علائم و سیگنالهائی در روند تحولات اجتماعی ـ سیاسی وجود دارند کە بسیار قبل از وقوع خود فاجعە، بخوبی امکان تولد آن را خبر می دهند و برای درک این علائم و سیگنالها تنها لازم است کە انسانها کمی از پارادایمهای مسلط زمانە خود فاصلە بگیرند، تا از وقوع آن در فاصلەای نە چندان دور آگاهی یابند. حتی می توان گفت کە این علائم، عین خود شروع فاجعەاند، تنها اینکە هنوز آدمها نتوانستەاند بە حدود و ثغور آن آگاهی یابند. در واقع بحث تنها بر سر زمانیست کە می توان بە بە درک فاجعە نائل آمد.
از جملە این فجایع، آیندە انقلاب بهمن ١٣۵٧، در ایران است. انقلابی کە بە آماج خود نرسید و بجز اعلام استقلال از آمریکا کە یگانە دستاورد آن بود و اما در همان حال کماکان بە عنوان یگانە عامل اصلی بدبختی کشور عمل می کند (اینکە ایران نتوانست بعدها بە تعریف رابطەای معقول با این کشور بعد از گذشت ۴٢ سال از انقلاب نائل شود)، ما را بە این سمت می راند کە می توان بخوبی در مورد مثبت بودن این دستاورد هم دچار شک و تردید شد و آنرا بهیچ وجە جدی نگرفت.
چنانچە گفتیم علائمی کە فاجعە را مدتها قبل از وقوع آن خبر می دهند، بسیارند و همین امر در مورد سرنوشت انقلاب بهمن هم صدق می کند. علاوە بر سخنان اولیە خمینی، رهبر انقلاب، و یا جنگهای داخلی کە از همان ابتدا، دوری نیروهای شرکت کنندە در انقلاب بهمن از همدیگر را می رساندند، در مناظراتی کە در سال ١٣۶٠ مابین نمایندگان حزب تودە ایران، سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و حزب جمهوری اسلامی در تلویزیون صورت گرفت، بحث مربوط بە آزادی ها از جملە مهمترین قسمتهای این مناظرات است کە بخوبی راە آیندە را در چند دهە بعد از انقلاب بهمن بخوبی تصویر می کند.
در این بخش از مناظرە، آنچە جلب توجە می کند سخنان کیانوری، فتاپور و شخص بهشتی در خصوص محصوربودن آزادی بە باورمندان بە انقلاب و حذف مخالفان و یا ناباوران بە آن از صحنە سیاسی کشور است، هر چند این فتاپور و کیانوری اند کە ابتدا از نگاە بە اصطلاح چپ قضیە را می شکافند و بهشتی در یک فرصت طلبی مزورانە و با مصادرە بە مطلوب کردن همان نگاە و متد، اما این بار از نگاە مذهبی بە منطق حذف مخالفین انقلاب می رسد.
فتاپور و کیانوری از جملە از تجارب انقلاب کوبا و شوروی می گویند. اینکە در این کشورها بعد از پیروزی انقلاب، ضد انقلابیون از پروسە سیاسی کشور حذف می شوند. فتاپور تصریح می کند کە نیروهائی کە در جهت انقلاب اند باید امکان فعالیت داشتەباشند. او می گوید در کشورهای سوسیالیستی نیروهائی کە در فکر بازگشت سرمایەداری هستند امکان آزادی ندارند، نیروهائی کە می خواهند بر علیە مردم یعنی انقلاب فعالیت کنند و بطور مشخص در مورد جامعە ایران نیروهائی کە قانون اساسی را قبول ندارند نباید امکان فعالیت سیاسی داشتەباشند. کیانوری هم معتقد است کە ضد انقلاب باید عمیقا سرکوب بشود. و سرانجام بهشتی مزورانە با تکرار همان منطق نهفتە در سخنان کیانوری و فتاپور، بلافاصلە می گوید کە همین منطق هم در انقلاب ۵٧ در کشور باید تکرار شود. او ضمن تاکید کردن بر اسلامی بودن انقلاب، نە تنها ساواکیها و آنهائی کە فتنە و توطئە می کنند را شامل حذف می بیند، بلکە تاکید می کند کە آنانی کە توطئە و فتنە هم نمی کنند نمی توانند از آزادی مطلق بهرەمند باشند.
