوچک و سیاه و سفید بودند از انگشتان یک دست بیشتر نبودند.
چرا در حالیکه اعتصابات و تظاهرات و مبارزات مهم تر و جدی تری در خیابان های شهرهای مختلف ایران در جریان می باشد، من صحبت های خود را با فوتبال آغاز کردم؟ دلیل این امر به این برمی گردد که بعضی از تیم هایی که بصورتی سنتی در رده های پایین قرار داشتند، از جمله تیم های آسیائی و آفریقائی به نحو شایانی در این مسابقات درخشیدند. تیم ملی فوتبال ایران از جمله تیم هائی بود که از نظر سطح بازی در ردیف تیم های درجه یک از جمله اسپانیا و پرتقال بود و از آنها کم نمی آورد. ولی در نهایت تیم هائی مانند انگلستان، پرتقال، اسپانیا و آرژانتین بالا رفتند و تیم هایی مانند تیم ایران در مرحله اول از بازیها کنار رفتند. چه عاملی به تیم هائی مانند آرژانتین را که در شرف حذف شدن بودند چنان اعتماد به نفسی می دهد تا با قابلیتی استثنائی در مراحلی که زمان ایجاب می کند به پا خاسته و از سد غیرقابل عبورترین موانع عبور کرده و به مراحل بعدی برسند. چه عاملی روانی، انسانی به تیم کره جنوبی این قابلیت را می دهد تا قهرمان دوره قبل، تیم آلمان را دو بر هیچ برده و از رده حذف نماید؟
گرچه تیم فوتبال ایران در جام جهانی با قهرمانی کنار رفت، اما مردم به خیابان آمده ایران در عرصه چالش های سیاسی اجتماعی به آن سطحی از آمادگی، شور توان و باورمندی به قابلیتهای درونی خویش و اعتماد به نفس مبارزاتی رسیده اند و به این باورند که این دفعه دیگر می توانند نظام جمهوری اسلامی ایران را به آرشیوهای تاریخ بسپارند. امروز مردم به صحنه آمده و در خیابان های ایران روحیه تیم هایی مانند تیم فوتبال کره جنوبی و آرژانتین را دارند. آنها نه تنها به پتانسیل های خویش باورمند می باشند، بلکه به آن درجه از میزان اعتماد به نفس و باورمندی روانی رسیده اند که معتقدند حتما این بار دیگر می توانند بر رقیب غالب گردند، چون دیگر تاریخ مصرف رقیب خیلی وقت است به پایان رسیده است. شرایط روانشناسی اجتماعی مردم تا حدودی مشابه سال پنجاه و شش می باشد.
در سال پنجاه و شش در شرایطی که ما دانشجویان هیجده، بیست ساله به رونویسی مقالات و نشریات سازمانی پرداخته و آنها را راهروها، کلاس ها و کتابخانه دانشکده پخش می کردیم و به سازمان دادن فعالیت های صنفی سیاسی دانشجوئی از قبیل کوهنوردی و تظاهرات دانشجوئی و خیابانی مشغول بودیم، رهبران سی تا سی و پنج ساله ما اکثرا یا اعدام شده بودند، یا در زندان های رژیم شاه مبارزه و مقاومت می کردند. ما جوانان تازه به دوران رسیده ای بودیم که بر اساس آرمانخواهی سوسیالیستی و مارکسیستی لنینیستی در صدد مبارزه جهت کسب قدرت سیاسی و پیاده کردن سوسیالیسم بودیم. این در شرایطی بود به قول لنین، پایینیها دیگر حکومت را نمی خواستند، و بالائیها دیگر قادر به حفظ قدرت خویش نبودند.
در عرصه رقابت و مسابقه برای کسب قدرت سیاسی، نسل ما، نسل جوانان بیست تا سی و چند ساله، سرمست از تظاهرات خیابانی و در فکر سرنگونی دیکتاتوری، کسب قدرت سیاسی و پیاده کردن ساختار سوسیالیستی بوده و هیچ فکرش را هم نمی کردند که رقیبان به مراتب کارکشته تری در مقیاس بین المللی دارند. نسل ما برای کسب قدرت سیاسی در مقابل رقیب های پیر، با تجربه، قدرتمند و پرنفوذی در جامعه قرار گرفته بود که حضور آنها را نه لمس می کرد و نه توان و تجربه آن را داشت تا آنها را دیده و تشخیص بدهد. ژرفای بینش سیاسی تاریخی ما در آن حدی بود که اینتلیجنس سرویس انگلیس و سازمان های امنیتی آمریکا و غیره را فقط در وجود ساواک می دیدیم .
