او فقط برادرمان نبود. راهنمایمان در یافتن مسیر زندگی بود. همزیستی با مردم، تعامل با همه، زندگی با پاکدستی و صداقت، شوق دریافت تازه ترین دستاوردهای علمی را به ما آموخت. او در کردار و نه در گفتار گام به گام رشدمان داد.
در سال ۱۳۳۹ در درگیری میان دانشجویان و ساواک در دانشگاه تهران آنچنان زخمی شد که ساواکی ها فکر کردند کشته شده و او را در جوی آب انداختند، اما دو تن از دوستان هم محلی مان که در بیمارستان سینا کار می کردند او را به بیمارستان رساندند و صبح روز بعد که مامورین برای دستگیری مجروحان به آنجا هجوم بردند آن دوستان شریف از در دیگر بیمارستان وی را نجات داده و به خانه خویش بردند و به مدت دو ماه به درمانش پرداختند. همه اینها برای آن بود که او و تعدادی از دانشجویان دانشکده حقوق به هویت اصلی ناصری (عضدی رئیس کمیته مشترک بعدی) که به درون آنها نفوذ کرده بود پی بردند و کتک مفصلی به او زدند. در سال ۵۶ او به عنوان مستشار دیوانعالی استان مازندران در دادخواستی نوشت که سه دانشجوی دستگیر شده در تظاهرات علیه شاه را بیگناه می داند و باید آزاد شوند، و تاوان این نظر تبعید به زاهدان بود. در کمتر از یک ماه وزیر دادگستری او را از زاهدان فراخواند، و به او گفت طبق گزارش ساواک حیف است که آنجا باشید، و به سر کار خود برگردید. در گزارش ساواک آمده بود که وی یک قاضی پاکدامن و قاطع است.
در سال ۵۸ زنده یاد رضایی که به مناسبتی به ساری رفته بود، از او خواست که ریاست دادگستری استان مازندران را بپذیرد ولی او گفت که با این بی قانونی ها نمی تواند کنار بیاید و در سال ۶۴ به دلیل نخواندن نماز جماعت در محل کار اخراج شد. او گفت من این کار را نمایشی می دانم و حاضر نیستم وقتی که برای رسیدگی به کار مردم می باشد صرف این نوع ریاکاری ها کنم. سپس در سال ۶۵ بنیاد مستضعفان او را به عنوان مشاور حقوقی استخدام کرد، اما وقتی وی متوجه وجود برخی اختلاس ها و رانت ها در درون بنیاد شد به رئیس بنیاد اعتراض کرد. رئیس بنیاد از او خواست که در ازای ماشین و خانه در بهترین جای ساری در این موارد سکوت کند، اما او استعفا کرد. سپس به وکالت روی آورد، و سعی کرد برخلاف همتایان با کمترین حق الوکاله در یاری مردم بکوشد.از این روی می گوییم حسین صدیق تنکابنی برای ما فقط یک برادر نبود، او معلم ما بود.