با آمدن جو بایدن، امید نخبە سیاسی سنتی در غرب برای احیای لیبرال دمکراسی در جهان، کە با آمدن ترامپ ضربات جدی خوردەبود، بە نظرمی رسد با توجە بە کندی روندی کە بە پیش بردە می شود، از تاب و توان اولیە خود افتادەاست و دیگر از قدرت سابق خود برخوردار نیست. در واقع می توان گفت امیدی کە اکنون وجود دارد اساسا امیدیست آغشتە بە احتیاط.
نخستین نشانەهای چنین پدیدەای در خود انتخابات آمریکا نهفتەبود. ترامپ با اینکە شکست خورد، اما رای بسیار بالائی داشت و نشان داد کە جامعە زخم خودە آمریکا کاملا جامعەای دو قطبی با مشکلات عدیدەای است کە بە این زودی ها نمی توان بە حل آنها امیدوار باشد. می توان گفت تا پیروزی ایالات متحدە بر جامعە بشدت دو قطبی خود، اساسا سخن گفتن از برگشت قدرتمند لیبرال دمکراسی سخن بیهودەای است.
دومین نشانە، خود را در برجام نشان می دهد. بایدن با تعلل در برگشتن بە برجام نشان می دهد کە تا حدود زیادی همان مسیر ترامپ را می رود و از این لحاظ نتوانستە بە اجماع لازم و کافی با متحدین اروپائی خود، علیرغم تماسهای نزدیک، دست یابد. اروپا کە خواهان احیای برجام است، انتظار بیشتری در این مورد از آمریکا دارد. تلاش این قارە برای میانجیگری و دست یافتن بە تفاهم از طرق غیرمستقیم و تماس با هر دو سوی منازعە، از جملە نشانگر عدم رضایت آنها از وضع موجود است. در واقع مسئلە برجام نشان می دهد کە دولت دمکراتها با مشکلات عدیدەای در احیای مواضع خود روبرویند. البتە اروپا همدلی بیشتری با آمریکا از خود بروز می دهد، اما تعلل در احیای برجام از نگرانی های آنهاست و بە نظر می رسد وضعیت موجود نمی تواند تا ابد برای آنها ادامە داشتە باشد. متاسفانە در مورد برجام روح ترامپیسم همچون شبحی بر فراز کاخ سفید کماکان در سیر و گذار است!
در مورد چین و روسیە هم تقریبا همان منطق جاریست. آمریکا نتوانستە بعد از انتخابات جدید با برآمد قوی در مقابل آنها علیرغم وعدەهای خود پدیدار شود. چین و روسیە با اطمینان خاطری بیشتری بە پیشواز شرایط جدید می روند و بە نظر می رسد نگرانی های جدی در مورد موقعیت خود نە تنها ندارند، بلکە بعنوان نمونە چین با نشان دادن رشد مثبت اقتصاد در شرایط کرونائی و روسیە با تحرکات سیاسی کە در مناطق مختلف دنیا، از جملە در قفقاز، اوکرائین، سوریە و نیز افغانستان و بخشا اروپا نشان می دهد از شرایط خود زیاد ناراضی بە نظر نمی رسند. ناخشنودی آمریکا از گلف استریم ٢ کە معاهدە انرژی میان آلمان و روسیە است نشان می دهد کە حوزە اروپا برای این کشور همان حوزە سابق نیست.
اما احیای لیبرال دمکراسی تنها وابستە بە تحرکات سیاسی و نظامی نیست، آنقدر کە وابستە بە احیای این گفتمان در بعد معرفتی است. لیبرال دمکراسی در دهە آخر سدە بیستم و در دو دهە بعد از آن نە تنها نتوانست گفتمان خود را بشیوە عملی جهانی کند، بلکە بە علت مغازلە با کشورهای دیکتاتوری و حتی همراهی و هماهنگی با آنها در بسیاری زمینەها نشان داد کە بیشتر بە پراگماتیسم تغییر چهرە دادەاست تا بە تداوم خود بعنوان یک ایدەئولوژی با سنن ریشەدار در روشنگری قرن هیجدە. لیبرال دمکراسی هم اکنون تنها آنجا با دیکتاتورها مشکل پیدا می کند کە این کشورها منافعش را تامین نکنند، و این در تناقض واضح و فاحش با پرنسیپهای آن است.
از طرف دیگر لیبرال دمکراسی کە در بطن تناقضات خود چپ را می آفریند و بستر گرایشهای مدرن سیاسی ـ ایدئولوژیکی دیگری را فراهم می آورد، با خیانت خود بە تولد و احیای چپ در کشورهای دیکتاتوری، با قرارگرفتن در کنار نیروهای پیشامدرن، عملا بە ایدئولوژی خود پشت می کند. بە بیانی دیگر اگر تصور لیبرال دمکراسی در غرب بدون حضور چپ و یا تسری ایدەهای آن امکان پذیر نیست، امکان وجود آن در کشورهای دیگر هم بدون نوعی چپگرائی امکان پذیر نیست.