این اولین بار هم نیست که چنین سناریوئی در ایران عرض یکی دو صد سال گذشته تکرار می شود. بعد از انقلاب مشروطه، در شرایطی که تازه تازه می خواست نظام پارلمانی در ایران شکل بگیرد و ایران تحت تاثیر متفکران تحصیل کرده و دنیا دیده می خواست آزادی و دموکراسی را تجربه بکند، کودتای انگلیسی رضاخان دیکتاتوری نوینی را بر کشور حاکم می کند. بعد از انتخابات دموکراتیک دولت مصدق و ملی شدن نفت، کودتای آمریکائی سلطنتی حاکمیت استعمار انگلیس بر ایران را کنار زده و استعمار نوین آمریکائی را بر ایران حاکم می کند. پیروزی پروژه آمریکائی کنفرانس گوادلوپ در انقلاب سیاسی پنجاه و هفت هم تیر دیگری بود که بر قلب جنبش آزادیخواهی مردم ایران در تاریخ معاصر زده شد. چگونه می شود مطمئن شد که دیگر در روند به پیش امروزین جنبش های مردمی، بار دیگر هدایت این جنبش توسط قدرت های خارجی به سرقت نرفته و قدرت هائی پوشالی، خود فروخته و دست نشانده ای دوباره بر سر کار نیایند.
یکی از دوستان خوش مشرب من که فکر می کنم در زمان شاه در شهربانی بوده و در عین حالیکه مرتب در رسانه های مجازی از نظام سلطنتی دفاع می کند، به موازات آن مرتب گزارشات گفته ها، حملات و تهاجمات دونالد ترامپ، مایک پامپئو و دیگر سردمداران حکومت آمریکا و بی بی سی را بصورتی موازی در همین رسانه ها با تب و تاب گزارش می کند که گویا آنها ناجیانی هستند که می خواهند بیایند و جمهوری اسلامی ایران را سرنگون کرده و مردم ایران را نجات دهند. یکبار برایش نوشتم که “آقای خمینی را چه کسانی از نجف به نوفل لوشاتو برده و برایش کابینه در تبعید تشکیل دادند و چه کسانی سوار هواپیما کرده و به تهران آوردند؟” جوابش این بود که “همان هائی که جمهوری اسلامی را بر سر کار آوردند، الان می خواهند از سرکار بردارند. بگذاریم الان که می خواهند از سر کار بردارند، این کار را بکنند و ما را نجات دهند.
یکی از خطرات جدی که الان جنبش مردمی را در شرایطی که از نظر روانشناسی سیاسی اجتماعی به این میزان از قدرت و باورمندی رسانده است که می داند می تواند نظام جمهوری اسلامی ایران را به تاریخ بسپارد، تهدید می کند، ربوده شدن این جنبش برای چندمین بار در طول تاریخ توسط همان کسانی می باشد که کودتای رضاخان را پیاده کرده، کودتا بر علیه حکومت ملی مصدق را سازمان داده و حاکمیت آقای خمینی را بر جنبش آزادیخواهانه و دموکراتیک مردمی سوار کردند. گرگ هائی که در لباس میش وارد صحنه می شوند و تظاهر به دفاع از ازادی و حقوق بشر در ایران می نمایند.
پروژه آمریکائی – انگلیسی عبور از جمهوری اسلامی ایران، نقطه مقابل پروژه مردمی ایرانی عبور از آن می باشد. یکی از لازمه های مردمی تر شدن این امر حضور هر چه آشکارتر و فعال تر نیروهای سیاسی آزادیخواه، ضد تبعیض و عدالت جو در صحنه و در سازماندهی حرکت های مردمی می باشد. صدای چپ ایران را در وحله اول دانشجویان، روشنفکران و جوانان هستند که می توانند به میان عموم مردم ببرند. در کنار آن باید هوشمندانه متوجه این امر بود که پروژه آمریکائی انگلیسی عبور از جمهوری اسلامی ایران در عین حالیکه در درون ایران خواستار سازماندهی ستون پنجمی توسط عوامل خویش می باشد تا بصورتی مشابه سناریوی شعبان بی مخ، یا “میدان” در اوکرائین و گرجستان و غیره از آنها استفاده نماید، بلکه از ابزارهائی مانند تحریم نفتی، اقتصادی، علمی و تکنولوژیک ایران هدفشان وارد کردن حد اکثر فشار بر توده های زحمتکش و تهیدست اجتماعی می باشد تا آنها را نه بصورتی سازمان یافته در راستای خواسته های اجتماعی خود، بلکه بصورتی آنارشیستی و طغیانگرانه به میدان ها بکشاند تا آنکه بتوانند خمیر خویش را در گرماگرم این آشوب و هرج و مرج ها بر تنور داغ بچسبانند.