دنیا کوچک است
در حجمِ سبز نگاه تو
آنقدر کوچک، که آدمهایِ همیشگی
هر روز با شاخه گلِ سرخی
در تو،
بلوغ خود را آغاز می کنند
دنیا بزرگ است
در شریانِ خون تو
و آنقدر بزرگ،
آنان که به قلبت راه گشودند
چقدر از تو دورند
و در رویایِ سبزِ جنگل
همیشه به دیدارت میایند
دنیا،
گاه دلگیر وُ خسته ست
در مداری یکنواخت وُ ملاانگیز،
می توانی بگذاری و بگذری
غوطه وری در خلسه ای
با دستهای لرزان وُ معلق،
روحت را بیاویزی، از ستاره ای
که شبها در سوسویِ نگاهش،
به خواب می روی
دنیا گاه،
آنقدر زیبا و دلرباست
زمان، گریزپا-
چارنعل می تازد
و آن که در کنارت نشسته
و دوستش می داری
نمی دانی،
کیِ از خود عبور کرد وُ رفت
و تو تنها می مانی…
همیشه در حسرت نگاهش.