یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۳۰

یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴ - ۰۶:۳۰

زنانی در جهانی مردانه
شهناز قراگزلو: در سوی دیگر این طیف، چهره‌هایی مانند کلودیا شینباوم از حزب چپ‌گرای مورنا در مکزیک یا کاترین کانلی، سیاستمدار چپ‌گرای ایرلندی، نماینده‌ی سیاستی اجتماعی‌تر و اخلاقی‌تر هستند. آن‌ها...
۱۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
استقبال سازمان حقوق بشر ایران از بیانیه کمیته حقیقت‌یاب
از ابتدای سال جاری میلادی (ژانویه ۲۰۲۵) تا لحظه تنظیم این گزارش بیش از ۱۲۵۰ تن در ایران اعدام شده‌اند. این میزان اعدام در کمتر از یک سال، در سه...
۱۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: سازمان حقوق بشر ایران
نویسنده: سازمان حقوق بشر ایران
پیروزی زهران ممدانی دموکرات چپگرا برای شهرداری نیویورک، کابوسی برای ترامپ 
شهر نیویورک در ۴ نوامبر شهردار جدیدی را انتخاب خواهد کرد. زهران ممدانی، دموکرات چپ‌گرا، شانس خوبی برای پیروزی دارد. که  تا حد زیادی به لطف کمپین گسترده‌ی خانه به...
۱۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
فیلم یک تصادف ساده؛ اثر جعفر پناهی It was Just an Accident
بیژن میثمی: تماشای فیلم، تجربه‌ای بود عمیق و تکان دهنده؛ فیلمی که نه‌تنها از منظر سینمایی، بلکه از حیث اجتماعی و سیاسی اهمیتی بی‌نظیر دارد. پناهی در این اثر با...
۱۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: بیژن میثمی
نویسنده: بیژن میثمی
«مادرم بیکار نیست» — داستان نقاشی‌ای که جهان را تکان داد
گاهی یک پرسش کودکانه می‌تواند آیینه‌ای باشد در برابر چشمان جامعه. پرسشی ساده از پسری نوجوان در کرالا، جنوب هند، توانست سکوتی طولانی درباره زنان خانه‌دار را بشکند. آغاز ماجرا؛...
۱۰ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: ناشناس
نویسنده: ناشناس
چه نوع ایرانی می‌خواهیم؟ | گفت‌وگوی فکری میان دو جامعه‌شناس درباره‌ٔ آیندهٔ ایران
چهار نامه، طی هجده ماه، مسیری را ترسیم کردند از پرسش تا پاسخ، از نظریه تا نقشهٔ راه. آصف بیات از بیرون یادآور شد که بدون بدیل مشخص، هر خیزش...
۹ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: خانه خبری چشما
نویسنده: خانه خبری چشما
مسیر پرسنگلاخ نهادهای مدنی حقوق کودک در ایران | پلمب شدن درب دفتر «جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان» در منطقه نعمت‌آباد تهران
طاهره پژوهش: وقتی سازمان‌های غیردولتی مثل جمعیت امام علی منحل می‌شوند، تعداد زیادی کودک که تحت‌پوشش آن‌ها بودند سرگردان می‌شوند؛ این موضوع در حوزه آسیب‌های اجتماعی تبعات جدی دارد؛ نه...
۹ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان
نویسنده: جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان

جنگ و گلهای یاس مادر (۲۰)

و یک روز پدر هنگامیکە از گرفتن آذوقە از مقر نظامی باز می گردد، می بینم اخمهایش تو هم است. بعد معلوم می شود کە فرماندە بە او تشر زدە کە میهن پرستی تنها بە ماندن در شهر نیست، بلکە باید او و پسرش، کە من باشم، فعالانە در دفاع از آن مشارکت داشتەباشیم. پدر پوزخندی می زند و می گوید "میهن پرستی!" و آن شب هزار و یک دلیل می آورد کە جنگ میهن پرستانە اساسا وجود ندارد زیرا کە همە در برافروختن آن سهیم اند، چە کسی کە مقاومت می کند و چە آن کسی کە حملە را شروع می کند. حال هر کس بە فراخود موقعیت خود.

