شاە شاهان، قبلە عالم، سایە خدا، نمایندە خدا بر روی زمین و… رهبر مسلمین جهان کلمات و توصیفاتی هستند کە ذهنیت انسان ایرانی را طی روند تاریخ، از زمان هخامنشی تا قاجار، دوران پهلوی و نیز جمهوری اسلامی بخوبی نشان می دهند. البتە مشخص نیست تا چقدر میان اصطلاحات و کلمات بکاربردەشدە در دربار، و جامعە ارتباط مستقیم وجود دارد، اما مشخص است کە ذهنیت غالب، لااقل در راس قدرت سیاسی (و البتە با نظم ذهنی پاتریاکی کە در خود جامعە هم وجود دارد) کاملا یک ذهنیت بردە ـ بردەدار، رعیت ـ فئودال، امت ـ خدا، شبان ـ گلە و پدر ـ فرزندیست کە در آن همیشە آنی کە در بالا نشستە دانای کل، انسان کامل، برآمدە از اولوهیت، بهترین و بی خطاترین است و دیگران درست عکس چنین توصیفاتی.
در این ذهنیت تاریخی عجیب، بە گاە تغییرات آنچە در مرحلەای گاها بە مشکل تبدیل شدە خود شخصی بودە کە ردای قبلە عالم، سایە خدا و… بر تن داشتە و نە خود مفهوم و ذهنیت قبلە عالم، سایە خدا و… .
بە این ترتیب تمام روندهای تاریخی ما، بە گاە قیام مردمان، سرانجام شد شاە شاهانی کە جایگزین شاە شاهان دیگری می شدند، و یا قبلە عالمی کە جای را بە قبلە عالم دیگری تنگ می کرد و برآمد تکرار همان ذهنیت تاریخی بود. در این ترتیب تاریخی، قالب شاە شاهان، قبلە عالم… و رهبر مسلمین جهان باقی ماند و آنچە آمد و رفت آدمهائی بودند کە هر کدام چند صباحی را چنین ردائی بر تن کردند، یا بر تنشان کردند تا بمانند و ملک را ارباب دیگری بجویند.
اما این تسلسل فاجعەبار تنها رو بە آیندە نداشت. تنها اینگونە نبود کە تنها آنی کە می آمد و یا بود، تقدیس می شد، بلکە همیشە آنانی هم کە رفتند عاقبت الامر مقدس می ماندند و آە غمگین ما ناظر بر سئوال بزرگ چرائی رفتن بی موقعشان بود، زیرا کە همیشە در چنین ذهنیتی، گذشتە نسبت بە حال و آیندە برجستەتر، کاملتر و خوشبختر می نمود. و این چنین قالب ذهنی ما (قبلە عالم و…) در گسترە زمانی بیشتری بە بازتکثیر خود می پرداخت زیرا کە در یک کنش روانی عجیب، هر سە زمان گذشتە و حال و آیندە دوبارە در یک رابطە کاملا جدید با مختصات رئالیستی ـ جادوئی خود را می یافتند کە در آن انسان جامعە ما در یک معنای پروستی چنان در گذشتە غرق می شد کە برای پیداکردن جزئی ترین جزئیات سالهای از دست رفتە، حاضر بود نور چشمان خود را برای پیداکردن دوبارە یک سوزن زنگ زدە در پستوی خاطرات برای همیشە از دست بدهد، تنها بە شرطی کە حضور ابدی قبلە عالم در قالب ذهنی اش، آسیبی نبیند.
و اینچنین، این ذهنیت تاریخی آیندە خود را در گذشتە می جست. و یا گذشتە خود را در آیندە. نە اینکە گذشتە چراغ راە آیندەاست! و البتە بر همان منطق، آیندە هم چراغ راە گذشتە! و تسلسل زمانی در ابقای قالبهای ذهنی می تواند توهم جاودانگی ببخشد، و وجود را در عین ناوجودی اش توهم بودن ببخشد. گوئی زمان برای تک تک ما همیشە باقی می ماند و بدین طریق ما می توانیم خیلی آسان با روح مردگان چند هزار سالە رابطە معنوی و معنائی ایجاد کنیم! بیهودە نیست کە شاە شاهان، قبلە عالم،… و رهبر مسلمین جهان در عین جلاد بودنشان، و در عین آغشتەبودن دستانشان بە خون انسانها، این چنین غراء و مغرور بخود، از فراز همە بە دنیا بە ما می نگرند و گوئی اینکە همیشە ما علیرغم پیشکش کردن هر آنچە کە داشتیم و داریم، باز بە ایشان مقروضیم! گوئی همیشە چیزکی وجود دارد کە بشیوەای ناعادلانە از نگاە آنها پنهان شدەاست و ما قرار است با چشمانی آلودە بە گناە و تنی سنگین بە سرب کفری سزاوار جهنم، در مراسم گاوکشان بە آنان تقدیمش کنیم.
و شاە شاهان و قبلە عالم و… همیشە کرم دارند و مزین بە لطف و مرحمت. و البتە قبل از هر چیز بە یمن و میمنت جسمی و حضور فیزیکی اشان. و ما قرار است لذت ببریم و انکشاف بهشت از دست رفتە را در خفا و آشکار، پیش خودمان و خلق خدا اعلام کنیم.
البتە تا وجود آدمی دیگر در قالب قبلە عالمی دیگر.
و اعجاز دیگر این ذهنیت تاریخی این است کە هر بار نامی دگر بر آن می نهیم و پیش خود بە این تعبیر می رسیم کە چنان هم نیست کە گویا گذشتە تکرار می شود؛ مگر نە اینکە یک بار شاە شاهان است و بار دیگر قبلە عالم و در دور دیگر رهبر مسلمین جهان! پس ما هم گذشتە را داریم و هم آیندە!
در این ذهنیت تاریخی گویا قرار است تنها چیزی کە تغییر نکند رابطە میان فرد و قدرت است. در این فرهنگ جمع گرائی بشدت آغشتە بە مشروعیت بدون خدشە و مقدس بالائی ها، قرار است دیگران همیشە ‘ما’ آنها باقی بمانند و تنها زمانی وجود دارند کە ‘ما’ آنها هستند.
و این قالب کە در آن آیندە باید بیشتر از آنکە حامل خود باشد، حامل گذشتە است، انسانهائی می آفریند کە وجود خود را در این تلفیقهای ارتجاعی زمانی باز می یابند.
و باز این سئوال بزرگ باقی می ماند کە براستی راز ماندگاری قالب ‘قبلە عالم’ چیست. بی گمان راز نە در سبیل ناصرالدین شاهی است، نە در صورت تراشیدە و صاف شاە کبیر و نە سرانجام در ترکیب ریشە و عمامە ولی فقیە.
من گاها بە عکس آنها خیرە شدەام،… بە چشمانشان. و آنجا حس تحقیر انسان ایرانی را نسبت بە خود بازیافتەام. و چشمان آنها بخوبی این را هم می بینند و هم در خود نگە می دارند. آنان حتی بگاە تغییر هم همین حس را بە قبلە عالم دیگری منتقل می کنند.
و آنجا کە تحقیر وجودی خود حاکم است، غروری در آن سوی رابطە دو سر رشد می کند کە بەضرور قالب خود را باز می یابد. همان قالب را می گویم،… قالب قبلە عالم. بهترین قالب خودتحقیری و ماندگاری آن در طی اعصار.