پیروزی جو بایدن و شکست ترامپ، نویدبخش دوران نسبتا جدیدی در سیاست در عرصە بین المللی است کە عمدتا خود را در نفی ترامیسم باز می یابد. برنامە رئیس جمهور جدید آمریکا در بازگشت بە پروتکلهای جهانی، احیای همکاری و همگرائی با اروپا، تصمیم بە احیای برجام، فاصلەگرفتن از عربستان سعودی در بحران یمن، و بطورکلی میل بە بازگشت بە دیپلماسی و سیاست در حل معضلات جهان اتفاقات مثبتی اند.
اما از طرف دیگر چنانکە از سخنرانی های کنفرانس امنیتی مونیخ بر می آید، آمریکا همزمان بر دو موضوع دیگر کە جنبە راهبردی دارند، تاکید دارد: رهبری دوبارە جهان، و اتخاذ تقابل صرف با چین و روسیە (البتە با محوریت بیشتر بر روی چین).
حال این سئوالات مطرح اند:
ـ آیا جهان اساسا احتیاج بە رهبری کردن از طرف یک کشور و یا مجموعەای از کشورهای همگن دارد؟
ـ آیا اتخاذ تقابل صرف با دیپلماسی و سیاست همخوانی دارد، و چنین تدبیری ما را بە سوی تدابیری فراتر از این دو عرصە نخواهدبرد؟
ـ نهایتا اینکە آیا ایدە رهبری کردن جهان و سیاست تقابلی صرف، با چندجانبەگرائی کە روند مسلط در جهان کنونی ماست در ضدیت نیست؟
تردیدی نیست کە رویای آمریکا برای احیای موقعیت خود و اصرار بر رهبری کردن جهان با خود حامل هیچ تحول استراتژیک جدید در عرصە بین المللی نخواهدبود و تنها دوبارە تنشها را ادامە و افزایش خواهدداد، بویژە در شرق دور. این ایدە چنانکە اشارەشد عمدتا بمثابە فاصلە گرفتن از ترامپ است و نە از موضع کلاسیکی این کشور کە قبل از ترامپ هم مسلط بود.
ایالات متحدە باید نگاە کلان خود بە دنیا را تغییردهد و نە تنها بسندە بە تغییراتی چند در بعضی از عرصەهای عمدتا تاکتیکی. این کار از جملە با برجستەکردن سازمان ملل متحد امکان پذیر است.
باید گفت آمریکا محق است کە از منافع خود دفاع کند، اما این دفاع بر اساس دکترینهای قدیمی دیگر امکان پذیر نیست. در جهان گلوبالیزەشدە کنونی باید سیاربودن قدرت و ابدی نبودن آن را بنوعی پذیرفت. شاید دنیای ما دنیای حضور قدرتهای سیاری است کە باید حضور همدیگر را در سیال بودن خود و همدیگر بپذیرند.