حسن سالها پیش همبازی من در همین کوچە بود. او هم همان روزهای اول جنگ همراە خانوادەاش، کە شش خواهر و پدر و مادر بە همراە تنها پسر خود خانوادە یعنی حسن بودند، وسائلشان را جمع کردند و برای همیشە رفتند. پدرش گفتەبود کە نمی شود سرنوشت شش دختر جوان را بە دست جنگ و بە کام خطری سپرد کە هر لحظە پشت دروازهای شهر در کمین بود. گفتەبود با اینکە نمی داند چە سرنوشتی در انتظارش هست، اما هر جای دنیا بهتر از اینجا خواهدبود. و حسن کە با بچگی هایش خیلی فرق داشت و من حسابی دوستش داشتم، از کوچە رفت.
حسن همیشە آن قدیمها، بیشتر اوقات خانە ما آب می خورد. از دست پدر  بزرگش دلخور بود. می گفت همیشە سر سفرە بر سر آب خوردن دعوایمان می کند. و حسن کە همیشە هنگام غروب دیر بە خانە بر می گشت و موقعی هم کە بر می گشت حسابی خستە فوتبال و دویدنهای بی پایان کوچە پس کوچەهای محلە بود، یادش می رفت آب بخورد و سر سفرە از بس کە تشنە بود هی بە لیوان و بە صراحی آبی کە روی سفرە بود گیر می داد. و پدر بزرگ کە چشمانش همیشە روی لیوان آب بود، بشدت عصبانی می شد. “بتمرگ تولە سگ، شامتو بخور، از بس مثل کرە خرا توی کوچە پس کوچەها دویدە کە آبی تو بدنش باقی نموندە!” و حسن دست می کشید. و دهن و گلویش از بس خشک بودند کە لقمە نان پایین نمی رفت. و هی چشمش بە همان لیوان بود. و همیشە دو تا لیوان سر سفرە بود، یکی برای پدر بزرگ و دیگری برای بقیە خانوادە. لیوان آلومینیومی قدیمی کە از بس چالە و چولە روی رخسارش بود بە چهرە بوکسورها می ماند. و حسن خنکای لیوان را هنگامیکە آن را در دست می گرفت تا آب درونش را بنوشد، دوست داشت. و حسن سرانجام یاد گرفت کە قبل از اینکە بە خانە برود، بە حیاط خانە ما بیاید و از شیر آب آن بنوشد. می گفت پدربزرگ هوای شیر آب حیاط خودشان را هم دارد. و خشمگینانە ندایش می داد کە اینقدر آب نخور کە می ترکی!

حسن نمی داند چرا پدربزرگ همیشە اینقدر عصبانی است. البتە فقط عصبانی است. دستش روی کسی بلند نمی شود. اما کاشکی بشود. صدایش تن را می لرزاند و گوش آدم را کر می کند. بە حسن می گویم خوب با این حساب کە شام هم نمی خوری. می گوید چرا، اما باید کلک بزند. و کلکش این جوری است کە مادرش لیوان آب را پر می کند، جرعەای از آن را می نوشد و کنار خودش روی سفرە می گذارد. و حسن می داند کە مادر اگرچە بە پسرش نگاە نمی کند، اما بە خاطر او این کار را انجام می دهد. و حسن منتظر می ماند. خوشبختانە پدربزرگ هنگام خوردن غذایش عادت خوبی دارد کە حواسش را از روی سفرە پرت می کند. پدر بزرگ موقعیکە لقمە را دهانش می گذارد، چشمانش را می بندد و تا پنج شش ثانیە بازش نمی کند. و پسرزادەاش فرصت را غنیمت شمردە و بلافاصلە لیوان آب را سر می کشد. برای همین همیشە نگاە حسن روی پدربزرگ است. خیلی وقتها نگاهشان توی هم می رود. و پدر بزرگ نمی داند چرا حسن این همە بە او خیرە می شود. در این گونە مواقع نگاە پدربزرگ مهربان است.
و شیر آب ما هنوز بعد از سالها آنجاست. البتە زمستانها یخ می زند. و مادر گاهی اوقات آن را با یک کتری آب داغ باز می کند. و البتە از آن روزها سالها گذشتە و حسنی هم برای نوشیدن آب باقی نماندەاست.

