هدایت سلطان زاده – متولد تبریز – اهل قلم و سیاست، امروز چهار شنبه پانزدهم مارس، دنیاى دون ما را وانهاد و رفت. ده روز پیش که به دیدار این فرزند گُرد آزربایجان در آسایشگاه بیماران لاعلاج رفته بودم مرا شناخت و زیر لب گفت ‘بنى طرف’ و دیگر هیچ نگفت.
اما چهار ماه پیش که او را در بیمارستان دیدم، فهمیدم و خود او هم فهمیده بود که سرطان مثانه اش درمان ناشدنى است. اما هدایت روحیه استوارى داشت و با همان حالت به من گفت”زندگى همه ما پایانى دارد” و این یعنى من خودرا با هیولاى مرگ همتراز مى دانم و هراسى ندارم. و چگونه هراس داشته باشد کسى چون او که زندان هاى پرویز ثابتى را تسخیر کرده بود و بارها چون روزهاى اخیر زندگى اش، پوست و استخوان شده بود از اعتصاب غذا. او خوشحال بود از این که قبل از مرگ، انقلاب علیه روحانیان را مى بیند.
سال ۴٨ بود، سال اول دانشکده بودم و در پردیس دانشگاه تهران روزنامه کیهان را ورق مى زدم که تیتر “دستگیرى گروه فلسطین” در صفحه اول روزنامه چشم ام را گرفت. یک صفحه تمام درونى به چندین زندانى اختصاص داشت که عکس هاشان دورادور صفحه را مزین کرده بود. یکى از آنان، هدایت سلطان زاده دانشجوى سال سوم دانشکده حقوق همین دانشگاه بود.
سرکرده آنان – به روایت ساواک ثابتى- شکرالله پاک نژاد بود که طبق سو تیتر آن صفحه گفته بود” ما مارکسیست لنینیست هستیم، ما شکست خوردیم اما سرخورده نشدیم”. و چقدر این سخن بر ذهن جوان من تاثیر گذاشت.محمد رضا شالگونى همشهرى هدایت هم جزو دستگیر شدگان بود که پس از انقلاب همراه هدایت و دیگران، سازمان راه کارگر را تشکیل دادند. و البته هدایت سردبیر روزنامه آن سازمان بود که مطالب سیاسى و تئوریک پربارى داشت و در محافل دانشجویى و روشنفکرى نفوذى در خور.
پس از کودتاى خونبار ملایان علیه دموکراسى و اعدام برادرش عنایت – که از کادرهاى راه کارگر بود – هدایت در اواسط دهه شصت به فرانسه و از آنجا به لندن رفت. وقتى در سال ٢٠٠٩ او را در اینجا دیدم انگار هزار سال بود او را مى شناختم. همواره همدیگر را مى دیدیم و اغلب در خانه همشهرى اش – علاء الدین – که دوست مشترکمان بود؛ به ویژه وقتى براهنى به لندن مى آمد. مقاله هایش در باره “فدرالیسم”، “حق تعیین سرنوشت”، “مساله قره باغ”،”خشونت” و ده ها موضوع دیگر ، وزین و استخواندار بود.
او و دوست و همشهرى اش محمد آزادگر پس از سال ٢٠٠۶ از سازمان راه کارگر جدا شدند و “جنبش فدرال دموکراتیک آزربایجان” را تشکیل دادند که یک سازمان فدرال خواه و عضو کنگره ملیت هاى ایران فدرال بود. آنان چند سال پیش، از این سازمان جدا شدند. هدایت سلطان زاده – اما – همواره براى سوسیالیسم و برابرى اتنیکى جنگید، چه در دوره شاه و چه دوره ج ا. او یکى از موسسان انجمن قلم آزربایجان جنوبى (ایران) در تبعید بود. از او فرزندى به نام یاشار به یادگار مانده است. تسلیت به خانم اش ناهید ناظمى – که چون او زندانى رژیم شاه بود – و به محمد آزادگر و علاءالدین فتح رازى وهمه بستگان و دوستان اش. هدایت در بینش و کردار و منش، متین و آرام بود و در عرصه سیاسى و فکرى موثر. از سرمدان باد.
یوسف عزیزى بنى طرف