ایالات متحدە در واقع بە جای اینکە از اهرم رقابت سخت برای از میدان بدرکردن کشورهای رقیب مانند چین و روسیە و ایران استفادەکند، بهتر است در راە گسترش ایدەهای لیبرال دمکراسی در کشورهای دیگر بکوشد و بە این ترتیب نە از راە رودروئی مستقیم با دیگران بلکە از طریق عملی کردن همان اندیشەها در دیگر کشورها بە قدرتمندشدن خود کمک کند.
در جهان ما، بە علت پدیدە جهانی شدن، ایدەها، حتی سنتی ترین آنها میل بە همەگیر شدن دارند، و در این میان سهم بزرگتر در واقع بە لیبرال دمکراسی و چپ می رسد. ایدەهائی کە نتوانند جوابگوی این گرایش خود باشند خود بە عامل ایجاد بحران در درون خود تبدیل می شوند.
بدون تردید نمی توان از پایان لیبرال دمکراسی با وجود بحران هویتی آن گفت، این ایدە هنوز از توان گسترش جهانی خود برخوردار است، این ایدە هنوز درعرصەهای اجتماعی و فکری حرف دارد، ولی بە نظر می رسد کشورهای اصلی حامل آن از این امر ناتوان، بە جای داشتن برنامە استراتژیک، بر تعارضات منطقەای و کسب منافع از این طریق پای می فشارند. یعنی اهداف کوتاە مدت جای اهداف درازمدت را گرفتەاند.
باید گفت ما در جهانی زندگی می کنیم کە حتی با آمدن بایدن هم فعلا نمی توان از عروج دوبارە لیبرال دمکراسی سخن گفت. البتە باید نشست و منتظر پایان دوران کرونائی باشیم، اما گذشت این دوران، کە موقتی است، هنوز با خود عناصر مهم موج دیگری از جلوە لیبرال دمکراسی در جهان را نشان نمی دهد.
واقعیت این است کە لیبرال دمکراسی در مرحلە ترمیم خود قراردارد و نە در مرحلە پیشروی.
اما در مورد رابطە این پدیدە با ایران چە می توان گفت؟ در این بارە باید گفت کە اگر وجود رژیم جمهوری اسلامی در مقطعی ناشی از شکاف موجود میان دو قطب شرق و غرب و گسلهای میان آنان در قرن بیستم بود، در شرایط فعلی تداوم آن هم، بعنوان یک نیروی پیشامدرن، ناشی از شکست جهانی چپ و بحران لیبرال دمکراسی است. بە بیانی دیگر اینکە چرا علیرغم همە فشارهای خارجی ناشی از تحریمها و یا اعتراضات داخلی نمی توان جمهوری اسلامی را ساقط کرد، از جملە بە بحران هویتی در میان نیروهای جایگزین برمی گردد. اگر چپ، در وسیعترین مفهوم خود، عملا جوابگو نیست و اگر لیبرال دمکراسی بر پیکر خود زخمهای عمیق حمل می کند، پس از لحاظ معرفتی و ایدئولوژیکی ما در کشور با بحران نیروی جایگزین روبرو هستیم. ضعف لیبرال دمکراسی در واقع آن گسلی است کە همانند دوران انقلاب ۵٧، بە تداوم حاکمیت امکان وجود می دهد. ما در دورانی زندگی می کنیم کە ایدئولوژیهای مدرن نمی توانند نیروی جایگزین از لحاظ معرفتی و روانشناسی در کشور ما بە اندازە کافی ایجاد کنند.
نتیجە اینکە ما با ادامە دورانی در کوتاەمدت و میان مدت روبرو خواهیم بود کە در آن حاکمیتهائی مانند ایران بعلت ضعف ایدئولوژیهای دیگر از توان تداوم بهرەمند خواهد بود و بە نظر می رسد تا زمانیکە بحران ایدئولوژیهای مدرن پایان نیابد، چنین وضعیتی ادامە خواهدداشت.
زیرنویس ـ
در ادامە بحث دو قطبی شدن جوامع لیبرال دمکراسی می توان بە جامعەشناس دانمارکی ‘هنریک دال’ هم مراجعە کرد. او از پیدایش و رشد پرولتاریای بزرگ اتنیکی در قارە اروپا می گوید. پرولتاریائی کە در جامعە از توان انتگراسیون برخوردار نیست و بە موازات آن زندگی می کند. بە نظر او، چنین محیطی بە بستری مناسب برای رشد جرم و جنایت، کار سیاە و نیز استفادە از امکانات سوسیال تبدیل می شود . از تبعات دیگر چنین خصلتی، پارانویا است کە در آن پدیدە من ـ دیگری و باور بە تئوری توطئە شکل می گیرد و در آن سلفیسم بخوبی رشد می کند.