و من سعی می کنم، با وجود اینکە پدربزرگ حسن سالهاست مردەاست، اما علت عصبانیتهایش را کشف کنم. خیلی فکر می کنم. درک آدمهای پیر و مسن توسط جوانها آسان نیست. این را می دانم. حتی برعکس آن را هم می دانم. اما باز باید راهی باشد. پیش خودم می گویم شاید علت همان گذشت زمان باشد، گذر عمر و بە خاطرە تبدیل شدن جوانی، یا کثرت تعداد افراد خانوادە، مریضی، احساس خستگی،… و یا شاید اینکە گذر عمر در آدمها احساس تنفر نسبت بە انسانها درست کند. آە،… نمی دانم. و ناگهان بە این فکر می رسم کە شاید پدربزرگ حسن روزهای جنگ را هم همان سالها می دید. و از این فکر خودم هیجانی می شوم. یادم هست حسن تعریف می کرد کە پدر بزرگش از روزهائی در هنگام بچگی خودش گفتەبود کە مصادف بودند با روزهای جنگ. جنگی مبهم کە پدر بزرگ زیاد آن را بە یاد نداشت و نمی توانست خوب فضای آن را توصیف کند. تنها اینکە یادش می آمد کە روی کول مادرش بودە و از جائی بە جائی دیگر رفتەبودند. بە خودم می گویم آرە بی گمان علت عصبانیتش همین بودە. دانستە کە روزی دوبارە جنگ می شود، و از اینکە این همە انسان توی خانوادەاش بودند ترس برش داشتە. آخر این همە آدم را چکار کند؟ زمان قدیم هم کە باقی ماندە تا بتوان با گاوی و یا با دو تا بز همە را از دام گرسنگی نجات داد؟ البتە کە نماندە. این را بخودم می گویم و بە یاد کبوترهایم می افتم و می گویم حالا آدمها حیوانات را بخاطر پروازشان می خواهند و نە بخاطر شیر و ماستشان!

و حسن می گفت خدا نیاورد آن روزی را کە یکی از بچەهای دیگر همزمان و یا بعد از او و یا حسن بعد از او تقاضای آب می کرد. دیگر کنترل پدربزرگ چە توسط خودش و چە توسط پدر حسن کە گاها دخالت می کرد، غیرممکن می شد. می گویم حسن اینقدر ندو، کمی هم بفکر آب باش،… آب بخور! مگر نمی دانی سرچشمە حیات آب است؟ و دیگر حسنی نیست تا بشنود. بوی عرق در دماغم می پیچید و گرمای تابش آفتاب تابستان را تا مغز استخوانم احساس می کنم. بە خودم می گویم با وجود همە اینها پدربزرگ شانس داشت کە این روزها را تجربە نکرد. آرە شانس داشت جنگ دیگری را تجربە نکرد. و این یکی، دیگر برایش یک خاطرە مبهم نمی شد، بلکە تمام قد جلو چشمانش می بود،… برای همیشە،… برای عمر کمی کە پیش رویش ماندەبود.
و با وجود همە عصبانیتهای پدر بزرگ، اما حسن از مرگ او بشدت متاثر شد، و برایش گریست. حسن بە یاد روزهای آیندە نبود کە می توانست بدون عصبانیتهای پدر بزرگ بە میل خود روی سفرە غذا آب بنوشد.
و شاید اگر در خانە حسن، آن سالها، گلدان گل یاس بود، پدر بزرگ اینقدر عصبانی نمی شد. شاید بوی محشر گل یاس حواسش را از روی حسن بر می داشت و چنان متوجە خود می کرد کە بە جای عصبانی شدن، بە حسن بگوید “بخور پسر دلبندم، بخور!” و حسن با لبخندی آن را سر می کشید و نصف شب از ترس پدر بزرگ، دوبارە از مادر آب نمی خواست.