بە بیانی دیگر، هرچند در اینجا توافق آنچنانی بر سر اسلامی بودن یا نبودن انقلاب ۵٧ وجود ندارد، اما توافق در مورد حذف ساواکیها و افراد و جریانات معتقد بە رژیم سلطنتی و نیز جریاناتی کە در جهت انقلاب نیستند، وجود دارد. متد فکری همە یکیست، و همین پایە، بە بنیان آزادی کشیهای آیندە تبدیل می شود. و این چنین نگاه در چپی کە خود را مارکسیست ـ لنینیست می خواند با اسلام سیاسی در مورد تحدید آزادیها همزبان و همراە می شود.
در خوانش و تحلیل چنین وضعیتی می توان از زوایای گوناگون وارد شد. از جملە از خود مفهوم انقلاب. اینکە چونکە انقلاب اساسا پروژەای است کە در ماهیت خود سلاح حذف را همراە خود دارد و اساسا عملیست کە بر اساس حذف فیزیکی و فکری دیگری یا دیگران عمل می کند، پس هر جامعەای کە وارد مرحلە انقلابی می شود، بناچار باید با چنین دیدگاهی نسبت بە آزادی وارد شود. یعنی دید انقلابی نسبت بە آزادی یک دید تاریخیست و نە هویتی و فراتاریخی. انقلابیون با این مفهوم بر اساس خیر و ضررهای آن نسبت بە قدرت سیاسی برخورد می کنند، و نە بعنوان مفهومی کە در خود، بدور از تحلیلهای تاریخی، دارای ارزش ذاتیست.
البتە باید اذعان داشت کە انقلاب (در ادامە مفهوم تغییر)، مرحلەای مهم از تغییر است. حتی رفرم نیز، در تغییر انقلابیست کە سرانجام معنی می یابد. اما با توجە بە تجارب انقلاباتی کە خواستند از سرمایەداری فراتر روند و اما همگی بنوعی بە نفی آزادی و دمکراسی حتی نهفتە در سرمایەداری رسیدند، باید بە تعریف دیگری از رابطە مفهوم آزادی با انقلاب رسید. و شاید عمدەترین عناصر چنین نگرشی باید اینها باشند:
ـ تاکید ویژ بر سخنان روزا لوکزامبورگ، کمونیست آلمانی، کە آزادی را همیشە بە معنای آزادی دگراندیشان می دانست؛
ـ برای گریز از آزادی کشی های انقلابی، باید صرفا بە انقلاب مسالمت آمیز معتقد بود کە در آن انقلاب از جملە با نوعی همراهی و عقب نشینی نیروهای مسلط همراە است. چنین روندی بە امکان حذف فیزیکی و فکری در آیندە منجر نخواهد شد، بلکە تنها بە تغییر در بافت قدرت سیاسی و احیانا اقتصادی منجر خواهدشد،
ـ باورآوردن بە این منطق کە سخن گفتن از هر نوع تحدید آزادی، بە معنای باز کردن دروازە فاجعەای است کە نهایتا یقە نسل اول انقلابیون را هم خواهد گرفت و همە را سرانجام بنوعی زیر تیغ سرکوب و زندان و حذف خواهدبرد (در اینجا سخن تنها بر سر زمان است)،
ـ باورآوردن بە این نگرش مهم کە ساختن نظم نوین، از جملە در حضور نیروی مخالف، بهتر بە پیش بردە می شود تا در غیاب آن. مقاومت نیروی مخالف باعث گرایش بیشتر حاکمیتها بە مردم، و پیشبرد روند کارها از طریق مراجعە مداوم بە آنها میسر می شود. نیروی مخالف، با طرح ایدەهای خود، بە نیروی پیش برندە ایدەهای نوین از طریق کشف کمبودها، قدرت و دقت بیشتری می بخشد؛
ـ آزادی یک مفهوم تاریخی نیست و ربطی بە فرماسیونهای اقتصادی ـ اجتماعی ندارد. آزادی آزادیست. آزادی شکل می پذیرد، اما نافی بنیان اساسی خود نیست. در واقع تنها راە عقب راندن نیروهای خواهان بازگشت بە عقب (در معنای انقلابی)، کار ایجابیست (اثبات درستی راە خود از طریق کار خلاقانە)، و نە کار سلبی (حذف فیزیکی و فکری).
ـ با حذف قدرت سیاسی موجود، نباید بە شیوە اتوماتیکی بە این نتیجە رسید کە این حذف می تواند تا بی نهایت از طریق ستاندن آزادی این افراد بە پیش بردەشود،
البتە باید گفت خوشبختانە افراد و نیروهای زیادی، هم از طیف چپ و هم از طیف مذهبی، از انقلاب بهمن آموختند و بسیاری بە نفی نگرش مسلط در آن سالها رسیدەاند؛ اما هنوز کار بسیاری لازم است تا ما بار دیگر برای تحول در کشور با فاجعە دیگری از جنس آنچە گدشت، روبرو نشویم.