و خواب حسن سنگین بود. آنقدر سنگین کە من تقریبا مطمئنم کە اگر این روزها در شهر می ماند و مثل آن سالها پدر بزرگ و لیوان آب، کنار و روی سفرە باقی بودند، از صدای وحشتناک بمبها هم از خواب بیدار نمی شد.
بە کوچە نگاە می کنم و خانە حسن را سر تا پا برانداز می کنم. دیوار و سقف فروریختە می گویند کە همە چیز بشدت میل بە خاطرە شدن دارد. سن کم من، فشردە می شود.
ادامە دارد

تاریخ انتشار : ۲۲ تیر, ۱۴۰۱ ۹:۱۶ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

فلسطین و وجدان بشریت، فراموش نمی‌کنند؛ صلح را فریاد می‌زنند!

می‌توان و باید در شادمانی مردم فلسطین و صلح‌خواهان واقعی در جهان به خاطر احتمال پایان نسل‌کشی تمام عیار در غزه شریک بود و در عین حال، هر گونه توهم در بارۀ نیات مبتکران طرح جدید را زدود. می‌توان و باید طرح ترامپ را به زانو درآمدن بزرگترین ماشین آدم‌کشی تاریخ بشر در برابر مردم مقاوم غزه دانست.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

آبان ۹۸؛ وقتی پرده‌ها فرو می‌افتند و حقیقت آشکار می‌شود

شهناز قراگزلو: از آبان ۹۸ تا امروز، هزاران روایت گفته و ناگفته مانده‌اند، اما هیچ‌کدام زخم را التیام نداده‌اند، چون صاحبان قدرت هنوز از پذیرش مسئولیت می‌گریزند. همان‌هایی که روزی مردم را «اغتشاشگر» و «فریب‌خورده» نامیده و اعتراضات سراسری را «فتنه‌ای جدید» و «پروژه‌ی دشمنان خارجی» می‌نامیدند، امروز از فاجعه سخن می‌گویند، نه از سر پشیمانی یا دادخواهی، بلکه برای آن‌که دیگری را زمین بزنند.

مطالعه »

هیچ انقلابی از تلویزیون پخش نخواهد شد!

گودرز اقتداری: اکنون رییس جمهور ترامپ با حمایت اخلاقی که کمیته نروژی صلح نوبل به رهبر جدید اپوزیسیون ونزوئلا هدیه کرد، نیروی دریایی ایالات متحده را به دریای کارائیب گسیل داشته و حلقه محاصره نظامی حول تنها کشور نفت‌خیز منطقه را تنگ کرده است. در جهان یک قطبی قاره آمریکا نیروهای نظامی ایالات متحده بدنبال پا پس کشیدن اتحاد جماهیر شوروی از کوبا در ۱۹۶۳ هفت دهه است که رقیبی ندارند.

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

زنانی در جهانی مردانه

استقبال سازمان حقوق بشر ایران از بیانیه کمیته حقیقت‌یاب

پیروزی زهران ممدانی دموکرات چپگرا برای شهرداری نیویورک، کابوسی برای ترامپ 

فیلم یک تصادف ساده؛ اثر جعفر پناهی It was Just an Accident

«مادرم بیکار نیست» — داستان نقاشی‌ای که جهان را تکان داد

چه نوع ایرانی می‌خواهیم؟ | گفت‌وگوی فکری میان دو جامعه‌شناس درباره‌ٔ آیندهٔ ایران